یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, September 10, 2009
یک روز ویلچری
چشمتان روز بد مبیناد

دیشب که از واتیکان بر گشتم، کمرم بدتر شد، انگاری از معجزه جماعت کاتولیک خبری نبود که نبود.

البته شاید چون بدون اجازه از معبد سیستین که ممنوع‌العکاسی است عکس انداختم، سن پیتر مقدس خواست حالم را بگیرد به حق میکل آنژ

صبح وقتی چمدان را سبک سنگین کردم که اضافه بار نداشته باشم،خبری نبود، ولی وقتی نشستم توی ماشین که بروم سمت فرودگاه، یک تیری کشید به روز رسوایی

در فرودگاه رم، یک ساعت و نیم معطل ویلچر شدم.

راستش هیچوقت راه رفتن در عمرم اینقدر دردناک نشده بود، حتی دیروز که داشت تیر می کشید، اشکم در نیامده بود.

رسما پای چپم و پایین ستون فقراتم هویتی دیگر پیدا کرده بودند و با من هیچ نسبتی نداشتند.

حس ابلهانه‌ای بود.

بنده خدا مامور فرودگاه که ویلچر را آورد، خیال کرد حد اکثر ۸۰ کیلو وزن دارم، ۲۷ کیلو اشتباه!

خوبی ویلچر این بود که هیچ جا معطل نشدم و حتی بازدید بدنی ملال آور چند ثانیه بیشتر طول نکشید و بر خلاف همیشه، کوله پشتی ام را ده بار چک نکردند.


در فرانکفورت منتظرم بودند.

فاصله بین دو ترمینال کم نیست

اگر می‌خواستم روی یک پا راه بروم و هر قدم دردناک پای چپ اشکم را در آورد کل نظام ایران را در مسیر آباد کرده بودم.


اما بدی دیگر این بود که نتوانستم بروم خرید.

من معمولا شانس خوبی برای پیدا کردن جنس های ارزان در فرودگاه دارم.

می شد مثل بچه آدم یک عینک آفتابی ۲۰۰ دلاری پیدا کنم به قیمت ۶۰ دلار، یا یک کیف درست و حسابی،
و نهایتا سوغاتی!

نتیجه اخلاقی اینکه با دست خالی دارم بر می‌گردم...


-----

امسال سال عجیبی بوده.

سفر، تجربیات تلخ، تجربه‌های شیرین، سکته قلبی که هیچوقت متوجه‌اش نشدم، چربی خون وحشتناک و همه نشانه‌های جوانی!!

مچ درد، سردرد، بدن درد...

البته مقصر ماجرا خودم هستم که ورزش نمی کنم و به خاطر توجه احمقانه به سیاست و مسائل جاری، یادم می‌رود که خودم هم اندکی اهمیت دارم!

البته همه کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که بشدت از خودم خوشم می آید!
ولی نکته دردناک این است که این مساله ظاهر ماجرا است.
انگاری به خودم اهمیت می‌دهم که اهمیت ندادن واقعی را بپوشانم. این هم یک نوع خودسانسوری است.

من البته این را نوعی بی برنامگی می دانم.

نداشتن نظم البته جزیی از وجود آدم می شود...

---

در فرودگاه تورنتو، یک ساعت و خرده‌ای معطل شدم. نیم ساعت مرا در ویلچر نشانده بودند تا یکی پیدا شود و من را مثل بقیه ببرد گمرک...هر چقدر در فرانکفورت همه چیز مرتب بود، اینجا نبود...

Labels: