اين ماجرای
دلايل پذيرش آتشبس برای همه ما کسانی که دلهره سالهای جنگ را داشتهايم عجيب دردناک است. من که بدون تعارف جنگ و ادامهاش را ابلهانه میدانستم و به عنوان يک آدم تنبل، مجبور شدم آنقدر درس بخوانم که همان سال اول وارد دانشگاه شوم. وقتی هم ماجرای حملات موشکی شروع شد و دانشگاهها موقتا تعطيل، و میگفتند ممکن است دانشجوها را هم بفرستند خط، به زمين و زمان بد و بيراه میگفتم. نه اينکه خونم از بقيه رنگينتر باشد، يکی اينکه اين فرهنگ شهادت توی کت من نمیرفت، ديگری اينکه شعارهای آن سالها را واقعی نمیدانستم.
الان که میخوانم خاتمی که رئيس ستاد تبليغات جنگ بوده از عدم انگيزه جوانان برای داوطلبی سخن گفته، بيشتر دردم میگيرد! چقدر تبليغ کردند برای گرفتن کربلا به اميد فتح قدس! وای!
حالا میخوانی که دستور آیتالله خمينی اين بوده که بعد آن مواظب جماعت تندرو باشند که طرفدار ادامه جنگ بودهاند و ...
یادم نمیرود چند روز مانده به عید ۶۷ که هواپیماهای عراقی بیمارستان مرسلین در ۸۰ متری خانهمان را بمباران کردند و تا سه چهار روز فقط صدای لودر و کمپرسی میشنیدی که خاک برداری میکردند. در حیات خانهمان به جز خرده شیشههای خانه خودمان، جسدهای خشک شده گنجشکها و کبوترها افتاده بود...نمیدانم چند نفر کشته شدند؟ بمب دیگری هم در باغ پشتی خانهمان که متعلق به سپاه بود افتاده بود و گمانم عمل نکرده بود...
موشکباران را یادتان هست؟...
حالا سردار رضایی میگوید کاش ۷-۸ ماه قبل از آن تاریخ قطعنامه را پذیرفته بودیم.
واقعا چه کسانی از جنگ و ادامهاش سود بردند؟
باز هم یادم نمیرود آقای ع.م. را که فامیل دورمان بود و می خواست از ایتالیا قایق تندرو بیاورد برای عملیات خلیج فارس. تمام فکر و ذکرش این بود که چند میلیون دلار کاسب است. برادران پاسدارش هم که الحمدا... مشغول رفع تهدیدات داخلی از طریق لو دادن آدمهای مشکوک ... مثل آن دختر ۱۳-۱۴ ساله که در سال ۶۲ اعدام ...
مگر دلالان چه کسانی بودند؟ بسیاری از ایشان معتمدین جماعت محسوب میشدند.
چند نفر از مقامات ما بعد از جنگ به خاطر دلالی زیر سوال رفتند؟ چرا کسی یادش نمیآید که چه طبقهای بیش از همه سود برد؟ وقتی هر روز میشنوی و میخوانی یکی دیگر از مصدومین شیمیایی روزهای آخر جنگ دارد مسیر از کرخه تا راین را طی میکند، دردت میگیرد! بعد از تصویب قطع نامه تا چند وقت ایران جواب سربالا میداد؟ کسانی که در این مدت قربانی شدند فقط شهید شدند؟ مسوول خون آنان کیست؟ فقط صدام یزید کافر بود؟
یادم نمیرود آن بازاری را که به ریش بسیجیها میخندید که عاشقانه راهی میدان نبرد می شدند و فقط ثروتمندتر میشد و هزینه عشق و حال فرزند درس نخوانش را در خارج میداد.
وقتی وبلاگ بچههايی را میخوانم که آن سالها در جبهه بودند، هم شرمنده خودخواهی خودم میشوم، و هم اندوهناک از سرنوشت کسانی که زندگی را در جنگ و مرگ جستجو میکردند.
سالها خواهد گذشت و باز هم نخواهيم فهميد! چون تاريخ را قطرهچکانی به خورد ما میدهند.