یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, May 11, 2007
خاطرات گل‌آقایی - ۱۰
رابطه من با مجموعه کاملا قطع نبود. می‌دانستم به زودی تعدادی از بچه‌ها از آنجا جدا خواهند شد. بزرگمهر چند هفته بعد آمد بیرون. دقیقا یادم نیست به ماه کشید یا نه؟

موقع دوسالانه کاریکاتور تهران در سال ۷۶، برای برگزاری همایش با محمد صحفی که آن زمان مسوول موزه هنرهای معاصر بود رفتیم پیش صابری. دقیقا روزهای انتخاب کابینه بود. در همان چند ساعت، کلی وزیر و وکیل زنگ زدند به صابری که بفهمند نظر بالایی‌ها چیست. صابری به هر حال یک "درونی" بود که وزن سیاسی مسائل را می‌دانست. بحث هم به مهاجرانی کشید که آیا وزیر می‌شود یا نه؟ اگر خطا نکرده باشم گفت که مسجد جامعی وزارتش بی‌دردسر خواهد بود.

وقتی برای همشهری، کاریکاتور صابری را می‌کشیدم، احساس دلتنگی کردم. اصل آنرا از عطریان خواست بود، و ظاهرا در آرشیو روزنامه یکی یا بلندش کرده بود یا گمش کرده بودند. ولی یکی از بچه‌ها، فتو‌کپی رنگی بزرگی از آن گرفته بود.

بردمش پیشش. گفت امضا کن، نوشتم تقدیم به پدر فرهنگی‌ام. احساس عجیبی داشتم. با وجود غرور زیادی که دارم، ولی گاهی کم می‌آورم مقابل کسانی که تاثیر زیادی روی زندگی‌ام گذاشته‌اند. از گل‌آقا که زدم بیرون کلی گریه کردم.

در سالگرد سال ۷۶، دعوت شدیم آنجا. من و بزرگمهر گمانم با هم رفتیم، احمد بورقانی هم بودش، فکر کنم تنها باری که آنقدر ساکت و آرام دیدمش! بورقانی را یکی دو سال قبلش دیده بودم وقتی نشریه‌ای انگلیسی زبان منتشر می‌کردند و من برای آنها کاریکاتوری کشیده بودم، در ساختمان نادر داوودی نزدیکی‌های تخت طاووس.

وقتی تاریخ عروسی‌ام را فراموش کرد و روز بعدش به یکی از بچه‌ها گفته بود که ساعت چند باید در سالن حاضر باشد، آنقدر عصبانی شدم که همان کارت را برایش شب عید فرستادم همراه با متلکی تبریک گونه.

وقتی روزنامه زن داشت راه می‌افتاد، روزی فائزه می‌خواست با او صحبت کند و من هم در ساختمان خالی از میز روزنامه بودم که هنوز خبری از تحریریه نبود. یادم نیست آیا فائزه می‌خواست صابری چند خطی برای روزنامه بنویسد یا چیز دیگری، بعدش کلی با او گپ زدم. چند روز بعدش هم یا در جشنواره مطبوعات یا در خود گل‌آقا دیدمش.

وقتی در روزنامه زن، کاریکاتور برادران لاریجانی را کشیدم که که می‌گفتند"ما دوتا، داداشیم، مثل مداد تراشیم، هر جا می‌ریم ..."، صابری اولین نقد جدی را وارد آورد. گمانم نوشت که روزنامه زن به کجا می‌رود، ولی انتقادش متوجه من هم بود. به داور گفته بود که نیکان داره تند میره...

مساله این بود که در فضای جدید مطبوعات، اگر کند می‌رفتی، یا عضو گل‌آقا بودی یا اصلا نبودی. گل‌آقا بشدت افت کرده بود. از یکی از بچه‌های ارشاد شنیدم تیراژ به ۳۰ هزار رسیده. یعنی مجله‌یا که شمارگان آن در سال ۷۱، ببالغ بر ۱۵۰ هزار نسخه بود، در عصر ازادی نسبی عملا داشت غیب می‌شد.

با این همه صابری ترجیح داد تعادلش را حفظ کند. او هم با رهبری نظام در ارتباط بود و هم با خاتمی رفیق. دو طرف هم طبیعتا از او انتظاراتی داشتند.

دورادور می‌شنیدم که در آنجا در باره من به عنوان خارج شده چه گفته می‌شد. حتی در روزگاری که دیگر خود معمار زاده را هم از دور خارج کرده بودند یا خودش رفته بود. می‌دانستم او هم تاریخ مصرف دارد.

گذشت و گذشت تا ماجرای استاد تمساح. وقتی آمدم بیرون، یادداشتی خواندم به نقل از صابری، اصلش کجا چاپ شده بود، نمی‌دانم. فهمیدم او هم تلاش خودش را کرده بود تا اذیتم نکنند. داور بهم گفت تماسی با او بگیرم زنگ زدم و تشکر کردم و پای تلفن صدای نگرانش را می‌شنیدم که می‌ترسید اتفاقی برایم بیافتد.

بعد از اعلام نتایج جشنواره مطبوعات همراه با قلم بلورین با یکی از برو بچه‌های طنز نویس اصفهانی گل‌آقا، شهرام جوادی‌نژاد که نامزد جشنواره بود ولی چیزی نبرده بود و عصبانی بود از حق کشی و این حرف‌ها، رفتیم پیش صابری. همان روزهایی بود که منتظر دستگیری هم بودم. روز بعدش محمد قوچانی رفته بود دادگاه، شاید برای اینکه به افتخار دستگیری نایل آید، ولی من مثل بچه آدم ماندم خانه تا اینکه از تلویزیون اعلام شد که شایعه دستگیری ۱۰۰ روزنامه نگار صحت ندارد، و پیکان سفید پر از مامور از کنار خانه ما رفت.

آن روز صابری به من گفت که برو دنبال کارهای انتشاراتی. وضع خیلی جالب نخواهد بود. یادش می‌آمد که سال ۷۵ برای جهاد، ماهنامه دو زبانه در باره آب و مهار آب‌های سیلابی منتشر می‌کردم. حرفش را جدی گرفتم و وقتی در سال بعد فرصتی جور شد، شرکتی راه انداختیم که اخبار محیط زیستی را منتشر می‌کرد و بعدها هم نشریه‌ای.

صابری از من پرسید چرا برای ماهنامه مطلب نمی‌نویسم ... چند باری مطلبی دادم و طرحی...احساس خوبی بود. چند نفری از از بچه‌ها برگشته بودند. رفتن به گل‌آقا، دیدن بچه‌های جدید، سر زدن به :"ساختمان جدید"...

من دوران کودکی و نوجوانی‌ام را آنجا سپری کرده بودم. نشستن در آن جلسات تحریریه، نکات زیادی به من آموخته بود. روابط سیاسی را می‌توانستی به خوبی درک کنی، می‌توانستی ببینی استقلال در داخل ایران اصلا معنایی ندارد. می‌توانستی بفهمی که "دوکلمه حرف حساب" صابری مخاطبش کیست.

بعدها که مطالب را می‌خواندم و با خبرهای روز مقایسه، حس می‌کردم گاه مخاطب ستون فقط یک نفر بوده. تمامی آن یادداشت‌ها در تاریخ ثبت شده، و اگر کسانی بنشینند و تحقیق کنند خواهند دید کدام مطالب فقط برای خالی نبدن عریضه بوده و کدام حتی اشاره‌اش به رهبری نظام. دلیل استفاده از شخصیت‌های جانبی مثل شاغلام و غضنفر را می‌توانستی بعدها بفهمی. دور و بری‌ها و ...

Labels: