یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, May 20, 2007
یادگار همشهری-۵
اسد بیناخواهی، در سال ۷۳ ازدواج کرد و همسرش خانم فهیمی، انیماتور بود. سال‌ها بود دنبال مهاجرت به آلمان بود و بالاخره سال ۹۵ میلادی رفتنی شد. اسد این آخری‌ها حوصله بحث با مریخی را نداشت. مریخی هم هر قدر از طرف سردبیری بیشتر نادیده گرفته می‌شد، می‌خواست یک جوری سر ما خالی کند. داوود کاظمی را هم که عملا خودش از مدرسه عالی سوره آورده بود، کم‌کم در صف مقابلش قرار گرفت.

سال ۷۴ برای مریخی نسبتا دردناک بود. چرا که اغلب ما یا جایزه‌ای بین‌المللی برده بودیم یا تقدیری از جایی نصیب‌مان شده بود. امید نهایی مریخی به مسابقه یومیوری شیمبون ژاپن بود که ممکن بود چند ده نفر مدال برنزش را برند.

اخبار مسابقه را همینطور دنبال می‌کرد و خیلی امیدوار بود. تا اینکه یک روز به او تلفن زدند که جایزه را برده و تا روز سه شنبه به او زنگ می‌زنند که بیاید تحویلش بگیرد. علی دیگر خدا را بنده نبود و رفت سریع خبر را داد سردبیری، آنها هم کپی کاریکاتور و خبر را گذاشتند صفحه اول. علی هم رفت چند کیلو نان خامه‌ای خرید و پخش کرد توی تحریریه.

دو روز بعد معلوم شد همه‌اش کشک بوده! بدتر از همه آنکه ما هم می‌دانستیم ماجرا چیست! از تلفن خبری نشد و گمانم داوود رفت به منشی عطریان‌فر گفت که چه اتفاقی افتاده.

مریخی را اگر با صد من عسل می‌توانستی بخوری، این بار به هیچ وجه قابل تحمل نبود.

حالا ماجرا چه بود؟

متاسفانه یا خوشبختانه یکی از همکاران گفت می‌خواهد مریخی را سرکار بگذارد، و از ما قسم گرفت که ماجرا را لو ندهیم. دیک نفر زنگ زده بود و خودش را نماینده روزنامه یومیوری ژاپن معرفی کرده بود. خبر داد به علی که جایزه را برده. حالا از کجا می‌دانست علی چه موقع در روزنامه است؟ من که ماجرا را می دانستم، به مریخی گفتم خب برایت چرا فکس نکرده‌اند و خبر رسمی را چرا نگرفتی؟ طفلک خیال کرد از سر حسادت است که می‌گویم. حالا بچه‌ها مثل سگ می‌خندیدند و او هم نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است.

الکی بودن قضیه که رو شد، مریخی چند نفر را به عنوان متهم احتمالی به سردبیری معرفی کرد. اولی‌اش من بودم. ساعت‌ها بازجویی! آخر سر هم گفتم اگر خبری چیزی به گوشم خورد حتما در میان می‌گذارم!

یادم نیست از او غذا هم گرفتیم یا نه، ولی هرچه بود، در تاریخ ثبت شد که اگر جایی برنده شدید، نامه رسمی را نشان روزنامه بدهید.

الان هم اسم آن همکار را ننوشتم، و اگر اجازه داد، معرفی‌اش خواهم کرد!

اثرات این خطای مریخی برایش سنگین بود. موارد دیگری هم بود که ترجیح می‌دهم ذکر نکنم.

من همیشه به خَطر اینکه مریخی مرا به روزنامه همشهری برای کار دعوت کرد، تحسینش می‌کنم، اما بعدها حس کردم از من انتظار داشته "آدم" او باشم در مقابل بقیه بچه‌ها، چیزی که بعدا می‌خواست داوود کاظمی باشد.

Labels: