دیشب، خاطرهها زنده شد.
۱۸ سال پیش در بندرعباس، یک دانشجوی زمین شناسی
شروع کرد به کشیدن کاریکاتور استادان و کارشناسان سمپپوزیوم بینالمللی دیاپیریسم.
یکی از این اساتید، به عبارت دومین نفر، دکتر سبزهای بود. استاد دانشگاه کرمان بود و یکی از پیشگامان شناخت دیاپیر، یا گنبد نمکی در ایران.
او یکی از مشوقینم شد.
من کاریکاتور را از همان آذر ۱۳۶۹ جدی گرفتم.
دیشب مهمان خانواده مهربانش بودیم و گل گفتیم و گل شنفتیم.
از گذشتهها.
یکی از این خاطرات، ماجرای بازدید از گنبد نمکی
حاجی آباد بود.
داستان این بود که در بالای کوه، که پر از قیفهای لیز بود، من نسبتا گم شدم. هر کدم از قیفها به یک چاه عمیق منتهی میشد. من در یکی از قیفهای پرشیب لیز خوردم و با سرعت به سمت دهانه میرفتم که کفشم به چیزی گیر کرد و ترمز کردم.
خیاال میکردم عمق چاه ۲۰۰-۳۰۰ متر بود، اما دکتر سبزهای وقتی گفت بعضی از آن چاههای طبیعی ۲۰۰۰ متر هم عمق دارند، شاخ مبارکم درآمد.
ناراحتی قلبی من همان روز علنی شد. پیش از آن هر ازگاهی مشکل به ریختگی ضربان قلب داشتم. نوارهای قلبی چیز خاصی نشان نداده بودند، اما بعد از آنکه در دو-سه متری دهانه چاه متوقف شدم ضربان قلبم رفت بالا، بالا و بالاتر و پایین نمیآمد.
جماعت بازدید کننده وقتی در اتوبوس متوجه شدند یکی گم شده، ترسیدند.
دکتر سبزهای مسوول گروه بود و شدیدا نگران شد و ملت راه افتادند برای پیدا کردن من.
من هم با بدبختی خودم را از آن قیف پر شیب بالا کشیدم تا اینکه یکی از بچهها آمد و زیر بغلم را گرفت...همان نزدیک حاجی آباد مرا به درمانگاهی بردند و قرصی دادند که ضربانم بیاید پایین. یادم نیست سرم زدند یا نه.
چهره نگران دکتر سبزهای را هیچگاه از یاد نخواهم برد. تازه فهمیده بود که من پسر همان دکتر کوثری هستم که در دانشگاه شیراز دیده بودش...لابد داشت فکر میکرد چه واویلایی میشد اگر من سقوط کرده بودم. در همان حال بد، شدیدا دلم برایش سوخت.
---
خلاصه دیشب آنقدر زنده شدم که حد ندارد. شنیدن مجدد اسم کانیها و سنگها و تشکیلات و "سابداکشن" و ...
خاطرات کنفرانسها، گردهماییها، اتفاقات...
بعضیها همیشه منبع انرژی مثبت هستند. دکتر سبزهای یکی از بزرگترین منابعی بوده که به عمرم دیدهام!
Labels: دکتر سبزهای