این چند روز کلی تفریح کرد، به جز امروز که حالم با خواندن خبر فوت محمد سپهر گرفته شد.
---
این چند روز با رفقایی در تماس بودم که سروش را یا از نزدیک میشناختند یا از دور. کسانی هم بودند که سالها حاضر نبودند زیر بار مسوولیت معنوی و اجرایی سروش در محدوده زمانی بعد از انقلاب فرهنگی بروند. کسانی که این سالها چنان پیرو سروش بودند که گویی فرج حاج کریم دباغ، مقام عظمای ولایت است و کسی برتر از او نیست.
سروش بعد از آنکه حال این دوستان را با حمایت از کروبی گرفته بود، به ناگهان آن سروش نبود.
یک رفیق تودهای سابق ساکن آلمان شدیدا از سروش عصبانی بود و جانب موسوی را میگرفت و چنان بد و بیراهی به سروش میگفت که من یادم رفت که بنده خدا در دهه شصت قربانی وزارت اطلاعات موسوی بود یا انقلاب فرهنگی که احتمالا ایدئولوگش سروش بوده.
وقتی دولت آبادی به ناگهان منتقد سروش شد و حامی موسوی، چند تا از رفقای سروشدوست سابق گرچه چیزی نگفتند، اما گویی قند در دلهایشان آب شده بود.
یاد آن سالها افتادم که اگر در مورد وجود ابرو بالای چشمان "دکتر" حرف میزدی، تکه بزرگهات گوشت بود.
اما پاسخ تندخویانه سروش به دولت آبادی ناگهان رگهای گردن بعضی از دوستانم را به حجت قوی کرد.
گمانم ناراحتی دوستان از فرم نبود، از محتوا بود. فرم احتمالا بهانه است. سروش اشارتی کرد به حضور دائمی میرحسین در ساختار حکومتی و شورای انقلاب فرنگی و الباقی ماجرا.
---
رفیقی میگفت تودهایها و یحتمل چریکهای فدایی و غیره از موسوی حمایت میکنند و گروهی از تحریمیهای سابق از کروبی.
---
مناظره عبدی با تاجزاده را بخوانید بد نیست. کلش یک طرف، این پاراگرافش یک طرف:
عبدی: من با صحبت های آقای تاجزاده مخالفم و اعتراضم هم به آقای موسوی نیست بلکه به دوستانی است که تلاش می کنند تصویر دیگری از آقای موسوی ارائه کنند و این خطرناک است. در مورد دانشگاه نباید به اظهارات شفاهی استناد کرد بلکه باید برنامه داده شود. آقای کچوییان از دانشکده علوم اجتماعی نزدیک ترین فرد به آقای موسوی است. اگر قرار باشد یک نفر وزارت علوم را نابود کند آقای کچوییان است.در مورد نظارت استصوابی اصلا موضع آقای موسوی این نیست. آقای موسوی می گوید این نظارت قانونی است و انجام می دهیم. ما از نظارت استصوابی دفاع می کردیم و معتقدیم کار شورای نگهبان غیرقانونی است و دعوا سر نظارت استصوابی و استعلایی نیست سر این است که کارهای صورت گرفته غیرقانونی است. شورای نگهبن کاری دارد می کند و اسم آن را گذاشته نظارت استصوابی.
---
برای من مساله مهم این است که بخش بزرگی از کسانی که رگهای گردنشان به حجت قوی است، اصلا نمیدانند نامزدها چه می گویند و چه نمی گویند.
من در سال ۷۸ از کسانی میترسیدم که کاریکاتور تمساح را ندیده بودند و میخواستند مرا بابت اهانت به اسلام از بین ببرند. خیال میکردم بی اطلاعی مربوط به کسانی است که تا ملای ده صدایش در آید و تکفیرت کند، میآیند تا نابودت کنند.
وقتی ماجرای کاریکاتورهای دانمارکی داغ شد، کسانی که میخواستند کاریکاتوریستها را بکشند اصلا کاریکاتورها را ندیده بودند!
میگویم اصلا تحت هیچ عنوانی معترض رای دادن یا ندادن کسی نیستم، حقش را هم ندارم! اما برایم عجیب است که چطور میتوان پشت علم کسانی سینه زد که هیچ نشانی از اعتقاد به ادعاهایش ندارند.
اینکه در مسیر باد باشی و همانی را بگویی که مردم را موقتا خوش آید وظیفه من و همکارانم نیست، اما تعدادی زیادی از همکارانم آنقدر شیفته سیاسیون و احتمالا موقعیتهای بعدی شدهاند که "یاد مرا، تو را فراموش"! حالا چه ربطی داشت؟
ادامه دارد
Labels: انتخابات