دیشب این میگرن لعنتی کار را به حدی رساند که مجبور بودم بالش را گاز بگیرم تا فریادم به گوش کسی نرسد. یعنی گاهی می خواهید فریاد رسی نیاید سراغتان!
صبح نرفتم سر کار، یعنی نتوانستم بروم.
دکتر هم نتوانستم بروم، چون آنقدر آفتاب شدیدی بود که با عینک آفتابی هم نمیشد تحملش کرد.
شب که رفتم دکتر، قرصی داد که البته جدید بود، اما بعدش به هم ریختم.
خلاصه این سردرد عزیز میگرنآبادی فرد علیا، دمار از روزگار ما درآورده...
وقتی که برگشتم، یکهو یک موضوع برای کارتون روزآنلاین زد به کلهام. از یک طرف نور مانیتور اذیتم میکرد، از یک طرف کرم کشیدن موضع داشت "بود بود" میکرد.
اما چون همه کار من امروز باید کشکی میشد، یک ساعت بعد از فرستادن فهمیدم که اصل طرح را نفرستادهام...
خلاصه از این سردردهای مزمن اگر خواستید، بگویید تقدیم کنم...
Labels: میگرن