ژن بدکردار توفيق
نمیدانم چرا گلآقا بسياری از نکات منفی توفيق را هم به ارث برده بود. معروف بود که توفيق، موفقيت مالی بالايی برای ناشرانش داشت و در عين حال، نويسندگان و طراحانش عملا استثمار میشدند. ساختار گلآقا هم چيز بهتری از اين نبود. معروف بود که گلآقا هم از سوبسید کاغذ ارشاد بهرهمند است و هم از دیگر کمکها، وضع مالی هم روز به روز بهتر میشد، ولی سرمایههای انسانی آخرین موجوداتی بودند که در محاسبات و مناسبات مطرح میشدند.
اگر هم کسی اندکی میخواست خودش باشد، اندک اندک "دک" ميشد. معمولا از چنین کسانی یاد نمیشد. ماجرای "خودی" و "غیر خودی" در گلآقا بشدت رواج داشت.
متملقين هميشه موفقتر بودند. اين البته تنها مربوط به توفيق و گلآقا نمیشد!
وقتی از مرحوم پورثانی و بعضیهای ديگر مسائل تلخ توفيق را جويا میشدم، گاهی میگفتند که همان مسائل در گلآقا هم در حال تکرار بوده است.
گلنساپوپک صابري، بعد از مرگ پسر صابری، آرش، تنها اميد صابری بود. از آن دخترانی است که مطمئن بودی فمينيست خواهد شد! ديگر تفسيری در بارهاش نمیکنم! سالها دوست خوبی بود...
پدرخواندهبارها و بارها به شوخی صابری را پدرخوانده خواندم. علتش ،مشخص بود. بايد هميشه عرض ارادت میکردی تا سرسپردگیات ثابت شود، اگر از "خانواده" خارج میشدي، معلوم نبود چه سرنوشتی پيدا خواهی کرد و ... البته فایدهاس این بود که کمتر کسی جرات میکرد بچههای گلآقا را اذیت کند.
استفاده ابزاری
گاهی حس میکردم ما مهرههای شطرنجی هستیم که گاهی تحویلمان میگیرند و از سرباز به اسب یا فیل تبدیل میشویم. همین
Labels: خاطرات دوران گلآقا