یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, March 02, 2007
آيا به خاطر بلاهت کسانی که مسوول جان مردم نيستند، بايد جان داد؟
گوشزد عزيز سوالی کرده بود، که ذهن مرا هم مشغول کرده بود. اينکه سريع واکنش نشان بدهم و خودم را عاشق و دلباخته که عوام​فريبی است. عوام​فريبی هم به دل نمی​نشيند! و اما آيا دفاع از وطن را واجب می دانم؟ بله! منتهی هرکسی قدر وسع خودش!
آيا به خاطر سياست​های هسته​ای جماعت بايد کشور را در معرض خطر ببينيم؟ آيا جماعت نمی​توانند کياست را با سياست مخلوط کنند؟ آيا باز حاکميت نگاه تک​بعدی دارد دهان کشور را سرويس می​کند؟ و ...

سال​ها بايد بگذرد تا بفهميم می​شد در همان سال ۱۳۶۱ جنگ را پايان داد. سال​ها بايد بگذرد تا متولدين دهه ۶۰ هضم کنند ماجرا چه بوده؟ تا ابد بچه​های اسير بازی​های سياسی که فرق حزب​بازی و روزنامه​نگاری را نمی​دانند، بايد توجيه کنند که چرا زير دست آدم​های مسوول تمام بلاهای سال​های ۶۰ کار کرده​اند و همچنان کار می​کنند.

اگر جنگی بشود که می​شد جلويش را گرفت، و منافع و يا اعتقادات اقليتي، بر منافع و زيست اکثريت به خاطر داشتن قدرت، برتری پيدا کند، بايد چه کسانی را شماتت کرد؟ من توجيه کنندگان قدرت را مسوول می​دانم. کسانی که می​توانستند قدرت را نقد کنند و به چالش بکشند، ولی الان در حال اطاعت و توجیه کورکورانه اند و فردا می​فهمی که چه منافعی در پس این توجیه داشته​اند.

دوستی از ثروت​اندوزی سران موتلفه و نزديکان​شان گروهی از بازاری​ها و تجار در دهه شصت می​گفت. یکی از نزدیکان را به خاطر آوردم که در همان سال​ها قایق تندرو وارد کرده بود و ثروتی بهم زده بود از این معاملات در راه میهن. میلیاردر شد و احتمالا الان هم حامی مالی فرزندانش در خارج از کشور... یادم می​آید وقتی فامیلی دیگر او را با منشی​اش در فشم گیر انداخته بود و برایش در جا "عارف​نامه" ایرج میرزا را خوانده بود، طرف داشت سکته می کرد.

دوستان پاک​باخته ام که در جنگ به سوی معبود رفتند را فراموش نمی کنم، و پدر و مادر داغدارشان را که هنوز حکومت را نفرین می​کنند بابت فریب فرزندشان قابل چشم پوشی نیستند. یادم نمی​رود آن مادری را که آهنگران را نفرین می کرد...چند نفر از مسوولان ستاد تبلیغات جنگ ۸ ساله الان حاضرند فرزندانشان را به جبهه​ها بفرستند؟ دوست دارم خرازی و رئیسش پاسخگو باشند.

من دلم برای ده​نمکی و امثال او می​سوزد! برای کسانی که سال​ها با اعتقاد فرياد زدند و بعد ديدند چقدر اسير توهم بوده​اند.

نه، من برای نرفتن به جنگ درس خواندم، به خاطر قبول شدن در دانشگاه آن هم تکضرب، دانش​آموز تنبل دبيرستان با دعا و توسل و اندکی درس خواندن خودش را به دانشگاه تهران رساند، و برای نرفتن به سربازي، همان فرد در امتحان فوق ليسانس شاگرد اول کنکور دولتی در گرايش مورد نظرش شد. وقتی هم اعلام کردند سربازی را می​فروشند، انصراف داد و خدمت مقدس را خريد. من حق ندارم فراتر از وجود خودم ادعايی بکنم.

Labels: