وقتی به کارهایم و نوشتههایم رجوع میکنم، میبینم همیشه یک چیزی ناقص است.
میبینم به خاطر عجله از همه ظرفیت موجود استفاده نشده، اما وقتی عجله نکردهام، کار آن چیزی نشده که راضیم کند.
میبینم که دوست دارم آن چیزی باشم که هنوز نشدهام. میبینم دوست دارم کامل باشم، ولی همهاش از سر نقص است و آرزومندی.
دوست داشتم، دروغ نگویم، فقط حالا باید کنتور بیاندازم که در روز چند تا دروغ به خودم نمیگویم.
دوست داشتم، در باره مردم فکر بد نکنم، حالا باید آمار بگیرم در باره چه کسانی فکر خوب کردهام.
دوست داشتم...
دوست داشتم...
دوست داشتم...
---
اصولا ما معمولا از خودمان چیزی را نشان میدهیم که نیستیم. انسان فرهیختهای که به دنبال کمال مطلق است...جسارتا زرشک!
به درون خود رجوع کنید. ببینید حالتان از تعداد خیانتهایی که به دیگران نه، به خودتان کردهاید به هم نمیخورد؟
کاری به این نداشته باشید که سر چند نفر را کلاه گذاشتهاید، به اینکه به چند نفر دروغ گفتهاید، به چند نفر قول دادهاید، قرار بوده مسوولیت چند نفر را بپذیرید و ...
یک نگاه بیاندازید به خودتان. چند بار سر خودتان را شیره مالیدهاید؟
یکی از رفقا میگفت تا وقتی نتوانی سرخودت کلاه بگذاری، کسی زیر بار فریبت نخواهد رفت.
---
ببخشید حالتان را اندکی به هم زدم. نالههای یک آدم توبهکار بود که فردا توبههایش را فراموش خواهد کرد.
Labels: توبهکار