یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, February 28, 2010
شبیه سازی و علت تولید انبوه «رویانا» - قلعه حیوانات
شبیه سازی و علت تولید انبوه «رویانا» - قلعه حیوانات

Labels:

Friday, February 26, 2010
حمایت از روزنامه‌نگاران
تعدادی از کسانی که در خودنویس می‌نویسند، روزنامه‌نگارانی هستند که روزنامه‌ای ندارند. به عبارتی، متاعی نیست که فروخته شود و از قبل آن، هزینه زندگی نویسنده تامین شود. این اتفاق بدی است. اما بدتر، بی‌توجهی بسیاری از ما به این مقوله که می‌توان با همین امکانات محدود، به کمک همکارانی رفت که الان سقفی بالای سرشان نیست. حتما نمی‌دانید که تعدادی از روزنامه‌نگاران پناهنده که بعد از انتخابات ترجیح دادند روح‌شان و جسم‌شان را در اختیار نیروهای امنیتی قرار ندهند، اینک در نقاط مختلف پناه گرفته‌اند تا بلکه روزی روزگاری کاری برای‌شان پیدا شود و بی منت به کار حرفه‌ای خویش بپردازند. احتمالا می‌دانید که بیش از ۳۰۰ نفر روزنامه‌نگار ایرانی در خارج از کشور، حقوق بگیر رسانه‌هایی همچون بی‌بی‌سی، رادیو فردا، دویچه وله، رادیو زمانه، صدای آمریکا و...هستند. و احتمالا نمی‌دانید که میزان مالیاتی که هر ساله این خبرنگاران می‌پردازند چقدر است و با بخشیدن قسمتی از درآمد خویش می‌توانند هم از میزان مالیات‌شان بکاهند، هم همکاران‌شان را از موقعیت سختی که می‌گذرانند نجات دهند....

ادامه

Labels:

Friday, February 12, 2010
اسب تروا...
اول، من مطالب سیاسی همکار قدیمی‌ام ابراهیم نبوی را نمی‌خوانم. مطالب همکاران دیگرم که برای سایت‌های سیاسی می‌نویسند را هم نمی‌خوانم، مگر آنکه لینکش را بفرستند و شاکی باشند که سردبیر سایت یک جایش را زده و ...

دوم، من موضوع اسب تروا را جدی نمی‌گرفتم. یکی دو نفر در باره‌اش حرف زده بودند، مانا نیستانی هم طرحی کشیده بود. باورم نمی‌شد دوستان زیر بار چنین طرح لو رفته‌ای بروند. ارزش طرح قدیمی اسب 'تروا'، غافلگیر کردن رقیب بود. حالا شما بیایید به قدرت مطلقه بگویید که «اهوی! می‌خوام اینجوری غافلگیرت کنم»، یعنی به خطر انداختن امنیت هزاران نفر. یعنی حتی اگر کسی هم توی باغ نبوده و خودش می‌خواسته نمادی به رنگ سبز همراهش باشد، به خاطر این سو تفاهم به خطر می‌افتاده است. از اینکه ابراهیم نبوی بابت این مساله از دوستانش در فیس‌بوک عذرخواهی کرده، باید من هم به خاطر حمله به این ایده عذرخواهی کنم.

سوم، من آدم بی رحمی هستم. سعی هم می کنم خودم را کنترل کنم. یعنی این را بدانید که به ازای هر طرحی که می‌کشم، چند طرح ناکشیده وجود دارد. اما گاهی به هیچ عنوان نمی‌توانم خودم را سانسور کنم. زهر کار یک جاهایی باید اثرش را بگذارد. البته نه همیشه، یک در هزار...

چهارم، دیشب با دوستان خوبم در یک قهوه‌خانه بحث می‌کردم. همکاران روزنامه‌نگار ایرانی‌ام از من می خواستند سنجیده‌تر بنویسم. منظور هم این بود که مبادا طوری بنویسم که کیهان و رجا و غیره سو استفاده کنند. معتقد بودند که باید مصلحت گروه‌های سیاسی که نقشی در جنبش سبز بازی می‌کنند در نظر گرفته شود. دغدغه‌شان قابل درک است، اما اگر ما مخاطب و خواننده کیهان نباشیم، و این همه تحت تاثیر پروپاگاندای حکومت، هر چه شریعتمداری دزد از نوشته‌های ما بدزدد، خریداری نخواهد داشت. مشکل از خریداران کم طاقت هم هست! در ضمن بگویم، من اعتقادی ندارم که افرادی چون مهاجرانی و یا کدیور را در حوزه سیاست راحت گذاشت. حوزه خصوصی مهاجرانی به من ربطی ندارد. به خاطر کارتون و مطلبی که چند سال پیش کشیده و نوشته بودم، از او عذر خواسته‌ام، اما این به این معنی نیست که زیر بار حرف‌های او می‌روم و چون یک بار یک غلطی کرده‌ام باید به او باج بدهم. کدیور هم انسان بسیار محترمی است. یک بار تذکری به من داد که همیشه به خاطر خواهم داشت. بر همان اساس، به او مدیونم، و مدیونم اگر در مقابل حرف‌های گاه بی‌ربطی که می‌زند سکوت کنم.

