چند هفته پیش از دو سه نفر از بچههای مشارکت و یکی از سردبیران سابقم همین سوال را کردم. پاسخ جالب بود. از اول قرار نبود اصلا چنین جنبشی باشد یا شکل بگیرد. ظاهرا خارجیها با توجه شکل حرکت دوم خردادیها آنرا "رفرمیست" خواندند و گویا مرحوم بورقانی هم برای جماعت ترجمهاش کرده بود و این اسم کم کم جا افتاد.
آن زمانها همیشه بحث بود که اصلاحطلبی جانشین انقلابیگری شده و با تغییر تدریجی میتوان فضا را بهتر کرد.
بسیاری میگفتند که انقلاب، نتیجه مقاومت در برابر قوانین تحمیلی است اما اصلاحات، بازگشت به قانونگرایی و یا اصلاح بعضی قوانین و امروزی کردنشان است.
---
نمیشود تفتیش عقیده کرد از خلایق، اما همیشه این سوال در ذهنم بوده که آیا کسانی که از این برچسب استفاده میکردهاند، واقعا اعتقادی هم به آن داشتهاند؟
نگاه بدنه اصلی جامعه به اصلاحطلبی چقدر با نگاه دوم خردادیها فاصله داشته و کدامیک باید به دیگری متمایل شود؟
---
به نظر من، اصلاحات هنوز بهترین چاره این مملکت است، اما به شرطی که بازیگرانش واقعا اصلاحطلب باشند. من نمیتوانم بپذیرم گروهی که در ذات محافظهکارند و تنها تغییر مد نظرشان بازگشت به قدرت و ایجاد تفاوت در بخشی از از هرم است اصلاحطلب هستند.
میشود پذیرفت که برای اصلاح تدریجی امور، باید به خیلی چیزها تن بدهی، اما آیا تن دادن به معنای تغییر تغییر رنگ و روح و صفات هم هست؟
---
فکر میکنم حرکت در ماههای بعد از دوم خرداد ۷۶ خوب شروع شد، اما فقدان رهبری که نیاز جامعه را بشناسد و اهمیت بدهد، و اینرسی شدید جماعت کار را خراب کرد. مقاومت شدید حاکمیت و ضعف مدیران وقت چیزی نیست که نیاز به یادآوری برای نسل من داشته باشد، اما جوانترها یادشان نیست و تنها از بعضیها "یاد باد آن روزگاران، یاد باد" را میشنوند و خیال میکنند تمام آن دوره حرکت رو به جلو بوده است.
البته میتوانیم با نگاهی دقیقتر به این نکته برسیم که آن دوران، نکات مثبتی هم داشت، بدون شک. اما جماعت دوست ندارند به نکات منفی و ضعفها اشارهای شود. کار تبلیغاتچیها پوشاندن یک لعاب زیبای واعلا روی کاهگل است تا به عنوان چینی فرد اعلا غالب کنند به جماعت عاشق و بیخبر.
---
شاید هدف خیلی از ما یک نقطه در دور دست باشد، اما وسیله نقلیهای که انتخاب میکنیم فرق میکند. من سوار فولکس قورباغهای بدون سوخت کافی و با موتوری درب و داغان نمیشوم، چون بیشتر از آنی که مرا جلو ببرد، من باید هولش بدهم و هم از مسیر جا میمانم، و هم نیرویم را هدر میدهد.
شاید پیادهروی خیلی از ما بدون پذیرش قواعد فولکسسواری که هم آزادیمان را مختل میکند و هم باعث میشود درجا بزنیم راه بهتری باشد.
شاید خیلی از دوستان دوست دارند سوار مینیبوسی شوند که خیال میکنند راننده مسیرش را بلد است. اما نمیدانند راننده دارد هی دور خودش میچرخد...نمیبینند همان تپه و علائم رانندگی و تا اصلاحات ۱۰۰ کیلومتر مانده صدها بار تکرار شده.
مشکل این است که نقشهراه نداریم. مشکل این است که راهبران هم نمیدانند کجا باید بروند. مشکل این است که راهبران مسیر باگشت را بهتر بلدند تا مسیر رو به جلو را. بدتر اینکه باید ما به آنها نشان دهیم راه کجاست! این چه نوعش است؟ راهبری که جمعیت باید راه را به او نشان دهند! جلالخالق.
---
به نظر من اصلاحطلبی نمیتواند با پذیرش وضع موجود یکسان باشد. اصلاحطلبی نمیتواند تن دادن به قواعد بازی به هر قیمتی باشد. اصلاحات یعنی خم کردن قواعد. اصلاحات "الاستیک" نیست، "پلاستیک" است. انقلاب یعنی شکستن و ترکاندن.
ادامه دارد