گوشزد عزيز سوالی کرده بود، که ذهن مرا هم مشغول کرده بود. اينکه سريع واکنش نشان بدهم و خودم را عاشق و دلباخته که عوامفريبی است. عوامفريبی هم به دل نمینشيند! و اما آيا دفاع از وطن را واجب می دانم؟ بله! منتهی هرکسی قدر وسع خودش!
آيا به خاطر سياستهای هستهای جماعت بايد کشور را در معرض خطر ببينيم؟ آيا جماعت نمیتوانند کياست را با سياست مخلوط کنند؟ آيا باز حاکميت نگاه تکبعدی دارد دهان کشور را سرويس میکند؟ و ...
سالها بايد بگذرد تا بفهميم میشد در همان سال ۱۳۶۱ جنگ را پايان داد. سالها بايد بگذرد تا متولدين دهه ۶۰ هضم کنند ماجرا چه بوده؟ تا ابد بچههای اسير بازیهای سياسی که فرق حزببازی و روزنامهنگاری را نمیدانند، بايد توجيه کنند که چرا زير دست آدمهای مسوول تمام بلاهای سالهای ۶۰ کار کردهاند و همچنان کار میکنند.
اگر جنگی بشود که میشد جلويش را گرفت، و منافع و يا اعتقادات اقليتي، بر منافع و زيست اکثريت به خاطر داشتن قدرت، برتری پيدا کند، بايد چه کسانی را شماتت کرد؟ من توجيه کنندگان قدرت را مسوول میدانم. کسانی که میتوانستند قدرت را نقد کنند و به چالش بکشند، ولی الان در حال اطاعت و توجیه کورکورانه اند و فردا میفهمی که چه منافعی در پس این توجیه داشتهاند.
دوستی از ثروتاندوزی سران موتلفه و نزديکانشان گروهی از بازاریها و تجار در دهه شصت میگفت. یکی از نزدیکان را به خاطر آوردم که در همان سالها قایق تندرو وارد کرده بود و ثروتی بهم زده بود از این معاملات در راه میهن. میلیاردر شد و احتمالا الان هم حامی مالی فرزندانش در خارج از کشور... یادم میآید وقتی فامیلی دیگر او را با منشیاش در فشم گیر انداخته بود و برایش در جا "عارفنامه" ایرج میرزا را خوانده بود، طرف داشت سکته می کرد.
دوستان پاکباخته ام که در جنگ به سوی معبود رفتند را فراموش نمی کنم، و پدر و مادر داغدارشان را که هنوز حکومت را نفرین میکنند بابت فریب فرزندشان قابل چشم پوشی نیستند. یادم نمیرود آن مادری را که آهنگران را نفرین می کرد...چند نفر از مسوولان ستاد تبلیغات جنگ ۸ ساله الان حاضرند فرزندانشان را به جبههها بفرستند؟ دوست دارم خرازی و رئیسش پاسخگو باشند.
من دلم برای دهنمکی و امثال او میسوزد! برای کسانی که سالها با اعتقاد فرياد زدند و بعد ديدند چقدر اسير توهم بودهاند.
نه، من برای نرفتن به جنگ درس خواندم، به خاطر قبول شدن در دانشگاه آن هم تکضرب، دانشآموز تنبل دبيرستان با دعا و توسل و اندکی درس خواندن خودش را به دانشگاه تهران رساند، و برای نرفتن به سربازي، همان فرد در امتحان فوق ليسانس شاگرد اول کنکور دولتی در گرايش مورد نظرش شد. وقتی هم اعلام کردند سربازی را میفروشند، انصراف داد و خدمت مقدس را خريد. من حق ندارم فراتر از وجود خودم ادعايی بکنم.
Labels: جنگ