در روزهای گذشته چند ايميل از دوستان نزديک به اصلاحطلبان حکومتی بدستم رسيده. طبيعتا نام و جزئيات افراد محفوظ است.
اما بحث دوستان برايم جالب بود. از من خواستهاند چيزی ننويسم که باعث ناراحتی خاتمی بشود، چون گزينه ديگری نداريم. همچنين يکی از دوستان گفته حالا که از خاتمی دل خوشی نداري، سکوت کن، بعدا اگر به قدرت رسيد، به او اعتراض کن.
دو نفر از طرفداران ملی-مذهبیها هم به مطلبم در باب نا اميدی از گروههای سياسی ايرانی معترض بودند که به خاطر نوع ادبياتی که به کار برده بودم، حق را بابت فرم به ايشان میدهم(نه محتوا!).
اما سوال من اينجاست. وقتی مدعيان آزادی بيان، به خاطر منافع سياسی خواهان بسته شدن هر گونه انتقادی هستند، وقتی به قدرت برسند چه کارهايی خواهند کرد؟
خيال نکنيد خودسانسوری در اين سالها امری فراموش شده بوده است.
---
ديروز وقتی داشتم مطلب مهاجرانی را میخواندم، يادم آمد در روزهای بعد از دوم خرداد چه حسی داشتيم. خيلیهای ما خيال میکرديم خاتمی مهاجرانی را برگزيده و حتما با رهبر و مجلس سر اين انتخاب درگير خواهد شد.
فضای غير شفاف سياسی هم البته خاصيتی دارد برای مدعيان. چون خبر نداری آن طرف پرده چه گذشته، دلت خوش است به آنچه به خوردت می دهند. اين همان عدم شفافيتی است که میگويم دولت دوم خرداد از آن رنج میبرد. دانستن حق مردم است، اما آنچه ما تشخيص میدهيم بايد بدانند.
---
من هميشه برايم سوال بوده که چرا ماجرای قتلهای زنجيرهای در يک نقطه خاص خاموش شد؟ چرا افشاگریها حتی روی اينترنت هم ادامه نيافت؟ مسووليت دولت در اين قبال چه بود؟ هر شب که در جلسه تحريريه مینشستيم، منتظر شنيدن خبر يک آدم ربايی بوديم و مرگ يک نفر. بعد که دولت در يک اقدام شجاعانه اعلام کرد که ماجرا زير سر برادران خود سر وزارت اطلاعات بوده...بعدش چه شد؟ گزارشهای روزنامههای دوم خردادی را اگر مجددا مرور کنيد، میبينيد که اندکی يک طرفه رفتهاند برای رسيدن به يک نتيجه...اما نتيجه چه شد؟
--
به نظرم مصلحتسنجی آنقدر در گوشت و پوست ما ريشه دوانده که حقيقت را فقط برای قربانی شدن می خواهيم.
---
خبرها را که مرور میکني، دردت میگيرد. تجمع روزنامهنگاران طرفدار فلان کانديدا...روزنامهنگارانی که به خاطر مصلحت، وظيفه خودشان را در هنگام پوشش خبری آن کانديدا فراموش خواهند کرد...
آزادی بيان ماکياوليستی هم البته خوب چيزی است. نه؟
---
اين مطلب و بقيه مطالب اين وبلاگ برای چاپ در کيهان، حرام است!
Labels: آزادی بيان يا مصلحت سنجی