یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, September 11, 2010
از بدی‌های وزن اضافی
اضافه وزن مثل تف سربالا می‌ماند. کمرم درد می‌کند، در نتیجه اکثرا خوابیده کار می‌کنم. خوابیده کار کردن و فعالیت نکردن، موجب افزایش وزن می‌شود. وزن اضافه هم موجب افزایش درد کمر و مفاصل می‌شود. یعنی حالا به خاطر زانو درد، کمتر می‌توانم راه بروم، به خاطر کمردرد، کمتر می‌توانم ورزش کنم، و هرچه غدا هم می‌خورم، راحت جذب می‌شود...

به قول رفیقی، شده‌ام مثل یک گیلاس که چهار تا چوب کبریت جای دست‌ها و پاها را گرفته و از درون گیلاس زده بیرون.

حس مزخرف خواندن کالری‌های روی غذاها را مثل من داشته‌اید؟ یک لیوان شیرکاکائو، ۱۷۰ کالری، ۱۶ عدد چیپس، ۱۲۰ کالری، ۵۰ گرم گردو...اینقدر کالری...ناهار، بیشتر از ۶۰۰ کالری نشود، شام اینقدر، بین وعده‌ها، اینقدر...

مکافاتش هم این است که هر چقدر الان رعایت نکنم، درست کردنش بعدا سخت‌تر خواهد بود.

روزی که در سال ۶۶ وارد دانشگاه شدم، ۵۵ کیلو بودم، قدم ۱۷۶ بود و شماره پایم ۴۵/۵. چند ماه بعدش، قدم ۱۸۳ بود، شماره پایم ۴۶/۵ و وزنم ۶۵. یعنی آخرین مرحله بلوغ را در اوائل ۱۸ سالگی طی کردم.

در سال ۱۳۷۲ وقتی می‌خواستم وارد دوران ابلهانه فوق لیسانس بشوم، وزنم ۸۸ کیلو بود. چند ماه رفتم ورزش و رسیدم به ۸۰ کیلو. همان اندازه نگهش داشتم تا روزی که آنفولانزای چچنی گرفتم. وزنم رسید به ۶۵ کیلو.

چند ماه قبل از ازدواج، ۹۷ کیلو بودم که پدرم شرط کرد اگر خودم را به ۸۷ نرسانم، به مراسم عروسی نخواهد آمد! خودم را رساندم به ۸۷. اما بعد از یک ماه برگشتم سر همان وزن قبلی، تا اینکه وقتی در سال ۷۷ روزنامه زن بودم، رژیم غذایی رسیده از دست عزیزی را دنبال کردم، تا روزی که رسید به خوردن اسفناج نمک زده سرد. چنان حالم از اسفناج به هم خورد که تا سال‌ها لب نزدم. آن زمان رسیده بودم به ۹۰ کیلو.

روز بازداشت، ۹۶ کیلو بودم. روزی که برگشتم، ۹۳ کیلو بودم و سه هفته بعدش رسیدم به ۱۰۷ کیلو! بیشترین وزنم در ایران ۱۱۵ کیلو بود که در سال ۸۱ به دست آمد.

روزی که در سال ۸۲ به کانادا آمدم، ۱۰۷ کیلو بودم. دوچرخه سواری، نداری (صرفه جویی ناشی از کمبود مالی و کار پاره وقت در خشک‌شویی)، و همینطور خوردن غذای سالم و کم چربی پیش خاله‌جانم، باعث شد وزنم به ۹۳ کیلو برسد.

سال ۸۴ که رفتم سر کار و شیفت شبی شدم، غذا خوردن در ساعات اولیه بامداد اندک اندک کار را خراب کرد به نحوی که در پایان دوران شیفت شب، وزنم به همان ۱۰۷ کیلو برگشت.

الان، ۱۱۳ کیلو وزن دارم و می‌خواهم از تجربیاتم در دوران رژیم بنویسم...شاید به دردتان خورد، شاید از رضیم گرفتن پشیمان شدید!

دیروز، نزدیک به یک ساعت و نیم دوچرخه سواری کردم.

دکتر رژیم دستور آزمایش‌های جدید برای بررسی وضعیت قلب داده است.

من در سال ۱۳۶۹ متوجه عارضه "پرولپس دریچه میترال" شدم. این مشکل گاهی باعث ناراحتی‌های کمی می‌شود. به همین لحاظ در آن سال‌ها هر از گاهی به دکتر سر می‌زدم. یک بار هم البته بستری شدم.

پارسال، بعد از آزمایش‌های متعدد، دکتر به من گفت که سکته کرده‌ام. همین مساله باعث شد که برای گرفتن بیمه اضافه دچار مشکل بشوم. شرکت‌های بیمه از آدم‌های سابقه‌دار خوششان نمی‌آید!

فعلا، همینطوری تا مدتی غذایم را کنترل شده‌تر باید بخورم. سه وعده، و نیز خوردن خوراکی‌های کم کالری در ساعات میانه... نباید معده را خالی نگاه داشت! در ضمن، روزه برای من ضرر دارد! خیالم راحت شد!!!

Labels: