یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, May 30, 2009
چرا؟
دوست عزیزم که سابقا همکلاسی‌ام در کارشناسی ارشد هم بود سوالی کرد که متاسفانه آنقدر درگیر بودم که نتوانستمبه موقع پاسخش را بدهم:

"سلام من خیلی وقته بحث های انتخاباتی تو رو دنبال میکنم. ��می دونم واقعا پیامت چیه؟ راه رو برای برون رفت از وضع موجود چی می دونی. یه انقلاب دیگه؟؟ یه کودتا؟؟ به نظر من تو بیشتر با این گزینه ها موافقی. کیه که شک داشته باشه که موسوی و کروبی آدم هاب ایده آلی نیستند. تو عملکرد گذشته هر دو بحث های جدی وجود داره. حالا توقع داری که موسوی بیاد و همه این چیزایی رو که تو میگی در زمان نخست وزیریش اتفاق افتاده اعتراف کنه و مسئولیت همه رو قبول کنه مگه حد اختیارات یه نخست وزیر چیه اون هم در زمان جنگ. برادر من اینجا دنیای مدرن نیست که مسئولینش با کوچکترین اشتباهی از مسئولیتشون استعفا بدن..."

راستش چند جای سوال برای من وجود دارد که دوست دارم با هم درباره‌شان فکر کنیم. نمی‌گویم جوابم را بدهید...یک همفکری مگر چقدر ضرر دارد؟

اگر چند گزینه برای برون‌رفت از وضع فعلی داشته باشیم، مثل نافرمانی مدنی، فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، قبول وضعیت و امیدواری برای رحم حاکمان بر رعایا، کودتا، انقلاب و ...شما کدام را انتخاب می‌کنید؟ این هم نوعی انتخاب است دیگر!

من نه تابع کسی هستم، نه دلم می خواهد کسی تابعم باشد. در نتیجه فقط نگاهم را اینجا می نویسم بی‌آنکه بخواهم کسی پیروی کند. اینجا محل بروز نگاه شخصی من است. همین و بس.

من به عنوان یکی از هفتاد و چند میلیون نفر ایرانی، ممکن است نگاهی داشته باشم که با تعدادی مشترک باشد، با اکثریتی نباشد. این نه حقانیت مرا می‌رساند، نه حقانیت اکثریت را.

من معتقدم که اگر اکثریت می‌اندیشد حضور در انتخابات بدون بالاتر بردن مطالبات نتیجه‌ای دارد، نباید به هیچ وجه با آن مخالفت کرد، اما عدم مخالفت به معنای پذیرش آن نیست.

من شخصا نمی‌توانم بی‌آنکه کاندیدایی را مجبور به خم کردن کمرش نسبت به خود نوعی‌ام بکنم، به او احترام بگذارم. کاندیدایی که برای تثبیت موقعیت یک جناح یا یک گروه می‌آید و هوادارانش با بی‌صداقتی او را تنها راه حل برون‌رفت از منجلاب معرفی می‌کنند، هزار و یک دروغ می‌بافند که جوان‌ترهای کم تجربه را رنگ کنند، حداکثرا یک مخدر است. انگار ماهر چند سال یک بار خمار می‌شویم و باید یک کاندیدا را بزنیم توی رگ تا توهم ناشی از ماده مخدر خیالمان را چند وقتی راحت لند.

گمان من این است که آنقدر باید کاندیدا را به چالش کشید تا از عرش به فرش بیاید و واقعی شود. جماعت برای کاندیدا چنان شانی قائل هستند که انگار نمی‌دانیم طرف چه کاره بوده است.

کاندیدایی که در خانه مردم نرود و حرفشان را گوش نکند، غلط کرده بخواهد مدعی خدمت باشد. دوستانی که در این طرف دنیا زندگی کرده‌اند می‌دانند که نامزدها در خانه مردم می‌روند و حرف‌هایشان را گوش می‌کنند. نه اینکه ملت جمع شوند در سالن‌های بزرگ و مستمع باشند. خدا حفظ کند بزرگواری را که همیشه می‌گفت تا زمانی که مسوولان به خلق نگاهی همچون چوپان داشته باشند به رمه، وضع ما بهتر از این نمی‌شود.

دوستانی که مسوولانی پاسخگو نمی‌خواهند، کاملا حق دارند. در ساختاری پدرسالارانه وضع از این بهتر نمی‌شود. انتظار هر کس می‌تواند بر اساس نگاهش به دنیای اطرافش باشد که آنهم محترم است.

می خواهم نگاهم ایدئولوژیک نشود، اما از یک نکته نمی‌توانم به راحتی بگذرم: اگرقتل انسان را بد بدانیم، حامی قاتلان را که جز در تایید قاتلین حرفی زنده و مقدسشان شمرده نمی‌توانم فردی سالم بدانم.

می‌گویند میرحسین هیچ مسوولیتی در دهه ۶۰ نداشته! جماعت هر چیز بدی را به گردن دیگران می اندازند و چیزهای خوب هم بدون حضور ایشان میسر نمی‌شده!

می‌توان پذیرفت که انسان می‌تواند مجموع بدی‌ها و خوبی‌ها باشد، اما به شرط آنکه بدی‌هایش را قبول داشته باشد. باید هر از گاهی دهان یکی مثل سروش باز شود تا دوستان انکار کننده نقش موسوی در سرکوب‌های دانشگاه گردن خم کنند؟  باید دانشجویان سرکوب شده دهه ۶۰ صدایشان بلند شود تا مردم بفهمند ریشه ستاره‌دار کردن چه بوده؟ باید کارمندان و اساتید پاکسازی شده دهه ۶۰ معترض شوند و از بین رفتن حق و حقوقشان؟ باید بچه‌های بهایی محروم از ادامه تحصیل مشکلات آن سال‌ها را به رخ موسوی بکشانند؟

هنوز وارد فضای زندان نشده‌ایم. می‌گویند آیت‌الله خامنه‌ای معترض بعضی بازی‌های خشن موسوی در دهه ۶۰ بوده. عدم انتشار نامه‌های رد و بدل شده متان موسوی و رئیس جمهوری وقت می‌تواند راهگشا باشد، که باید پرسید چرا نیست؟

ادامه دارد

Labels: