کارکفو، روستا که چه عرض کنم، شهر کوچکی ۱۵ هزار نفری در شمال شرق نانت در غرب فرانسه است.
از سال ۲۰۰۰ تاکنون، هر سال تعدادی از کارتونیستهای کشورهای مختلف به اینجا آمدهاند و در باره جامعه خود با کمک کارتون با مردم حرف زدهاند.
بچههای مدرسهای و دانشجویان و روزنامهنگاران و خبرنگاران روزنامههای محلی و منطقهای و ملی میآیند و با کارتونیستها گپ میزنند و بحث میکنند.
امسال دهمین سال برگزاری بود و طراحان پوستر ۱۰ دوره دعوت شده بودند تا کنار کارتونیستهای دیگری در باره مسائل مختلفی که برای کارتونیستها و مخاطبان مهم بوده حرف بزنند.
جالب اینجا بود که جمعیت حاضر در همایش از جمعیت شرکت کننده در همایشهای دوسالانه کاریکاتور تهران بیشتر بود و سوالها هم بشدت جدی!
کارتونیستها بعد از جلسات هم به تالار نمایش آثار میرفتند و برای مردم کاریکاتور چهره، کارتون و یا طرح میکشیدند.
بچههای کوچک دبستانی همراه خانواده یا مدرسه میریختند توی سالن و امضا میخواستند و طرح...
حضور چند مترجم با روحیه جنان به ما در برقراری ارتباط با مردم کمک میکرد که نگو و نپرس.
شهردار کارکفو هم کلی مایه گذاشت.
من این هفته با آنکه عملا در کانادا نبودم ولی ۸۰ در صد کارم در آیفکس را آنلاین انجام دادم، اما به سختی! کار روزآنلاین و رادیو زمانه هم سر جایش. به جز روز دوشنبه که توی هوا بودم.
برگزار کنندگان بسیار هماهنگ بودند. از آن بازیها که در دوسالانه کاریکاتور تهران دیده بودم خبری نبود.
حوصله بعضی از مهمانها گاهی سر میرفت، اما بیشتر ناشی از عدم تمایلشان به درگیر شدن در بحثها بود.
نقش سازمان عفو بینالملل و گزارشگران بدون مرز در برگزاری جلسات حاشیهای جالب بود.
حتی جلسهای در مورد آب و بحرانهای آینده برگزار شد که توی پنل آن هم بودم. ناسلامتی تنها کارتونیست زمین شناس این مجموعه بودم!!!
اما ارتباط با آدمهای پرانرژی و با استعداد و حرفهای اولین تاثیرش، درس گرفتن از تجربههاست.
تا دلتان هم بخواهد ادای هم را در آوردیم. یک کارتونیست کلمبیایی بود به نام ولادو که جوک خالص بود، یکی
کارتونیست هندی به نام پرش که گمانم حتی در حمام هم با کت و شلوار میرود! اما بسیار آدم خوش برخورد و مودبی بود. ولی خب، نمیشد سر به سرش نگذاشت.
با کیچکا، کارتونیست اسرائیلی آشنا شدم. خیلی خوش برخورد، ولی مثل هر اسرائیلی دیگری، بشدت حساس روی کشورش. کارهایش در انتقاد از دولت گاه بشدت تند بوده.
حضور پلانتو در کنفرانس برای همه جذاب بود. اینجا در فرانسه وزن او را حس میکنی. چنین وزنی را کمتر جایی دیدهام.
---
این هفته سردرد بالا و پایین داشت، اما نسبتا آخرش کمتر شد.
ولی مسمومیت دارویی و به خوردن کامل و دردناک مزاجی چیزی نبود که بتوان فراموش کرد!
غذای چند روز اول بد بود. یا لااقل آنقدر خوب بود که من نتوانستم بخورم. من از اردک چرب بو گندو بدم میآید! ماهی و میگو هم همینطور. گوشت خوک را هم اضافه کنید.نمیخورم!
یکی از فرانسویها گفت چرا، گفتم من فقط خوک حلال می خورم! گفت چجوری؟ گفتم باید ختنه شده باشد!
---
چند ساعت دیگر باز هم باید راه بیافتم. این هفته بطور متوسط شبی۳ ساعت و نیم خوابیدهام. بدخوابی و کار و آمادهسازی کارها برای روز بعد کنفرانس.
احتمالا دو روزی از پا در خواهم آمد. بیشتر نشود، کمتر نخواهد بود!
Labels: RIDEP