باور نمیکنم که بشود پذیرفت مقامهای ایرانی در سالهای ۶۰ از کشتارهای مخالفین و هوادارانشان ناراحت بوده باشند.
این البته باور شخصی من بر اساس شناختی است که از جماعت اصلاحطلب حکومتی دارم. این شناخت شاید خطا هم باشد، اما یک نتیجهگیری شخصی است.
تا حالا شنیده اید که اعضای سازمان مجاهدین انقلاب نسبت به اعدامهای سالهای اول انقلاب تا سال ۱۳۶۸ اعتراضی کرده باشند؟ این گروه که سابقهای طولانی تر از احزاب مشارکت و کارگزاران و همبستگی دارند.
تا کنون شنیدهاید که مجمع روحانیون مبارز اعتراضی به وقایع دهه شصت بکند؟ سران مجمع که در زدن زیراب آیتالله منتظری نقشی کلیدی ایفا کرده بودند. اعتراض اصلی آیتالله منتظری به آیتالله خمینی چه بود؟
چند بار تا کنون شنیدهاید که رهبران اصلاحطلب حکومتی از آیتالله خمینی قدیس ساخته باشند؟ مگر سید محمد خاتمی پیش از رئیس جمهور شدنش مسوول ستاد برگزاری بزرگداشت ارتحال نبود و میزبان مهمانان خارجی؟ چند بار ارادت کامل خود را چه پیش از دوم خرداد و بعد از آن به نخستین رهبر انقلاب ابراز کرده بود؟
دوستانی که میاندیشند پاسخگو کردن رهبران و مدعیان دموکراسی کاری بیهوده است، میتوانند صدها کتاب و مقاله را علم کنند که پیگیری اعمال پیشین حاکمان وقتی مردم از ایشان حمایت کنند، کاری بیهوده است. اما به نظر من انتظار تحول از کسانی که یا دستشان به خونی آلوده است و یا خونریزی را تایید کردهاند و تا کنون علنا جنایتهای ثبت شده را تقبیح نکردهاند، بشدت خطا است.
من نمی گویم همان روند پاکسازی میرحسینی را اعمال کنیم تا دهها هزار نفر از زندگی ساقط شوند. بلکه معتقدم جماعت را وادار کنیم به مسوولیت خویش را بپذیرند. مسوولیت پذیری اینقدر دردناک است؟ حتما هست!
Labels: انتخابات