یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, May 09, 2007
خاطرات گل‌آقایی-۷
رفتن به همشهری، که زمانی تابو محسوب می‌شد و فضا را چندان به نفع من نمی‌کرد، ولی تبعات مالی و حرفه‌ای خوبی داشت. در سه ماه اول از حمایت کامل علی مریخی مسوول سرویس بهره‌مند بودم، و بچه‌ها هم کمک می‌کردند تا آرام آرام جا بیافتم. با این حال سبک "گل‌آقایی" آنجا خریدار نداشت و بیشتر به کارهای بدون شرح به اصطلاح "روشنفکری"علاقه نشان می‌دادند.

فرق عمده این دو کار این بود که در گل‌آقا، طنزپردازان برای کاریکاتوریست‌ها تصمیم می‌گرفتند. البته در خیلی از مجلات دنیا چنین است و متن را کسی دیگر می‌نویسد و کارتونیست یا طراح پیاده‌اش می‌کند، ولی این چیزی نبود که من می‌خواستم.

مثلا می‌دیدم آدم هنرمندی مثل احمد عربانی با آن همه توانایی، نهایتا اجراکار طنز پردازانی است که نگاه او را ندارند.

همین مساله باعث شد به فکر راه چاره بیافتم. آن سال بارها و بارها برای صابری در مورد لزوم آوردن یک مدیر هنری برای ایجاد تحول نوشتم. باید تکانی به سیستم کلیشه‌ای می‌دادیم. صابری معتقد بود که دستاورد گل‌آقا کم نیست، ولی من به عنوان یک جوان تازه‌کار بیشتر می‌خواستم.

اولین سالگرد گل‌آقا در "ساختمان جدید"

اوائل آبان ۱۳۷۲، سالگرد گل‌آقا در محل جدید "ساختمان جدید" برپا شد. مراسمی بود که می‌توانستیم چند وزیر و وکیل و مسوول را هم ببینیم. البته بارها در همان ساختمان قبلی دیده بودم که وزیری مهمان صابری است، و گپ زدن هم با ایشان تجربه خوبی بود برای ریخته شدن ترس، اما این بار آمدن خاتمی که سال قبلش از وزارت کنار کشیده بود، بشارتی وزیر کشور معروف به "شیرو"، حسن حبیبی و مهاجرانی بسیار جالب بود. یادم هست فروزان اصف نخعی، خبرنگار وقت همشهری آمد از سوالی بپرسد که صابری عصبانی شد که اینجا جای مصاحبه نیست...

اگر خطا نکرده باشم، آن روز بزرگداشت ابوتراب جلی هم برگزار شد.

ناهار آن روز هم البته فراموش ناشدنی بود و گمانم رفتیم رستوران موبی‌دیک در خیابان تیمسار قره‌نی، بالاتر از میدان فردوسی.

بشارتی، وزیر کشور یکی از کسانی است که احتمالا جهرمی‌ها به خاطر ماجرای "قنات" خوب او را می‌شناسند، معروف است که در سال ۶۰، گروهی مرتبط با امام جمعه و بشارتی، هواداران مجاهدین خلق را پس از ربودن درون قنات‌های خشک شده انداخته بودند. دیدنش از نزدیک برای من فرصتی بود تا روی چهره‌ا بیشتر و بیشتر متمرکز بشوم.

دو هفته بعدش، خاتمی مهمان همشهری بود و آصف نخعی را شناخت و کلی به او حال داد و گفت که نباید ناراحت می‌شده. آن روز خاتمی ربع ساعتی را در آتلیه گرافیک گذراند و من مجموعه کاریکاتورها را نشانش دادم.

سوال‌های عربانی

یک روز عربانی پرسید که چه کاره‌ام، یعنی برای ناهار، گفتم هیچی، گفت بریم پیتزا. رفتیم پیتزا فروشی میدان آرژانتین که سه چهار دقیقه تا مجله فاصله داشت. بحث را کشاند به آنجا که برنامه‌ام در ارتباط با گل‌آقا چیست؟ حس کردم سوال‌هایش بیشتر حالت گزینش دارد. انگار هر ازگاهی صابری باید مطمئن می‌شد که اعضای گل‌آقا از وفاداری‌شان چیزی کم نشده. البته راه خوشمزه‌ای بود.

