یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, October 24, 2009
تقدیم به علیرضا رضایی که نخواست ملیجک باشد
من کار ندارم به چه چیزی اعتقاد دارید یا ندارید. اما یک چیز را می‌دانم. بعد از این همه سال که یا سانسور شده‌ام یا دچار خودسانسوری بوده‌ام، بهترین کار برای یک طنز پرداز، آزادگی است.

ممکن است شما طرفدار موسوی باشید یا کروبی یا خاتمی یا هاشمی یا احمدی‌نژاد یا هر سیاستمدار و فرد قدرتمند دیگری. فراموش نکنید که همه این موجودات، زمینی‌اند. کار طنزپرداز، یادآوری این نکته است که صدها هزار نفر پیش از اینان آمده‌اند و رفته‌اند، اما آنچه باقی مانده، اثری است که گذاشته‌اند.

مطمئنا بخش بزرگی از مردمی که می‌خواهند روز ۱۳ آبان، یا حتی ۲۲ بهمن به خیابان بیایند، کوچک‌ترین اعتقادی به انقلاب و خمینی و خمینی‌ایسم ندارند.

---

وارد روزگاری شده‌ایم که عطا مهاجرانی می‌گوید سکوت در برابر اعدام‌های ۶۷ خطا بوده. این تکانی بزرگ به ارزش‌هایی است که بخش بزرگی از اصلاح‌طلبان به آن آویزان بوده‌اند.

گرچه شاید بهتر باشد مهاجرانی بگوید که ای کاش بعد از آنکه شاهد چنین کاری بودیم، به خاطر اخلاق، به خاطر ارزش‌هایی که مدعی‌اش بودیم، از قدرت کناره می‌گرفتیم و نمی‌ماندیم.

حتی شاید بهتر می‌بود می گفت که ای کاش بعد از کنار گذاشتن آیت الله منتظری به خاطر اعتراضی که به عملکرد خودسرانه و خودکامانه آیت الله خمینی داشته، به خاطر مسوولیتی که فرد فرد اعضای دولت داشته‌اند، به خاطر درک خیانتی که به آرمان‌های انقلاب شده...باید کنار می‌رفتیم.

اینها را البته عطا مهاجرانی نگفت، اما ای کاش می‌گفت. و ای کاش دیگر ساکتان آن سال‌ها می‌گفتند.

ای کاش محسن کدیور می‌گفت آن حسی را که در روز امضا قطع‌نامه داشته، و ای کاش می‌گفت بعدها چه نگاهی به کل ساختار پیدا کرده. ای کاش یارانی که راه‌شان را سبز کرده‌اند، نگاه‌شان را هم سبز می‌کردند.

مردم می‌توانند ببخشند، اما فراموش نکنند. فراموش نکنند که چه کارهایی نتیجه‌اش چه خواهد بود.

همین چند سال پیش بود که دوستانم می‌گفتند از وقایع سال ۶۷ بی‌خبر بوده‌اند! کسانی که مدیر دولت بوده‌اند، کسانی که در ساختار حاضر بوده‌اند.

وقت شماتت نیست، نه! اما وقتی میرحسین موسوی نمی خواهد ببیند که مرادش در آن سال‌ها چه کرده، یعنی هنوز مشروعیت خود را در او و "دوران طلایی" او می‌بیند. دوران خمینی برای چه کسانی طلایی بود؟

اتفاقا به نظرم کار خوب علیرضا رضایی این بود که باعث شود هر از گاهی به میرحسین تلنگری بزنند، که آنچه امروز داریم می‌بینیم و تحمل می‌کنیم، نتیجه کارهایی است که به قول خارجی‌ها، زیر ساعت شما انجام شده...

آن شبی که دوستان و آشنایان شهاب طباطبایی را در جلسه دعای کمیل گرفتند، یکی مطلبی نوشته بود که اگر در برابر ریختن به خانه مردم و جشن‌ها و مهمانی‌ها سکوت نمی‌کردند، امروز چنین اتفاقی نمی‌افتاد. مساله سکوت یک طرف، تایید سکوت و تایید عملکرد حاکم جابر و جائر یک طرف. توجیه ظلم، از خود ظلم بدتر است.

علیرضا! شماتت هواداران، ناشی از سختی‌هایی است که می‌کشند، جای خود دارد و نباید غمگین بود، چون دردمندند. اما اگر طنز پرداز باید نقش منتقد را بازی کند، راهت را درست رفته‌ای.

همه ما با اهالی قدرت سلام و علیک داریم، اما بنده‌شان نیستیم. از پدر و مادر که عزیزتر نیستند! ما با پدر و مادر خودمان تعارف نداریم! تازه پدر و مادری که دوستی‌شان واقعی است و نه از سر جذب نیرو و جمع کردن طرفدار و...

آن روزی که میرحسین موسوی به طنزنویس حمله کرد که چرا به فاطمه رجبی چنین گفته و چنان را فراموش نکرده‌ایم. یعنی خیال می‌کرد که طناز باید تابع راهبر سیاسی باشد. یعنی باید به آنکه راهبر می‌گوید بپردازد. این طنازی نیست!!

Labels: