ممکن است خیلیها گیر بدهند که این
علیرضا رضایی لمپنانه مینویسد. ممکن است بگویند که رعایت ریاکاریهای رایج در رسانه را نمیکند و ...
علیرضا همین است. باعث سردردت میشود، سه روز جانت را به لبت میرساند، اشکت را در میآورد، ولی همین است! جان من از روی سیبیلش میتوانی بفهمی چقدر سیبیلایزد است و سیویلایزد نشده!!!!(این فقط به سیبیل علیرضا مربوط است نه سیبیل دیگری!)
باورم نمیشود! به همین زودی سه سال گذشت... سه سال پیش بود که وبلاگش شکل گرفت و آنقدر باحال و صمیمی مینوشت که نمیتوانستی هر روز نخوانیاش.
اما خطرناکترش این بود که با نام خودش مینوشت و همه خیال میکردند این نام، مستعار است!
من چند بار از دستش سکته نیمهتمام کردم وقتی قبل از انتخابات اندکی تند رفته بود. اما کمتر کسی است که بداند علیرضا موقع انتخابات موبایلش را به میان جمعیت میبرد تا صدای جمعیت و مردم را به گوش من نوعی و شنوندگان رادیو برساند. توی مترو میرفت و با زخمیهای از تظاهرات برگشته حرف بزند و من بتوانم از این سر دنیا با آنها گفتگو کنم، در روزهایی که دانشجویان را میزدند دور و بر دانشگاه میرفت تا خبر واقعی را به این طرف دنیا برساند.
شاید همه چیز با یک وبلاگ شروع شد، اما علیرضا با این ادبیاتش، یکی از شریفترین آدمهایی است که دیدهام، و امیدوارم همیشه شاد باشد و اینقدر هم سیگار نکشد!