دیروز با یکی از اصلاحطلبان سرشناس چت میکردم. به نوشته دو روز پیش
«من رای نمیدهم» اعتراض میکرد. علت هم بسیار جالب بود: می گفت که این حرفها به محکم تر شدن پایههای دیکتاتوری منجر خواهد شد. ما ایرانیها چارهای نداریم مگر اینکه بین بد و بدتر یکی را برگزینیم... این که گفتهای کسی با این مشخصات پیدا نمی کنی که به او رای بدهی...
ما در ایرانیم با همه واقعیتهایش...
من هم در جواب او گفتم یعنی حرفهای من به پایههای دیکتاتوری کمک می کند، ولی کوتاهیها و سکوت بدون منطق در برابر بسته شدن مطبوعات و برخوردهای سالهای اخیربا روزنامهنگاران به استبداد و دیکتاتوری منجر نمیشود؟
یک نوشته من، به عنوان یکی از ۶۷ میلیون شهروند ایران به استبداد منتهی میشود؟
گفت:همه حرفهای تو درست است، ولیچه باید کرد؟
من هم در جواب گفتم: من کاریکاتوریستم. کسی هستم که عادت دارد نقاط منفی را نشان بدهد. پیدا کردن راه حل با مسوول است نه سائل!
فقط مىدانم، که کوتاهی و سهل انگاری به جای تساهل روزگار ما را خراب کرد،
عدم گزینههای مناسب کار ما را به بن بست کشاند،
نبود تفکر مدیریت اجتماعی پدیده دوست داشتنی دوم خرداد ما را به ناکجا برد،
سو استفاده از دستاوردهای آن این تحول اجتماعی را متهوع کرد....
مشکل ما آن است که حقیقت را فدای مصلحت میکنیم. و اصلاحطلبان ایرانی بزرگترین قاتلان حقیقت بودند.
حیف که دوستشان دارم! و حیف که چون دوستشان دارم از ایشان انتقاد میکنم.
من اشتباه کردم که برای دومین بار به خاتمی رای دادم، و به اندازه آن رای، شرمندهام.