از نگاه من، دوم خرداد سرآبی بيش نبود. حس کرديم آزاديم. حس کرديم در آينده خود نقشی واقعی بازی میکنيم. خيال کرديم همه امور قاعدهمند است، گمان برديم افراد داخل حاکميت مسووليتپذير شدهاند. حس کرديم داريم تنفس می کنيم...ولی آيا واقعا تنفس کرديم؟
من احساس خوبی در آن سالهای اول داشتم. بسياری از ما داشتيم. خيال کرديم کشور را برای آيندهگان خواهيم ساخت. اميدوار بوديم...اميد من و خيلیهای ديگر خشکيد.
اشتباه کردم، اشتباه کرديم. بسياری از کارهايم مقطعی و احساسی و از سر هيجان بود. نه تنها من، که بسياری از همکارانم هيجانزده بودند.
اشتباه کردم، نبايد با روزنامههای حزبی همکاری میکردم. ايمان داشتم، بعدا به يقين رسيدم. روزنامهنگار نمیتواند و نبايد خواسته يا ناخواسته تبليغاتچی حزب شود.
دعا میکنم شرط عضويت در انجمن صنفی در آینده، غيرحزبی بودن روزنامهنگاران باشد.
.....
خیال کردیم انتخابات واقعی است. لا اقل من خیال کردم. خیال کردم کسانی که اصلاحطلب مینامیدمشان، پای حرف خود میایستند. من اشتباه کردم، و اشتباه بزرگترم این بود که به سهم خودم، کسانی را به این جماعت امیدوار کردم.
من اشتباه کردم. روزی که برای ویژهنامه انتخاباتی خاتمی کار کردم، حتی کاری حرفهای... وظیفه من چیز دیگری بود. من به اصطلاح روزنامهنگار که نباید طرف کسی را می گرفتم؟
اشتباه کردم.
دوست داشتم دوم خرداد را پیروز ببینم، ولی نباید جانبش را میگرفتم. هویت من نباید در دوم خرداد تعریف میشد. هویت هیچکدام از روزنامهنگاران نسل جدید نباید بر اساس یک نهضت تعریف میشد. ما روزنامهنگار بودیم. کار ما وقایعنگاری بود، کار ما نقد بود، نباید عضو توپخانه هیچطرفی میشدیم، و شدیم.
Labels: دوم خرداد