یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, May 09, 2007
خاطرات گل‌آقایی-۶
افت گل​آقا در سال ۱۳۷۱

سال ۱۳۷۱ ابتدايی خوب، ميانه​ای متوسط و پايانی نامناسب داشت. علل زيادی می​توان برای اين اتفاق برشمرد، از جمله تغيير ساختار سياسی کشور در سال بعد از انتخابات مجلس چهارم. شور و هيجان آن زمان آنقدر زياد بود که حد ندارد. راستی​ها با شعار حمايت از هاشمی مقابل جناح چپ قلع و قمع شده قد علم کردند و گل​آقا هم خيلی با هاشمی شوخی نمی​کرد و هر چه داشت بر سر حبيبی معاون اول می​آورد.


استعفای خاتمی از ارشاد هم مزید بر علت شد. صابری رابطه خوبی با او داشت. روزی که کاتمی استعفا داد، صابری سرزده آمد در آتلیه، و عکسی از خاتمی به من داد که کاریکاتورش را بکشم. من ترسیدم! گفتم مگر نگفتید کاریکاتور روحانیون را نباید کشید؟ گفت این برای خودش است. یک طرح کشیدم، که خوب هم نشد. ولی نشانش ندادم. چند دقیقه بعدش به آتلیه زنگ زد و گفت منصرف شده. البته من هم جای او بودم این کار را به عربانی می​سپردم نه به یک تازه​کار. ولی نفهمیدم آخر سر چنین اتفاقی افتاد یا نه؟


چند بار شنيدم هاشمی از دست گل آقا به رهبری شکايت کرده بود و صابری هم موقتا فتيله را کم پايين می​کشيد. گاهی هم مجبور بود با چاپ نامه​اي، خيال رهبری را راحت کند که از مسير اوليه خارج نشده است. همين مساله تاثير مثبتی در ميان خوانندگانی که به هر روی خيال می​کردند گل​آقا نماينده اپوزيسيون داخلی است نداشت. خيلی​ها در نمايشگاه مطبوعات حاضر بودند قسم بخورند که گل​آقا آمده سيستم را بهبود ببخشد و کلی شايعه هم در چنته داشتند که صحتش را از جماعت درون غرفه جويا می​شدند.

شايد پرفروش​ترين شماره گل​آقا همانی بود که در نمايشگاه مطبوعات سال ۱۳۷۱ عرضه شد. نمايندگان مجلس با دوچرخه و موتور وارد مجلس می​شدند و با بنز خارج. متلکی بود به گروهی از نمايندگان که ادعای مردمی بودن داشتند ولی در عمل مجلس محلی شد برای کسب ثروت و مکنت. آن روزها شايعات زيادی دور سر کروبی می​گشت، بخصوص بعد از عروسی پسرش و شايعه توزيع سکه.

جدا شدن داور از گل​آقا اگر به مذاق مرحوم فرجيان و بعضی پا به سن گذاشته​ها شيرين می​آمد، ولی برای ما جوان​ترها چندان خوشايند نبود. هر قدر داور بد قول و سرکار گذار بود، به ما اميد می​داد. رفتنش به ماهنامه همشهری و بعد روزنامه، موجب کشاندن بعضی بچه​ها به آن سمت شد. جو جالبی وجود نداشت. زرويی که ديده بود دارد محدودتر می​شود، با راه​اندازی روزنامه همشهری در پاييز ۱۳۷۱، راهی جردن شد، و صابری شرط کرد که اگر با همشهری کار کند، ديگر جايی برای او در گل​آقا نيست. "ملانصرالدين" هم رفت. حقوق همشهری کم نبود. پيران ضد جوان هم البته خوشحال بودند، ولی وقتی شنيدند "ملا'" آنجا چند برابر حقوق می​گيرد، اندکی ناراحت هم شدند (اين برداشت شخصی من است).

در آبان سال ۱۳۷۱، ابوالقاسم حالت هم به رحمت خدا رفت. بسياری از خوانندگان گل آقا مخاطبان حالت بودند و وقتی خروس لاری از دنيا رفت، جانشينی برايش وجود نداشت.

از طرف ديگر گل آقا با اينکه از سوبسيد کاغذ ارشاد برخوردار بود، ولی اگر از حدی بيشتر چاپ می​کرد هم چندان نفعی نمی​برد.

اگر اشتباه نکرده باشم، تيراژ مجله موقع انتخابات مجلس به نزديکی​های ۱۵۰ هزر نسخه رسيد، و شايد باچاپ دوم آن شماره ويژه، از اين هم فراتر رفت، ولی در اواخر سال ۷۱، گفته می​شد حدود ۱۰۰ نسخه فروش دارد و اندکی هم برگشتی.

ساختمان جديد

قطعه زمينی در نزديکی ميدان آرژانتين به صابری رسيده بود به عرض ۶ متر و طول نزديک به ۵۰ متر. اگر خطا نکرده باشم، يکی از مهندسين نزديک به شهرداری تهران نقشه ساختمان را ريخت. سال ۱۳۷۱، بيشتر توجه صابری و مدير مالی​اش جواد نبوي، برادر داور، متوجه اين ساختمان بود. هر کسي از صابری چيزی می​خواست، صابری در جواب می گفت هر وقت کار ساختمان جديد تمام شد در باره​اش حرف می زنيم.

بچه​هايی که منتظر بودند حقوق​شان زياد شود شاکی بودند و بخشی را از چشم جواد نبوی می​ديدند. راستش حرف و حديث پشت سرش زياد بود که شايد ناشی از حرف​شنوی​اش از صابری بوده باشد. چند تا از بچه​های مالی بشدت از دستش شکار بودند و هی به ما گزارش می​دادند که آمار ساختمان را چک کنيم.

برای بعضی از ما اهميت اين ساختمان از آن جهت بود که حس می کرديم مانع ديده شدنمان توسط صابری شده است و اصلا تحويل​مان نمی​گيرد. اما گاهی وقت​ها که متوجه کوچک ترين نکات بود و يادداشتی برايمان می​نوشت، حتی معترضه، خيال​مان راحت می​شد که نه، فراموش نشده​ايم.

اوائل سال ۷۲ بود که صابری دندان​های جلويی​اش را کشيد و خيلی "ش - ش" می​کرد موقع حرف زدن. ما هم باوجود آنکه از او حساب می برديم، ولی بدمان نمی​آمد سر به سرش بگذاريم. دلم می​خواست کاريکاتور بی دندانش را می​کشيدم، ولی راستش دلم نيامد.

جشنواره مطبوعات سال ۱۳۷۲

وقتی خبر دادند که اسمم برای ايستادن در غرفه گل​آقا صادر نشده، خيلی حالم گرفته شد و حس کردم بايد حال چند نفر را بگيرم. آن همه زحمت در سال قبلس کشیده بودم و حالا امسال این برخورد را با من کرده بودند. اولين کاری که کردم اين بود که به شکيبا خو مدير مجله همشهری گفتم که چند تا کاريکاتور برای غرفه می​کشم، از جمله کاريکاتور کرباسچی که شده دونکيشوت و سوار اسب است. بعد هم مسابقه کاريکاتور راه انداختم.

می​دانستم صدای جماعت در خواهد آمد. استقبال خوبی از آن مسابقه شد، بعد دیدم گلنسا و دو سه تا از رفقایش هر از گاهی آن طرف​ها سر می​زنند که ببینند چه خبر است. روز بعدش که رفتم گل آقا. صابری یادداشت تندی برایم نوشت. من هم در اولین فرصت پیشش رفتم و گفتم من همین طرح​ها را داشتم، ولی وقتی غیر گل​آقایی​ها باید در غرفه باشند، حتما جایی برای من پیدا نمی​شده دیگر! اشاره​ام به رفقای گلنسا بود. خدایی​اش الان که نگاه می​کنم کمی زیادی پررو شده بودم. صابری خنده​ای کرد و اگر اشتباه نکرده باشم، یکی دو روز بعد از آن در غرفه گل آقا بودم.

حضور در غرفه برای من خیلی مهم بود. سلیقه مردم دستم می​آمد، حس شهرت​طلبی​ام ارضا می​شد، کلی مجله برای مخاطبین امضا می​کردم، جلوی اساتیدم قیف می​آمدم، با خیلی​ها آشنا می شدم و ...

توقیف ماهنامه همشهری و رفتن به روزنامه همشهری

ماهنامه همشهری معمولا یک ماه و نیم قبل از چاپ بسته می​شد! حالا در نظر بگیرید که داریوش کاردان در تیرماه مطلبی علیه مواضع جماعت حزب​الله در باره "تهاجم فرهنگی" بنویسد، آنوقت در شهریور، درست قبل از پخش مجله، رهبر حکومت سخنانی در باره تهاجم فرهنگی بگوید. همه هم یادشان رفته باشد که کاردان چه نوشته است. من هم کاریکتور مطلب را کشیده باشم که "شیخ بو شلیل" نوار ویدئو به دست ترسیده و در حال فرار باشد.

حالا آن طرف ماجرا را ببینید. من از همه جا بی​خبر، شبی در خواب دچار خفگی شدم. درست دو روز قبل از عروسی دوستم حسین آریان بود. قرار هم بود بعد از عروسی با بر و بچه​ها برویم شمال. آن شب تا ساعت​ها در درمانگاه بودم و زیر سرم. خواب وحشتناکی دیده بودم....

در همان حال مریضی رفتیم شمال، در بازگشت آنفولانزا گرفتم و خانه نشین شدم. همان روزی که مجله تعطیل شده بود. زنگ زدم مجله که بپرسم برای شماره بعدی چه باید می​کشیدم که دیدم منشی نزدیک است پشت گوشی سکته کند.

بعد به من گفتند که ظاهرا از دادستانی انقلاب احوال چند نفری را پرسیده​اند. خوشبختانه مریضی به موقع من باعث نجاتم شد، ولی بعد که کاردان را دیدم، فهمیدم حسابی احوالاتش را جا آورده​اند. شکیباخو هم مجبور بود با لباس فرم سپاه به مجله سر بزند تا به برادران نشان بدهد که خودی است. با ین همه مجله توقیف شد و کیهان هم دو پایش را کرده بود توی یک کفش که باید روزنامه همشهری هم تعطیل شود چون هم​نام ماهنامه کذا و کذا است...

هیچ کس مثل من حالش گرفته نبود. بیکار شده بودم، ولی حس بدجنسی​ام بیدار شد و پیشنهاد قدیمی شده علی مریخی را که گفته بود به همشهری بروم را زنده کردم. ریسک بزرگی بود. زرویی کارش را در گل​آقا به خاطر پیوستن به همشهری از دست داده بود و من هم ممکن بود چنین بلایی سرم بیاید.

رفتم گل آقا. صابری داشت می​رفت جایی، دید رنگ و رویم پریده. گفتم رخصت! گفت چیه پسر؟ گفتم مجبورم بعد از این ماجرای تعطیلی حد اقل چند تایی کار ضد آمریکایی در روزنامه چاپ کنم که ماجرای طرح مجله به فراموشی سپرده شود. گفت ایرادی ندارد. همان ایرادی ندارد را گرفتم و تا سال​ها بعد در همشهری ماندم!

تفاوت کار من با زرویی این بود که ابوالفضل، مهره​ای کلیدی در گل​آقا، و ماهنامه محسوب می​شد و من یک تازه کار بودم، پس مشکل زیادی برایم درست نمی​شد، ولی ترس از واکنش صابری همیشه باعث می​شد که راحت راهی روزنامه نشوم. حتی چند کاری هم از من در روزنامه با امضای دیگری چاپ شده بود که لو نداده بودم.

کار برای همشهری باعث شد که آمدن کارم روی جلد تا سال ۷۴ به تعویق بیافتد.

Labels: