یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, May 22, 2007
دوم خرداد - ده سال امید و نا امیدی
غم مرا می​گيرد. ۶سالش در داخل، ۴ سالش اين طرف آب. ۲ سالش با اميد، چهار سالش با دلهره و سين جيم، چهار سال باقی​اش با خشم و نا اميدی و تنفر و افسوس.

شاید ما داریم تقاص یک لحظه عشق حرام سیاسی را پس می دهیم. اما به واقع کدام حرام؟ از کدام منظر؟

از هر طرف که بنگری، به هر جا که تعلق خاطر داشته باشی، دوم خرداد پدیده​ای بود که انتظارش را نداشتی و وقتی آمد، شوکه شدی.

شادی صبح سوم خرداد را نمی​توانم فراموش کنم، وا داغ شکست را بر پیشانی "ناطقی​ها" می​شد دید.

دو ماه و خرده​ای همه دور و اطراف خانه ناطق را می​پاییدند و چپ​چپ نگاهت می​کردند این راستی​ها.

آن روز عاشورا که دوربین بدست می​گشتم تا عکس بیاندازم و بعد اطلاعاتی آمدند... خودم را زدم به آن راه، گفتم فیلمش مال شما، از سینه زنی دارم عکس می​گیرم برادر.

یادم نمی​رود آن عکسی که گرفتم از تصویر خاتمی پشت میله​های پنجره خانه​ای آجر سه سانتی در خیابان ندا، گویی آینده اطرافیان و طرفداران خاتمی در پشت میله رقم خواهد خورد.

یادم نمی رود وقتی بچه​ها گفتند می​روند ستاد و گفتند نمی​آیی؟ گفتم نه، چون حس می کردم روزنامه​نگار نباید تبلیغات​چی باشد، ولی شک داشتم.

یادم نمی​رود طرح​های زیادی که کشیدم و بعضی​هایش در همشهری چاپ نشد، ولی سر از ستاد در می​آورد و ممکن بود یکی دو​تایش تبدیل به جوک روز شود، که شد.

یادم نمی​رود آن روزی که سر کوچه همشهری آمدم ماشین دربست گرفتم، وقتی نشتم دیدم طرف عضو انصار است و دارد آن طرف​ها سرک می​کشد... گفت عصر انتخابات روزگاری از این همشهری​چی​ها سیاه بشه...من هم قاه قاه خندیدم، گفتم کارشون تمومه...داشتم زرد می​کردم توی خودم! خودم را زده بودم به بچه خرخون زمین شناس بودن که آمده جردن از همکلاسی​اش جزوه بگیرد. طرف مشتش از مشت آن مامور ۲۵۰ کیلویی اوین هم درشت​تر بود. چفیه سیاه انداخته بود گردنش. چند صدتا نسخه "یا لثارات​الحسین" که در تیراژ یک میلیون نسخه، کیهان چاپش کرده بود هم آن عقب داشت. تعارفی کرد، گفتم دارم! حال کرد! پرسید به کی رای میدی؟ گفتم به "ری​شهری"!

وقتی نرسیده به مقصد پیاده شدم، توی سیاهی یک جایی قایم شدم، و دیدم طرف داره همینطور دنبال من می​گردد. بعدها بارها از این صحنه​های بامزه تعقیب و گریز دیدم. در چهارسال بعد از دوسال اول.

یادم نمی​رود وقتی روز بعدش یکی زنگ زد همشهری و می​خواست فردی که پشت نام جعلی نیک​آهنگ قایم شده را بکشد به خاطر کاریکاتورش که شورای نگهبان را دست انداخته بود. کلی با بچه​ها خندیدیم.

من ۱۲ سال اول کارم را در ایران گذراندم. ۶ سال اولش، قبل از دوم خرداد بود، و ۶ سال دومش بعد از دوم خرداد. آن ۶ سال اول برایم جذاب بود، ولی هیجان نداشت. در ۶ سال دوم بارها یادم رفت که روزنامه​نگارم نه فعال سیاسی. می دانستم حزبی نیستم، و می دانستم روزنامه​نگار نباید عضو حزب باشد، ولی بارها اشتباه کردم و کارهایی کشیدم که در جهت منافع احزاب بود.

هیجان کار وقتی بیشتر می​شود که یادم می​آید روزهای روزنامه زن را. روزهای روزنامه آزاد را. آفتاب امروز، شماره​های آخر صبح امروز، وقتی عملا با ستاری صلح کرده بودم!؟
ادامه دارد

Labels: