اول، من مطالب سیاسی همکار قدیمیام ابراهیم نبوی را نمیخوانم. مطالب همکاران دیگرم که برای سایتهای سیاسی مینویسند را هم نمیخوانم، مگر آنکه لینکش را بفرستند و شاکی باشند که سردبیر سایت یک جایش را زده و ...
دوم، من موضوع اسب تروا را جدی نمیگرفتم. یکی دو نفر در بارهاش حرف زده بودند، مانا نیستانی هم طرحی کشیده بود. باورم نمیشد دوستان زیر بار چنین طرح لو رفتهای بروند. ارزش طرح قدیمی اسب 'تروا'، غافلگیر کردن رقیب بود. حالا شما بیایید به قدرت مطلقه بگویید که «اهوی! میخوام اینجوری غافلگیرت کنم»، یعنی به خطر انداختن امنیت هزاران نفر. یعنی حتی اگر کسی هم توی باغ نبوده و خودش میخواسته نمادی به رنگ سبز همراهش باشد، به خاطر این سو تفاهم به خطر میافتاده است. از اینکه ابراهیم نبوی بابت این مساله از دوستانش در فیسبوک عذرخواهی کرده، باید من هم به خاطر حمله به این ایده عذرخواهی کنم.
سوم، من آدم بی رحمی هستم. سعی هم می کنم خودم را کنترل کنم. یعنی این را بدانید که به ازای هر طرحی که میکشم، چند طرح ناکشیده وجود دارد. اما گاهی به هیچ عنوان نمیتوانم خودم را سانسور کنم. زهر کار یک جاهایی باید اثرش را بگذارد. البته نه همیشه، یک در هزار...
چهارم، دیشب با دوستان خوبم در یک قهوهخانه بحث میکردم. همکاران روزنامهنگار ایرانیام از من می خواستند سنجیدهتر بنویسم. منظور هم این بود که مبادا طوری بنویسم که کیهان و رجا و غیره سو استفاده کنند. معتقد بودند که باید مصلحت گروههای سیاسی که نقشی در جنبش سبز بازی میکنند در نظر گرفته شود. دغدغهشان قابل درک است، اما اگر ما مخاطب و خواننده کیهان نباشیم، و این همه تحت تاثیر پروپاگاندای حکومت، هر چه شریعتمداری دزد از نوشتههای ما بدزدد، خریداری نخواهد داشت. مشکل از خریداران کم طاقت هم هست! در ضمن بگویم، من اعتقادی ندارم که افرادی چون مهاجرانی و یا کدیور را در حوزه سیاست راحت گذاشت. حوزه خصوصی مهاجرانی به من ربطی ندارد. به خاطر کارتون و مطلبی که چند سال پیش کشیده و نوشته بودم، از او عذر خواستهام، اما این به این معنی نیست که زیر بار حرفهای او میروم و چون یک بار یک غلطی کردهام باید به او باج بدهم. کدیور هم انسان بسیار محترمی است. یک بار تذکری به من داد که همیشه به خاطر خواهم داشت. بر همان اساس، به او مدیونم، و مدیونم اگر در مقابل حرفهای گاه بیربطی که میزند سکوت کنم.
پنجم، یادمان باشد که قابل پیشبینی شدن جنبش، مرگش را به همراه خواهد داشت. جنبش نیاز به فکر نو، جوان و ابتکاری دارد. شبکههای اجتماعی باید فعال شوند و چنان بلایی سر جماعت بیاورند که نفهمد از کجا خورده.
ششم، بالا بردن انتظارها در روزی که حاکمیت همه چیز را در کنترل داشت، بیهوده بود. همین باعث نا امیدی بخش بزرگی از مردم شده. اگر سه روز بعد از انتخابات میلیونها نفر به خیابان آمدند، اکثریت خاموش هنوز بیدار بود. الان اکثریت خاموش بعد از عرض ارادت خاتمی و کروبی به ولایت فقیه و بعضی محافظهکاریهای رهبران دیگر و ادبیات متکبرانه جماعت اتاق فکر چه دلیلی دارند که بیایند وسط میدان؟ دلشان خوش باشد که باز همین آش است و همین کاسه؟ باز هم همان حرفهای مزخرف دهه ۶۰؟ ارزشها و ...
خداوند به همه ما عقل و تحمل و فقدان شیله پیله عنایت فرمایاد!
Labels: جنبش سبز، اسب تروا