من امشب پاک زده است به کلهام و همینطوری کلمات قصار در میکنم! شما به بزرگی خودتان ببخشاید مرا!
خدایشان بیامرزاد، جفت پدربزرگهایم اهل خانقاه بودند. در روزگار نوجوانی بارها به مناسبتهای مختلف به خانقاه میرفتم.
پدربزرگ پدریام مجموعه نسبتا کاملی از عکس پیرهای خانقاه را داشت و زندگینامه خیلیهایشان را از بر بود.
یادم نمیرود کشکول و تبرزینهایش را.
عید دیدنی خانه مرحوم نوریزاده در شیراز همیشه به یادم میماند...
---
من آدمهایی آرامتر و معقولتر از این جماعت ندیدهام. اما نمیدانم این حکومت چه مشکلی با دروایش دارد!
اگر درست به یاد داشته باشم، یکی از بزرگان نعمتاللهی را سالها پیش در شیراز به بهانهای کشتند. زمانی که باند "موسوی" اطلاعات فارس را میچرخاند.
---
هر چه باشد این گروه در سالهای اخیر بشدت سرکوب شدهاند و این سرکوب بدون حمایت بخشهای تندروی حوزه امکانپذیر نبوده است.
من ماندهام که چرا برخی نامزدهای محترم نسبت به نقض حقوق شهروندی این گروه ساکت ماندهاند. منظورم حتما احمدینژاد نیست!
---
یک داستان بامزه:
سالها پیش برای نمایشگاه کتاب کرمان به این شهر رفته بودیم. مهمان ارشاد کرمان بودیم.
یک شب که احتمالا شب ۱۳ رجب بود، رفتیم ماهان، سر خاک شاه نعمتالله ولی. دیر رسیدیم. در قفل بود.
هیچ راهی هم برای صدا کردن کسی نداشتیم که در قفل شده را برایمان باز کنند.
داشتیم بر میگشتیم که ناگهان درویشی دوید به سمت در و قفل را گشود و دعوتمان کرد ...
گمانم فریبا صحرایی و همایون خیری و افشین امیرشاهی و فرناز قاضیزاده و مانا نیستانی و چند نفر دیگر از همکاران هم بودند.
خلاصه آن شب حالی به من یکی دست داد که هیچ وقت در هیچ امازاده دیگری دست نداده بود!(الان خسن آقا شروع میکند به بد و بیراه گفتن!!!).
خلاصه...گمانم شاه نعمتالله ولی به یکی از اجداد این علما باید چیز بدی گفته باشد که اینچنین در پی انتقام هستند!
Labels: دراویش