پنجم، یادمان باشد که قابل پیش‌بینی شدن جنبش، مرگش را به همراه خواهد داشت. جنبش نیاز به فکر نو، جوان و ابتکاری دارد. شبکه‌های اجتماعی باید فعال شوند و چنان بلایی سر جماعت بیاورند که نفهمد از کجا خورده.

ششم، بالا بردن انتظارها در روزی که حاکمیت همه چیز را در کنترل داشت، بیهوده بود. همین باعث نا امیدی بخش بزرگی از مردم شده. اگر سه روز بعد از انتخابات میلیون‌ها نفر به خیابان آمدند، اکثریت خاموش هنوز بیدار بود. الان اکثریت خاموش بعد از عرض ارادت خاتمی و کروبی به ولایت فقیه و بعضی محافظه‌کاری‌های رهبران دیگر و ادبیات متکبرانه جماعت اتاق فکر چه دلیلی دارند که بیایند وسط میدان؟ دلشان خوش باشد که باز همین آش است و همین کاسه؟ باز هم همان حرف‌های مزخرف دهه ۶۰؟ ارزش‌ها و ...

خداوند به همه ما عقل و تحمل و فقدان شیله پیله عنایت فرمایاد!

Labels:

Tuesday, February 09, 2010
جناب آقای شریعت‌نداری
با سلام،

احتمالا سواد دارید. چون وقتی مردم را بازجویی می‌کنید، متن اقرارنامه را می‌خوانید و اگر کامل نبود، از ایشان می خواهید، یا مجبورشان می‌کنید که مطابق میل‌تان کامل‌ترش کنند.

قبلا هم گفته بودم که نقل قول از وبلاگ من در روزنامه وابسته به رهبری‌تان، ممنوع است. این خط را بالای وبلاگ نخوانده‌اید؟

انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسالت و رسانه​های مشابه، حرام است

اما، گفته بودم که هر وقت بی دقتی می‌کنید، حال‌تان را خواهم گرفت. نه، این کار الان نمی‌کنم، جمع می‌کنم، وقت دیگری حال‌تان را جا می‌آورم تا یارانتان دچار سوزش بخش پسین بشوند، تا وقتی پای میز می‌نشینند، دردش تا مدت‌ها باقی بماند.

اما چند نکته:

من به سخنان آقای کدیور گیر دادم، چون نپسندیدم. خاتمی هم حرفی بزند که فکر کنم بی‌خود است، می‌نویسم. کروبی و موسوی و الباقی هم جای خود دارند... اما به سخنان رهبر سابقا معظم شما هم گیر داده‌ام، چرا آنها را منتشر نمی‌کنید؟ کاریکاتور رفیق‌تان محمود هاله را بارها گذاشته ام اینجا، اما منتشر نمی‌کنید! این دل آدم را می‌شکند!

در ضمن عرض کنم که من دیگر در رادیو زمانه کار نمی‌کنم. آذرماه سال پیش کارهایم را به خاطر راه‌اندازی سایت خودنویس کم کردم، و از اول ماه فوریه دیگر افتخار همکاری با آنرا ندارم. الان هم کاملا درگیر این سایت هستم که ضد انقلاب خوانده‌اید. گمانم معنی ضد انقلاب را هم نمی‌دانید.

هنوز هم نمی‌دانید که در خودنویس، شهروندروزنامه‌نگارها تولید کننده محتوی هستند.

تعدادی از شهروندانی که بر خلاف شما به سانسور معتقد نیستند عضو خودنویس هستند. در خودنویس ما کسی را مجبور به تک‌نویسی نمی‌کنیم.

----

اشتباه بزرگ شما این است که خیال می‌کنید همه به عقد جناح‌های سیاسی یا قدرت در آمده‌اند یا باید در بیایند. می‌خواهید از مطالب انتقادی این و آن استفاده خودتان را ببرید. از فرزندان عمرو عاص و نوادگان یزید که بیت و نهادهای مرتبط را اشغال کرده‌اند چه انتظاری می‌توان داشت؟ داشتم پریروز فکر می‌کردم وزیر معاویه باید چه قیافه‌ای می‌داشته؟ شبیه هنرپیشه سریال «امام علی» نمی‌توانست باشد. کراهت روحی و شکلی می‌بایستی در موردش تمام و کمال می‌بود...چیزی شبیه برادر حسین کیهان...

امروز کاریکاتوری که می‌خواستم از کریه‌ترین موجود قلعه حیوانات بکشم، نکشیدم، چون خوشگل در می‌آمد...خوشگل‌تر از شما...شاید وقتی دیگر...

