جای شما خالی، بعضی وقتها که رفقا نقل میکنند از فضای داخل بعضی تجمعهای انتخاباتی، آدم قلقلکش میشود که چیزی بگوید.
مثل همین امروز صبح؛
به این گفته که چند بار و در چند جا نقل شده توجه کنید:
«علتی که نیک آهنگ حاضر نیست از از خاتمی حمایت کند این است که نمیخواهد برگردد»
فکر نکنید منابع و ناقلان این کلام را نمی شناسم. من اسمشان را میگذارم آدمفروشان اجارهای.
اتفاقا، نیک آهنگ دلش میخواهد برگردد، اما نه به قیمت خودفروشی.
مطمئن باشید اگر کسی با شما تماس بگیرد که که فلانی، حمایت کن، هوایت را داریم، مشکلت را حل میکنیم، به چند دلیل است. دلایلش را خودتان درک خواهید کرد.
این پیامهای دم انتخابات بی سابقه نیست، چهار سال قبل هم یکی دیگر از این تماسها گرفت. خودتان به نوشتههای ۴ سال قبل رجوع کنید، در خواهید یافت چه میگویم.
البته بعد از بازگشت حسین درخشان و وضعیت اخیر او که همه ما را ناراحت کرده، میتوان به این نتیجه رسید که بازگشت به قیمت راضی کردن یک طرف بازی اینقدر راحت نیست.
خلاصه، فکر نکنید دلم برای ساندویچ سالاد الویه «یکتا» تنگ نشده، فکر نکنید آبهویج بستنی «توچال» از یادم رفته - معیار انگاری برای من شکم است!!! - خیال نکنید دلم برای بازار کویتیها تنگ نشده! قدم زدن در پارک ساعی و شنیدن صدای پرندگانش، پیادهروی در وزرا و امتحان کردن اودکلنها، پیتزا ۷۲، کافه شوکا، آخ از چلوکباب! میدانید من چقدر خواب شیشلیک «پسران کریم» مشهد را میبینم؟
میدانید چقدر دلم برای شهر کتاب تنگ شده؟ برای خانه کاریکاتور و آن قهوهخانه نیمبندش؟
من دلم میخواهد برگردم، اما بدون منت. بدون آنکه مجبور شوم حرفی بزنم که به آن اعتقاد ندارم. بدون آنکه هر روز با فلان ستاد انتخاباتی هماهنگ کنم که چه باید بگویم ...
اتفاقا من شدیدا طلبکار هستم. من زمانی مجبور به ترک وطنم شدم که ضعیفترین دولت ممکن حاکم بود. دولت ضعیفی که نتوانستم به آن اعتماد کنم که از حقم دفاع کند. از حق شهروند عادیاش.
اما، امروز وضع فرق کرده.
مردم آلزایمر میگیرند.
ترجیح میدهم مجیز کسی را نگویم، همینجا در سرمای مزخرف کانادا بنشینم، اما حرفی را بزنم که به آن معتقدم.
زیاده عرضی نیست!
Labels: انتخابات