جلسات راه اندازی انجمن کاریکاتوریست‌ها

در پاییز و زمستان ۷۲. دو جلسه برگزار شد تا تکلیف انجمن کاریکاتوریست‌ها معلوم شود. گمانم اولی‌اش در محل مجله طنز و کاریکاتور بود و دومی‌اش در گل‌آقا. صابری دلش می‌خواست گل‌آقا خانه طنز ایران باشد، که البته منافع خوبی داشت، چون طنزپردازان در سایه روابط صابری، امنیت داشتند، اما کاریکاتوریست‌ها از این ماجرا چندان خوششان نمی‌آمد. جلسه دوم در گل‌آقا را بیشتر من پیگیری کردم و همان روزی بود که عروسی ابوالفضل زرویی نصرآباد هم بود.

آشنایی با یک دوست خوب

فکر می‌کنم به مناسبتی بزرگمهر حسین پور را که بارها و بارها نامه‌های حاوی کاریکاتورهایش را دیده بودم، دعوت کرده بودند مجله برای همکاری. همان روز اول از میدان آرژانتین تا نزدیکی‌های هفتم تیر پیاده روی کردیم و گپ زدیم. یکی از بهترین دوستان من شد و همیشه از طرفداران هنر و شخصیتش بوده‌ام. این آدم از آنهایی است که زور نمی‌زند تا یک کاریکاتور یا کارتون بکشد، توی وجودش است.

کلاس‌های طراحی حسین ماهر

وقتی از رفتن پیش چند طراح معروف نا امید شدیم، شهاب رضویان گفت که یکی از همشهریان همدانی‌اش، مریم مهین، همکار حسین ماهر نقاش است، و می توانیم شاگر او بشویم.

ماهر نقاشی خونگرم و خوزستانی بود. سبک خودش را داشت. محمود دولت آبادی شوهر خواهرش بود...سعی می‌کرد ما را تحمل کند! از بس که سر کلاس شلوغ می‌کردیم. دخترهای کلاس هم البته از دست ما در عذاب بودند. متلک و شکلک کشیدن و دماغ دخترها را گنده کردن از تفریحات ما بود.

صابری با تامین هزینه کلاس و تشویق ما به شرکت در این کلاس‌ها، حق بزرگی گردن همه داشت. البته بعدها با بر وبچه‌های آن کلاس هم رفیق شدیم و دوره‌های طراحی خانه هم می‌گذاشتیم و افشین سبوکی و الباقی هم آمدند. افشین در دوره‌ها، مربی ما بود.

نتایج فوق لیسانس

در بهمن ماه ۷۲ نتیجه امتحان فوق لیسانس اعلام شد. آمدم ثبت نام کنم، گفتند مشکل سربازی داری! یعنی من باید شهریور ماه فارغ التحصیل می‌شدم تا مشمول به حاب نمی‌آمدم. یا ابالفضل!

رفتم دنبال کلاه‌برداری‌های پزشکی در دانشکده و دانشگاه، دیدند که راهی برای درست کردن مدرک وجود دارد، آنهم ناراحتی قلبی‌ام بود و میگرن نامردی که داشتم. با این همه به یک نیروی قدرتمند محتاجج بودم که کار را جلو ببرد.

رفتم پیش صابری که مشوق درس خواندنم بود. گفتم ماجرا چیست. گمانم کارنامه فوق را همان روزها داده بودند و رتبه بالایم هم برای پز دادن خیلی به درد می‌خورد.

نامه‌ای نوشت برای غلامعلی افروز که رئیس دانشگاه تهران بود:

برادرم دکتر افروز،
از میان جوان مستعد در هنر کاریکاتور، مقداری! هم نصیب گل‌آقا شده است.
ازاین میان، یکی همین نیک‌آهنگ کوثر است که چهره مقامات را دو جور می‌تواند بکشد.
صاف و صوف
کج و کوله
بنا به نظر حضرتعالی است که یا مشکل قانونی‌اش را حل کنی، یا منتظر عواقب آن بمانی!
برادرت
کیومرث صابری

این نامه تا مدت‌ها در دانشگاه دست به دست می‌شد و البته گم هم شد! ولی مشکل قانونی من هم مرتفع گردید
!

Labels: