آقایی که شما باشید و به قول دوستی، مینداری که شما، ما شب سال نو به اتقاق دوستان خوبمان رفته بودیم نایاگارا و تقریبا یخ زدیم.
تا دلتان هم بخواهد ایرانی دیدیم، از آنهایی که سالهاست ساکن کانادا هستند و آنهایی که به دیدار فک و فامیل آمده بودند.
به افتخار سال نو هم که البته پیشبینی میشود سال مزخرفی باشد، با دوستان سیگار برگ آتش زدیم و کشیدیم، عین توی فیلمهای خارجی.
اما سبب حاج آقایی ماجرا.
من از کودکی دلم میخواسته حد اقل یک بار بروم حج. از حج حکومتی هم البته خوشم نمیآمد.
سال ۱۳۷۹ که پدرم متمتع شد، همسفر یکی از نمایندگان مجلس وقت بود که هنگام دستگیری من کلی اتهام به من بسته بود. آن نماینده روحانی هم گفته بود که نیکآهنگ اصلا جاسوس آمریکایی بوده و از این خزعبلات.
در جلسات آموزشی کاروان گفته بود که اگر کسی شما را حلال نکند، حجتان مقبول نیست. طفلکی نمیدانست که من یکی حلالش نکردهام!
البته آن نماینده بعدها مرحوم شد و خدایش خواهد بخشید.
حالا من یکهو با این شکم برآمده یادم، به آن آرزوی دیرینم افتاد که در زمانی که بتوانم آرام بیاندیشم می خواهم به مکه بروم. من نه اعتقادم کورکورانه سنتی است، نه بیاعتقادی رایج بعد از آمدن به غرب نصیبم شده. اما مطمئنا با آن چه سالها پیش بودهام فرق کردهام.
امروز اما دارم به این نتیجه میرسم که شانس بزرگی نصیبم شده که از مرکز توهم خارج شدهام و از دور دارم ماجرا را دنبال میکنم.
Labels: ۲۰۰۹