راستش مدتها بود میخواستم اینجا گپی بزنم که نمیشد...برایتان پیش آمده بخواهید با دختر همه محلهتان سلام کنید اما رویتان نشود... با خودتان کلنجار میروید تا روزی این کار را بکنید اما آن روز میبینید دست در دست دوستتان دارد خیابان را گز میکند؟
من هم از ترس اینکه این وبلاگ به سرنوشت دختر محلهمان در شیراز دچار نشود...زودتر آمدم!
بگذریم...من تشنگی عجیبی برای خرید ادوکلن دارم. از آن بدتر، عاشق خرید کفش و لباس هستم.
اما چه کار عجیبی کردم؟
چند هفته پیش افتادم به جان کمد و دیدم چه کفشهایی را نمیپوشم؟ دیدم بیشترشان سالم و حتی نو هستند! بخشیدمشان. بعد رفتم سراغ ادوکلنها...دیدم از ۲۷-۲۸ تای موجود، فقط چندتایی را استفاده میکنم...آنها را هم دادم به دوستانم.
همین اتفاق هم سر تعدادی از لباسها آمد.
این را نگفتم که بگویم چه موجود خیری هستم. نه! ماجرا سر این است که اهل زیادهروی هستیم. لا اقل من و بعضی از دوستانی که میشناسم. فکر کنم میشود اشتباهات زیادهرویهایمان را اینجوری جبران کرد. حالا البته دوستی میگفت چرا با این کار داری «زیادهروی» میکنی! این هم حرفی استها!
Labels: زیاده روی، بخشیدن لباس و کفش