یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, May 06, 2007
خاطرات گل‌آقایی-۳
کباب نیم متری

اولین سالگرد انتشار گل‌آقا واقعا شاهکار بود. دوربینم را با خودم آورده بودم چون می‌دانستم چند تا از قدیمی‌ها که احتمالا مدت زمان زیادی مهمان نسل ما نمی‌ماندند، آن روز مهمان صابری بودند.

ابوالقاسم حالت یکی از ایشان بود. خسروشاهانی هم.

داور(ابراهیم نبوی) چند تایی عکس با دوربین من انداخت که وقتی عکس‌ها را چاپ کردم و بردم گل‌آقا، مطمئن نبودم کدام مال من است و کدام کار داور. ولی عکس کباب نیم متری مرحوم حالت که دارد بلندش می‌کند و خسروشاهانی نگاهش، کار داور بود. دلم می‌خواست کار من باشد!

آن روز خوشحال بودم که طرح داخل جلد کار من است. مسابقه "از کی بپرسم" بود.

همان روز آقای فرجیان گفت بروم پیش جواد نبوی، برادر داور که مسوول مالی گل‌آقا بود.یک پاکت تحویل گرفتم. دل توی دلم نبود. بازش کردم. هزار تومن...یخ زدم. من در طول ماه گذشته بیش از ۵۰ ساعت در گل آقا بودم، و تنها هزار تومن. به روی خودم نیاوردم. کار زمین شناسی را اگر قبول کرده بودم ماهی ۱۰ هزار تومن توی جیبم بود.

سعی کردم به روی خودم نیاورم. سخت بود.

سر ناهار با عکاسی خودم را از فشار فکری اولین حقوق رها کردم.

آخر سر رفتیم در میدانی که تقریبا انتهای کوچه اول نوبخت بود یک عکس دست جمعی انداختیم.

روزی از همان روزها، صابری مرا خواست. گفت:"پسر، امضای تو مزخرف است، یک اسم مستعار هم پیدا کن. " گفتم "نیک آقا خوبه؟" زد زیر خنده. گفت "کجا با ین عجله"؟

قرار شد هر از گاهی با "نیکان"هم امضا کنم.

و اما از روزگار دانشکده. من تا دلتان بخواهد برای خودم فضاسازی کردم! همه می‌آمدند و می‌پرسیدند که این گل‌آقا کی هست، من هم می‌گفتم که قول داده‌ام فعلا نگویم! استادان هم کنجکاو بودند و میزان تحویل گرفتن هم بیشتر شده بود.

منتهی نیک‌آهنگ خنگ، دو با درس ریاضی یک را افتاده بود و این بار مجبور شد با سال‌اولی‌ها بگیردش. آن هم درست در سال چهارم!

ما سال بالایی بودیم و اهل قیافه گرفتن، بخصوص برای دخترها. پسرهای سال اولی هم خیلی از ماها خوششان نمی‌آمد چون ممکن بود همکلاسی‌های‌شان را غر بزنیم.

حالا هر وقت این گروه دخترها از جلوی ما سال بالایی‌ها رد می‌شدند، همکلاسی‌های من هم هی بلند بلند اسم گل آقا را می‌آوردند، و نگو عجب تاثیری هم داشته است!

با وجود اینها ای غرور ابلهانه من و از طرف دیگر ترس از سنگ روی یخ شدن، این بازی‌ها به درد من نخورد که نخورد، ولی می‌دیدم که گروه دخترها هر از گاهی مجله گل‌آقا را دست‌شان می گیرند و به هم نشان می‌دهند و البته جوری که من هم ببینم. آخ نگو!

حالا من می‌خواستم کارهای بیشتری داشته باشم که جلوی جماعت قیف بیایم، تصادفا کار دیگری به من سپرده شد! بررسی کاریکاتورهای خوانندگان. ظاهرا قبل از آن تاریخ این کار کامران باقر بود. قرار بود آنهایی که به درد چاپ می‌خورند را بدهم به سردبیر. یک بار طرحی خیلی قوی از چهره حسن حبیبی، معاون اول توی یکی از پاکت‌ها بود. مطمئن بودم کار یک آدم اینکاره است، ولی امضایش کشکی بود. بعدها فهمیدم کار مسعود شجاعی طباطبایی بوده است. کارهای یک نوجوان اهل شهرک اندیشه هم شاهکار بود. اسمش بزرگمهر بود و فامیلش حسین‌پور، ولی انگار چون کاری از او در مجله‌ای دیگر چاپ شده بود، صابری خیلی زیر بار جذبش نمی‌رفت،

ماموریت دیگر هم کشیدن کاریکاتور چهره برای سالنامه گل‌آقا بود. گمانم داور خواسته بود مرا از دست مرحوم فرجیان نجات دهد. قرار شد با همفکری او برای سالنامه پرتره بکشم.

Labels: