یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, October 28, 2009
لطف دوستان، پراکنده‌گویی‌های من و دیگر هیچ
راستش اینقدر شرمنده شدم وقتی دوستان بزرگواری چون ف.م. سخن، علیرضا رضایی، پارسا صائبی و بهزاد فتحی و ... با نوشته‌های پرمهرشان، بهترین هدایا را دیروز به من دادند.

همچنین هدایای قشنگ دوستان در فیس‌بوک و کامنتستان! و یا نامه‌هایی که فرستادند، اینقدر دلگرم کننده بود که نمی‌توانستم فکرم را متمرکز کنم که چگونه باید پاسخ‌داد و از خجالتشان در آمد!

دوستان بسیاری با کلمات پر مهر خود شرمنده‌ام کرده‌اند. دردناکش این بود که چنان مرا بالا بردند که از همان بالا با کله افتادم زمین!

من یک روزنامه‌نگارم، از نوع هر از گاهی عصبی‌اش، که کارتون می‌کشد، و گزارش تهیه می‌کند...همین...

بزرگ‌ترین لذت برای من این است که کارتون‌هایم برای خواننده قابل درک باشد و باری از غم او بکاهد. ارتباط دوستانه‌ای با مخاطبانم داشته باشم و بیشتر از آنکه بخواهم کسی را تحت تاثیر قرار دهم، با همه ارتباطی راحت و ساده برقرار کنم.

دوست دارم کارتونم، مبحثی که سیاسیون بیخودی سختش می‌کنند را به همان مضحکی که باید باشد نشان دهد...

در کار گزارش و گفتگو هم هیچ ادعایی نمی‌توانم داشته باشم. همینکه بتوانم کارم را طوری انجام دهم که بعضی موضوع‌های کمتر کار شده مطرح شود، و مسائل بسته اندکی باز شود، می‌توانم لذت بیشتری ببرم. با این همه تا رسیدن به جایی که طالبش هستم، هنوز راه زیادی باقی است.

---

من نگرانم.

الان نمی‌دانم برای هادی حیدری چه باید کرد. نگرانش هستم. هادی گرچه دیگر آن نوجوان قاری قرآن نازک‌دل سال‌های پیش نیست و موجودی سرسخت و مقاوم شده، اما مقاومت توجیهی برای در بند بودن نیست.

الان نگران زیدآبادی هستم. اگر واقعیت داشته باشد که او را آنقدر نگاه می‌دارند تا از رهبری عذرخواهی کند، باید بگویم اقتدا به چنین رهبر ضعیف محتاجی کفرات دارد.

الان نگران بهمن احمدی هستم. بهمن اگر بیرون بود، برای موفقیت همسرش ژیلا جشنی می‌گرفت...ژیلا دو جایزه معتبر جهانی را به خاطر سخت‌کوشی‌اش نصیب خود کرده...

الان نگران محمد قوچانی هستم. نابغه‌ای که دعا می‌کنم بعد از آزادی تنها برای روزنامه‌های غیر حزبی کار کند...

الان نگران بچه‌های فراری هستم...نگران دوستانی که نمی‌دانند در خارج به چه کسی می‌توان اعتماد کرد...

---

امروز وقتی خواندم پدر و مادر یک مقتول، قاتل نوجوان را بخشیده‌اند، تاسف خوردم که چرا چنین چیزی برای بهنود شجاعی اتفاق نیافتاد؟ درود به شرف پدر و مادری که بخشش را جایگزین انتقام کردند.

همیشه جایی برای امید هست...

Labels: