دیدار با محسن دولویک روز در تابستان سال ۱۳۷۳، قرار شد همراه مرحوم فرجیان و بهروز قطبی برای مصاحبه به خانه محسن دولو، کاریکاتوریست پیشکسوت و نماینده مجلس در دوران شاه برویم. آن روز از دیدن آن همه کاریکاتور چهره ذوق زده شده بودم و نمیتوانستم شادی ام را پنهان کنم. دولو یکی از نخستین کاریکاتوریستهای ایرانی صاحب سبکی بود که جایزه بینالمللی را نصیب ایران کرده بود. مجله کاریکاتورش، اندک اندک جای توفیق را تنگ میکرد و وقتی هم در سال ۱۳۵۰، توفیق نهایتا توقیف شد، بعضی از کاریکاتوریستها و طنازان مجله عضو تحریریه "کاریکاتور" شدند.
فکر میکنم عکسی که از کاریکاتور بزرگ رنگ و روغن صدراعظمها از اول قاجار تا پایان پهلوی او انداختم، اولین بار بود که در مطبوعات به چاپ میرسید. شهرداری تهران میخواست آن شاهکار هنری را بخرد که کیهانیهای عزیز مانع شدند. گمانم حسین نیرومند عامل این بازی بود.
آخرين روزهای مرحوم فرجيانهر قدر از کار با مرحوم فرجيان ناراضی بودم، ولی نمیتوانم از ادب و متانتش کم بگويم. مطمئنا از آن طيف آدمهايی نبود که بتوان به راحتی با او ارتباط برقرار کرد. کسانی چون ضيايی راحتتر حرفش را میفهميدند و او هم بيشتر دوستشان داشت.
فرجيان بيشتر از حد تحملش کار می کرد و نمیتوان فراموش کرد که با وجود ناراحتی قلبی شديدی که داشت، بيش از حد مايه گذاشته بود و صابری هم ميدانست که با وجود ضعفهايش در ايجاد تحول در مجله، بهترين گزينهای است که در اختيار دارد.
ناراحتی من از فرجيان حتی تا بعد از مرگش ادامه داشت. اين برايم عجيب بود. در خواب او را ديدم و سعی میکردم دوستش داشته باشم و نمیتوانستم. بعد از فوت فرجيان در بهار ۱۳۷۴، صابری از جوانترها خواست کاريکاتور آن مرحوم را بکشند. کاريکاتور من ناخودآگاه منفی از کار در آمد. آن روز از خودم متنفر شدم.
خاطره بد من از برخورد مرحوم فرجیان در روزهایی که بشدت نیاز مالی داشتم، روزهایی که باید روی پای خودم میایستادم و در عین حال برای قبولی در فوق لیسانس نهایت زورم را میزدم، باعث شد همیشه قضاوتی منفی در بارهاش داشته باشم. خداوند رحمتش کند و مرا بابت این احساس منفی ببخشاید.
طرح روی جلدانگار چاپ کار روی جلد من مصادف با آخرين روزهای مرحوم فرجيان يا بعد از آن بود. ظاهرا صابری با وجود اينکه دخالت کمتری در امور تحريريه میخواست بکند، هم خودش راضی شد که بعد از ۴ سال طرح روی جلد را به من بسپارد و هم فرجيان را راضی کند. الان دسترسی به آرشيو ندارم که ببينم کدام تقدم دارد و کدام تاخر، ولی برای آن کار کلی زحمت کشيدم. فکر میکنم ۲۰ ساعت روی آن طرح کار کردم. لاريجانی بود که داشت امواج ماهواره را غربال میکرد و مزخرفاتی را از تلوزيون پخش. آن کار سال بعد جزو ۵ کار فيناليست جشنواره مطبوعات شد.
وقتی نمونه روی جلد از چاپخانه بيرون آمد، صابری برايم دو صفحه نوشت. چيزی در حد وصيت بود، میدانست لحظهای است که سالها انتظارش را کشيده بودم، و میخواست مغرور نشوم و به کارم ادامه بدهم.
آن زمان باوجود آنکه کارم حد اقل دو بار در هفته در پرتيراژترين روزنامه ايران، همشهری به چاپ میرسيد، ولی چاپ کارم روی جلد گلآقا مزه ديگری داشت. من برای چاپ کارم حاضر نشده بودم از کله شقیام کم کنم، حاضر نبودم خواهش کنم و مدتها متلک بر و بچههای خارج از مجله که میگفتند چرا با گلآقا حاضرم کار کنم را تحمل کرده بودم.
سردبير جديدبعد از فوت فرجيان، سيامک ظريفی سردبير مجله شد. سيامک کسی بود که عامل اتصال من به مجموعه بود و يک دوست واقعی. اما فشار و بار مسووليت اندکی رويش تاثير منفی داشت. يواش يواش رابطه بچهها با سيامک منفی میشد و طبق معمول حرفهای پشت سر زيادتر از پيش.
يک بار کار من با سيامک نزديک بود از بحث فراتر رود که خوشبختانه جفتمان کوتاه آمديم. يک بار به او گفتم تاثير ميز سردبيری رويش خوب نيست!
از اواسط سال ۷۳ سر وکله يکی از جوانترهای قديمی توفيق پيدا شد، نامش هوشنگ معمارزاده بود و آدمی خوش مشرب به نظر میآمد. صابری تحويلش میگرفت. میگفتند از آمريکا بازگشته و مديريت صنعتی خوانده.
بعد چند وقت که سيامک اندکی در امر سردبيری ناموفق عمل کرد، معمارزاده سردبير مجله شد. صابری از او خواست ساختار مجله را اندکی تکان بدهد.
Labels: خاطرات دوران گلآقا