یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, February 02, 2009
به همین زودی شد یک سال
سال پیش داشتم می‌رفتم دانشگاه تورنتو برای برگزاری کارگاه آموزشی کارتون و کاریکاتور که یک خبر شوکه‌ام کرد. احمد سکته کرده و ...

این موقع‌هاست که یکهو کارت حافظه‌ات به کار می‌افتد.

دفتر نادرداوودی، یکی دو سال قبل از دوم خرداد، مجله انگلیسی زبان...سیف‌الله و نادر را می شناسی اما یک آقایی هست که ظاهرا سال‌ها در نیویورک بوده و اصل کاری مجله است.

بعد از دوم خرداد، معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد شد. مهمانی سالگرد گل‌آقا مهمان بود. کلی گپ زدیم. 

هر از گاهی جاهای مختلف می‌دیدمش. پر از انرژی مثبت بود. 

می‌توانستی لبخند همه را در کنارش حس کنی.

روزی که کنار کشید، با صدا و بی صدا به مهاجرانی بد و بیراه گفتیم.

انتخابات تهران هنوز تایید نشده بود که ماجرای کنفرانس برلین پیش آمد. خبرمان کردند که برویم برای انتشار یک ویژه‌نامه. نصف شب در ساختمان صبح امروز. او و اصغر رمضانپور داشتند مطالب را ادیت می‌کردند.

ترجیع‌بند همه پاراگراف‌ها یا عناوین، فحش خواهر مادر بامزه‌ای بود که نثار جماعت بحران‌ساز می کرد. در آن فضای پر استرس شبه کودتایی، اگر وجود او نبود فشار خون همه زده بود بالا. 

بعدها که بازرس انجمن صنفی شدم، هر هفته در جلسه رقابت ساندویچ خوری و خالی کردن ظرف میوه بود، تا آنکه یک روز گفت جدی جدی باید رژیم بگیرد. مجموع آرمین و زیدآبادی و کسری نوری و علیرضا رجایی هم نمی‌توانستند در رقابت بخور بخور به پای ما برسند! همیشه باید منتظر جوک‌های آخر جلسه می‌ماندی...

اصلا وقتی رای اول روزنامه‌نگاران را نصیب خود کرد، همه انتظار داشتیم ریاست بر انجمن صنفی را بپذیرد، با بزرگواری گفت نمی‌خواهد سمتی بگیرد... اما انگار بدشانسی همه ما باید ادامه می‌یافت و باز هم مزروعی و سیاسی‌کاری همیشگی...

 وقتی با هیات مدیره به دیدار کروبی رفتیم، با شیطنت تمساح روی پیراهنم را نشان رئیس مجلس داد و گفت حاج آقا، توجه دارین که؟
---

کری خواندن با او عجیب کیفی داشت! بخصوص وقتی استقلال می‌باخت! سوار شدن بر آن رنو ۵ عهد دقیانوسش می‌ارزید به سوار شدن بر پژوهای الباقی نمایندگان مجلس!

---

من آنقدر خوش‌شانس نبودم که زمان بیشتری را با او سپری کرده باشم، اما همان لحظات کوتاه هم غنیمتی است.

یادش همیشه به خیر و نیکی

با آرزوی شادی همیشگی برای خانواده بورقانی

Labels: