سال ۷۵ شروع خوبی داشت. قبل از جشنواره مطبوعات فهميدم که دو تا از کاريکاتورهايم کانديدای جايزه اول جشنواره مطبوعات است، یکی از گلآقا بود و یکی کاریکاتوری که در همشهری از من چاپ شده بود. صابری تلويحا گفت جايزه اول به من نخواهد رسيد. البته رقيب من، رفيقم بود. کار بزرگمهر روی جلد کیهان کاریکاتور هم نامزد جایزه اول بود. همان روزها سليمی نمين که ظاهرا جزو داوران نهايی بود را ديدم و خنده بیمزهای به من کرد...گفت شما هم فيناليستی؟
روز اعطا جوايز، مصادف بود با رفتن هاشمی رفسنجانی بالای سر طرح پدرم در گرهبايگان فسا، و اعطا نشان پژوهش رياست جمهوری. گفتم گور بابای جايزه مطبوعات هم کرده! رفتم شيراز. جوايز جشنواره مطبوعات را ناطق نوری داد.
زنگ زدم و نتيجه را پرسيدم، فهميدم دوم شدهام. يعنی سفر سوريه.
آن روز، حسابی برايم تجربه باحالی بود. بار چندمی بود که هاشمی را میديدم، ولی ديدن محافظان وحشتناکش که يکیشان نزديک بود دندهام را خرد کند چيز جالبی بود.
آنجا دو سه تا از بچههای روزنامه را ديدم که از ديدن من تعجب کرده بودند! میگفتند تو بايد الان در تالار وحدت باشی که!
آن روز، ظاهرا تعدادی از بچهها که جایزه را برده بودند، برای اينکه آنرا از دست ناطق نگيرند، به تالار وحدت نرفته بودند. اگر درست به یاد داشته باشم، ژیلا بنییعقوب هم جایزه دوم را برده بود و نرفته بود تالار.
همان محدوده زماني، زندايی مادرم برايم حسابی فعاليت میکرد که دستم را بند کند. من هم داشتم زيرزيرکی فعاليت میکردم که بروم آمريکا برای خواندن هنر. تصميمم را گرفته بودم. ديدم می توانم از يکی از دانشگاههای هنری جورجيا يک جور بورس بگيرم، فقط مانده بودم چطوري از کشور خارج شوم. نامهنگاریها هم در جریان بود و داشتم آخرین اسلایدهای کارهایم را جفت و جور میکردم. با خودم عهد کرده بودم که يا تشکیل خانواده میدهم و میمانم، و يا برای هميشه میروم.
برای جایزه جشنواره مطبوعات رفقا و همکاران را دعوت کردم پیتزا پنتری شماره ۲، که خوراک مکزیکی هم داشت. محسن خان را مجاب کردم که خوراک همه را تند کند. روز بعدش چند نفری که هنوز به یادم مانده بودند و میسوختند، فحشم دادند!
Labels: همشهری