این روزها نامهها و یادداشت-نالههای هوادارن محمد خاتمی را که میخوانم، اندکی ناراحت میشوم. چرا سید محمد حرفی زده که با آمدن موسوی کنار برود؟
البته به نظر من این کنار رفتن به این راحتی نخواهد بود!
کسانی که خاتمی را میشناسند میدانند که او با اصرار دوستان همه کاری خواهد کرد. بار دومی که کاندیدا شد، میدانست که کار اشتباهی است. باورتان نمیشود، از نزدیکان صادقش بپرسید نه از مالهکشان دربارش.
خاتمی با التماس و من بمیرم تو بمیری بر میگردد. آنقدر احساساتی و نازکدل و رقیقالقلب است که نگو. درست همان مشخصاتی که یک سیاستمدار...نباید داشته باشد!
چهار سال پیش وقتی معین گفته بود حکم حکومتی را نمیپذیرد، بعدش همین یاران او را تحت فشار قرار دارند و مجبور شد بیایید و بدجوری ببازد، معلوم شد که پایبندی به حرفها و بیانیهها چندان ارزشی ندارد.
این البته امتحان سختی است برای خاتمی.
–
برای من که نه از موسوی خوشم میآید نه از خاتمی دل خوشی دارم، نه کروبی را آدم این کار میدانم، وجود هر سه در انتخابات غنیمت است. یک جور عدالت میشود برقرار کرد بین اینها.
هنوز نتوانستهام کروبی را امسال جدی بگیرم و کاریکاتورش را هم نکشیدهام.
موسوی بیست سال سکوت کرده و اتفاقا بدجوری باید پاسخگو باشد. البته او برعکس خاتمی ادعای پاسخگویی نداشت.
سوالهای زیادی هست که آدم دوست دارد جوابشان را بگیرد. آن زمانها البته موسوی جوان بود و الان پیر، مقایسه این دو دوره چندان راحت نیست، اما دوست دارم بدانم از چه چیزی پشیمان است؟
–
خلاصه تفریح جالبی دارم من این روزها! ببینید آمار التماسها به خاتمی چقدر افزایش مییابد و او چقدر حاضر است به حرف خودش پایبند بماند؟ البته اگر پایبندی اصولا هنوز ارزش محسوب شود!
Labels: انتخابات