به همین راحتی ۳۰ سال گدشت. سی سال امید، زودباوری، تنش، جنگ، مرگ، خوشخیالی، باز هم زودباوری، بلاهت، بدبختی، وابستگی، باز هم زودباوری و ...
من موقع انقلاب ۹ سالم بود. در ماههای منتهی به بهمن، پدرم بیشتر اوقات خانه بود.
کلی کتاب میخواندیم. عجب موجود ابلهی بودم. کلاس چهارم باشی و کتابهای شریعتی را بخوانی! کتابهای جلال آل احمد را... کتابهای اوریانا فالاچی را...عجب ابلهی بودم، از نوع ترانزیستوری!
من کلاس چهارمی میگرفتم به بهانه کارتونهای نیوزویک، متالبش را هم دزدکی می خواندم.
انقلاب که شد، دو مجموعه کاریکاتور منتشر به نام شاهنامه، اثر ایرج زارع. هر دو را خریدم و از رویش میکشیدم. دیگر شاه و هویدا را از حفظ میتوانستم نقاشی کنم.
مشتری هفتهنامههای آهنگر و بهلول بودم. اما بعد از تصویب قانون لعنتی مطبوعات میناچی، زیراب بسیاری از نشریات زده شد.
پدرم مرا فرستاد کلاس قرآن مسجد گیشا. خدا را شکر که ادامه نداشت! من از مکتب بازی بدم میآید.
---
الان سی سال گذشته. هیچگاه تصویر مثبتی از خاندان سلطنتی نداشتهام.و خوشحال بودم که ۵ آبان متولد شدهام نه ۴ آبان!
اما چون طرف بد است، نمیشود زورکی قبول کرد که حاکمان جدید فرشته بودند. خب عزرائیل هم فرشته است.
---
انقلاب و حاکمیت جدید که سیاه نیست. نکات مثبتی هم داشته، اما وقتی در این طرف دنیا خیلی از ایرانیها خجالت میکشند هویت ایرانیشان را بیان کنند میفهمی کجای کاری.
اشتباه نکنید، من اپوزیسیون و برانداز و ضد انقلاب نیستم. اما انقلاب ایران در ذهن من به یک بچه ناخواسته میماند. یک بچه عقب افتاده ناشی از حشری شدن شدید مردمی که عجیب فریب خورده بودند و حاضر نبودند تغییر ساختاری بصورت تدریجی انجام شود.
چند روز پیش مطلبی از دکتر خزعلی میخواندم. بحث طناب دار روحانیون بود که همیشه همراه دارند...عمامه.
تهران که بودم، هر از گاهی شوفر تاکسیهای خط ونک تجریش میگفتند این درختها به در دار زدن این ...ها می خورد.
وای به روزی که همان اشتباه سال ۵۷ تکرار شود. اعدامهای احمقانه ناشی از نفرت و کینه.
امروز تبدیل شدهایم به ملتی که جز تنفر، عشقی ندارد و جز بطالت، کار دیگری بلد نیست. مثبتترین نکتهمان گاه منفی است.
---
امروز میتوانم بگویم خوشحالم فضای بعد از انقلاب را تجربه کردم، اما این انقلاب آنی نبود که انتظارش را میکشیدیم.
Labels: بازی انقلاب