Labels:

Sunday, February 07, 2010
من حالم از آخوند‌بازی به هم می‌خورد، شما را نمی‌دانم
دیروز، مراسم یادبود احمد بورقانی در دانشگاه تورنتو بود. یکی از مهمانان مراسم، محسن کدیور بود که از طریق ارتباط ویدیویی، چند دقیقه‌ای حرف زد.

باید دوستان لطف کنند و پادکست مراسم را منتشر کنند تا بتوان به جزئیات پرداخت. اما من کلیت ماجرا را از نگاه خودم می‌گویم.

این را هم اضافه کنم که برای کدیور، احترام زیادی قائلم. کدیور به خاطر دفاع از عقایدش زجر زیادی کشیده است.

- کدیور مسائل جالبی را مطرح کرد، از جمله اینکه تنها گروهی که می‌توانند در مقابل نظام اسلامی قد علم کنند، کسانی هستند که با مسائل دینی آشنایی کامل دارند. اما نگفت که همین گروه روشنفکر دینی وقتی بازی را باید بر اساس قاعده تحمیل شده نظام پیش ببرد، چقدر بخت پیروزی دارد؟

- کدیور خطیب خوبی است، اما اطمینان زیادی به او نخواهید داشت. یکی از حاضران در جمع، این مساله را طرح کرد که سخنان کدیور، آدم را یاد سخنان 'خمینی' در پاریس می اندازد، اما بعدش می‌دانیم چه شد. کدیور هم البته در پاسخ همین توجیه را کرد که بعدش آدم باید بهتر عمل کند، اما جوابش به دل من یکی و تعدادی از حاضران ننشست.

- کدیور در جایی، برای نشان دادن قدرت و اعتبار جنبش سبز، هاشمی رفسنجانی را جزو رهبران جنبش خواند. یکی از حاضران هم با بدجنسی این مساله را علم کرد و از کدیور پرسید از کی تاحالا آقای هاشمی از رهبران جنبش شده؟ کدیور باز مجبور شد حرفش را درست کند و توضیح دهد که نماز جمعه بعد از انتخابات هاشمی بسیار اثرگذار بوده، و ای کاش هاشمی به این طرف می‌پیوست.

- کدیور در سخنانش، عملا سکولارها را فاقد اعتبار دینداران طرفدار اصلاحات دانست، و به مجموعه‌ای که خودش عضو آنست را دارای توانایی جذب منتقدین بیشتر از بقیه و تاثیرگذار‌تر دانست.

- وقتی از کدیور در باره اعدام‌های سال ۶۷ سوال شد، مبنا را نگاه آیت الله منتظری به عنوان استادش دانست. من منتظر جواب معین خود او بودم. اینکه چند سال بعد از نظر آیت‌الله منتظری، به این شکل محدود و گنگ پاسخ بگوید، قطعا برای من ناکافی بود.

- من با تعدادی از بر و بچه‌های فعلی و جدا شده 'جرس' در ارتباطم. در باره کدیور می‌گویند که یک 'ولی فقیه' است برای خودش. سانسورش، اساس ایدئولوژیک دارد، نه بر پایه استاندارد رسانه‌ای (نقل به مضمون). نگاهش به دموکراسی از فیلتر روشنفکری دینی مدل خودش می‌گذرد. موقع حرف زدن، هنوز آخوندی است. متکلم وحده. البته دارد یواش یواش می‌بیند که دنیا اندکی متفاوت است و باید اندکی هم بشنود.

اگر دیروز، به این خاطر که مراسم بزرگداشت بورقانی عزیز نبود، چند تا سوال آب‌دار و جانانه از کدیور پرسیده می‌شد که به سادگی در موضع دفاعی بیافتد، می‌شد بهتر ارزیابی کرد که تفاوت کدیور در موقعیتی که وارد دیالوگ شده با زمانی که فقط حرف می‌زند چیست؟

برداشت من از کل ماجرا این است که فردی چون کدیور، تنها در ساختاری بر مبنای تعاریف 'رفرمیست‌های دینی' می‌تواند به قدرت برسد یا تعیین کننده باشد. پس برای عرضه آنچه دارد، فضا باید در موقعیت خاصی باشد. او در فضای مشخصی می‌تواند تنفس کند. این فضا، به نظر من، بوی 'آخوندیسم' می‌دهد. این فضا، بوی بدی می‌دهد. من از خدای تعریف شده آخوندها اندکی می‌ترسم.

دلم می‌خواست کدیور عمامه را کنار می‌گذاشت، با دیدی روشن‌تر، لا اقل از دید من، به دنیا می‌نگریست و منت سر من و امثال من نمی‌گذاشت که 'فقط ما هستیم که می‌توانیم از پس نظام' بر آییم، و خیال کند که چون چنین است، بقیه باید خود را براساس طول موج او و یارانش تنظیم کنند.

Labels: