برای احمد زیدآبادیروزی که عکس احمد را در دادگاه دیدم، کفم برید.
مطلبی نوشتم، اما منتشرش نکردم. گاهی پیش میآید...
از روزی که خواندم احمد ۱۷ روز در سلول "قبر" بوده و کسی سراغش را نگرفته، ماندم که این جماعت چه فکر میکنند؟ مطمئنا برخوردهای خیلی بدتری با بسیاری از جوانا مردم در کهریزک و بازداشتگاههای پنهانی کردهاند...برای این قوم، جنایت از آب خوردن هم راحتتر شده انگاری...به قول رفیقی، قبل از تجاوز به جوان مردم وضو هم ممکن است بگیرند...
احمد اهل ناله کردن نیست. مثل من از شرایط پرفشار فراری نبود و ماند. تهدید هم اثری رویش نداشت. شاید از احمد هم انتقاد کنم که فاصله میان روزنامهنگاری و سیاست را رعایت نکرده باشد، اما هر چه هست، انسانی است شجاع و از خود گذشته.
قبل از انتخابات چند باری با هم گپ زدیم و خندیدیم. دردم میگیرد وقتی میفهمم آن خندهها به ناله و فریاد تبدیل شده...۱۷ روز...
روزی خامنهای در باب سلول انفرادی گفته بود که هر روز آن معادل چند روز زندان عمومی است...
خیلی دلم میخواهد ببینم روزی را که بعد از برگزاری دادگاهی عادلانه، با حضور هیات منصفه واقعی، و بدون پیشدواری رایج ایرانی، حکم دادگاه این موجودات چه خواهد بود. اما قاضی به زندانی پیشنهاد کند که برای تسریع مدت اقامت در زندان، داوطلبانه به همان سلولهایی میتواند برود که پیش از این بقیه را فرستاده...بعد بنویسد که چه بر او رفته...
احمد هر چه اعتراف کند یا نکند، همان احمد همیشگی است. انسانی صادق و دوست داشتنی و البته "گندهگو".
الان پسرهایش بزرگ شدهاند...توی این چند سال چه زجری آنها کشیدهاند.
همسرش چه زجری کشیده...البته او خیلی مقاومتر از همه ماست. حتی اگر احمد مجبور شود کوتاه بیاید، او کوتاه نخواهد آمد. او فرزند یک خانواده خوشنام سیاسی است و در دوران کودکیاش، پدر و مادرش دائما در بند بودهاند...
دو صد لعنت بر این قوم پلید!Labels: احمد