راستش خیلی سخت بود در باره مرگ بنویسم.
مرحوم سیفالله داد را نخستین بار بعد از ۲ خرداد ۷۶ دیدم، وقتی همراه اعضای تبلیغات ستاد خاتمی به همشهری آمدند و شامی خوردیم. اگر اشتباه نکنم، احمد رضا درویش و شادمهر راستین و ژیلا بنییعقوب هم بودند. کلی خندیدیم.
بعدش یک روز وقتی رفته بودم ساندویچی یکتا، دیدم همراه یکی از بچههایش آمده آنجا...
وقتی معاون سینمایی بود، بارها کاریکاتورش را کشیدم، اما دیگر هیچگاه ندیدمش.
من هر چه از او دیدم احترام بود و نیکویی.
رفتن این مرد نیکوسرشت را به خانوادهاش و بخصوص بابک داد عزیز که باید همچنان در خفا بماند از دست اهریمنان، تسلیت میگویم.
Labels: سیف الله داد