شما از چند سالگیتان را به یاد دارید؟
من تولد ۲ سالگیام را به یاد می آورم. نخستین سهچرخه... یادم است وقتی با دوستانمان به همند آب سرد نزدیک دماوند میرفتیم. یادم است وقتی به رستورانی نرسیده به زنجان میرفتیم. شامی شاپ بود اسمش...گمانم ...بعد از تاکستان...
یادم است وقتی خانه ما نزدیک چهار راه دلبخواه بود. صاحب خانه ما یزدی بود و همسرش چادری... همسرش یک بار با چاقو آمد كه مادرم را بزند. سه سالم بود. از ترسمان از آن خانه رفتیم.
یادم است آن وقتها پدرم پیپ میکشید و من هم پیپ و کلاه بابا را میگذاشتم و توی خانه میگشتم. آپارتمان خیلی کوچکی بود.
از آنجا به گیشا رفتیم، گمانم کوچه ۱۸ بود. صاحب خانه آقای زرین بود. همیشه خانه شان بودم. اسم دخترشان یادم نیست!
هنوز ۵ سالم نشد بود كه عمو اسکروچ از مراکش آمد ایران، با آن بنز خوشگلش. با خانواده اش ... با پدرم شریکی در کوچه ۱۴ یک آپارتمان ۲ طبقه خرید.
تا مدتها با هم در همان طبقه اول بودیم. ما رفتیم آمریکا، عمو هم دو سه سالی رفت شیراز.
یک بار کلید یدکی ماشین عمو را از پنجره بنزش انداختم بیرون. خودم را زدم به آن راه كه یادم نیست کجا انداختم. بعد از ۳۵ سال می توانم اعتراف کنم كه نزدیک سلمانی هیلتون بود!
اما تلخی ماجرا اینجاست كه حافظه من در سال های ۸۱ و ۸۲ به درد لای جرز می خورد. به همین دلیل هم اینجا ۴ سال مداوم رفتم پیش روانکاو. وقتی آمدم کانادا، دیدم خیلی از چیزها را به یاد نمی آورم. دوران تنهایی و افسردگی و عصبانیت هم بعدش پدیدار شد. بازیابی حافظه هم آنقدر دردناک بود كه متوقفش کردم. البته هنوز در کابوس هایم بعضی چیزها را به یاد می آورم...
----
اما به حافظه هم نمیشود آنقدر مطمئن بود، وقتی مثلا دو همکلاسی همنام را با هم اشتباه میگیری!
Labels: خاطرهها