بعد از ۴ سال دوری از ایران و آشنایی با بسیاری از خصائل منحصر به بفرد ایرانیان دور از وطن، به این نتیجه رسیدهام که ما ایرانیها به این راحتیها تاب تحمل موفقیت سازمان و ساختاری را نداریم که جزو آن نیستیم. اگر همان سیستم معیوب به ما روی خوش نشان دهد، تمام عیوبش را فراموش میکنیم و اگر با کسی در آن سازمان، خرده حسابی هم داریم، او را به عنوان نقطه ضعف سیستم مینمایانیم و خودمان را ناجی سازمان جدید معرفی میکنیم.
این همه سال است چند میلیون ایرانی صاحب مال و جاه در خارج از کشور زندگی میکنند و نتوانستهاند رسانهای در خور توجه راه بیاندازند. چنین رسانهای مطمئنا به این زودیها هم راه نخواهد افتاد. گمان میکنید با چه کسری از ثروت ایرانیان کلیفورنیا میتوان یک شبکه تلویزیونی درست و حسابی مستقل از دولت آمریکا راه اندازی کرد؟ خیال میکنید با چقدر بودجه میتوان چنین کاری را در کانادا صورت داد.
رسانههایی که به عنوان "اپوزوسیونی" شناخته میشوند، چقدر تاریخ مصرف داشتهاند و چه گروهی از جمعیت داخل کشور را جذب کردهاند؟ چند در صد ایرانیان خارج از کشور حاضرند به این رسانهها اعتماد کنند؟
مسالهای که برای خیلیها قابل درک نیست، تفاوت "رسانه حرفهای" با "بنگاه پروپاگاندا" است. انتظار خیلی از ایرانیان خارج از کشور با سابقه سیاسی، راهاندازی رسانهای است که در عمل چیزی باشد مثل "کیهان" اما این طرفی. آیا این اوج هنر ما است؟
من نوعی، اگر توانستم خارج از عقده و ناراحتیهای شخصی رسانهای را نقد کنم، شاید حرفم به دل بنشیند. اگر با مدیر رسانهای اختلاف شخصی پیدا کنم و بیایم زمین و زمان را به هم برسانم برای اینکه بگویم این رسانه بد است، احتمالا چند نفری مشابه خودم برایم هورا خواهند کشید، ولی آیا مشکل اصلی رسانه حل شده است؟
مساله این است بسیاری از ما ایرانیها، مهمترین انگیزهمان بیرون کشیدن گلیم خودمان از آب است، میآییم ادعای گروهی و دموکراتیک هم میکنیم، ولی در واقعیت اگر دیگی برای ما نجوشد، بسیار خوشحال میشویم که سر سگ در آن بجوشد. اگر به این در و آن در زدیم که ما را جذب کنند، و جذبمان نکردند، سعی میکنیم تمامی اتهامهای دنیا را متوجهاش کنیم. اگر هنوز نقطه امیدی بود، کمی صبوری میکنیم ...
---
چند روز پیش استادمان میگفت برای معرفی خودتان به رسانه کانادایی، رزومه خوبی سر هم کنید و خیلی راحت بدانید که چه کسی هستید و چه تواناییهایی دارید. باید بتوانید از خودتان تعریف کنید و ... همان جا نوبت به من رسید. خندهام گرفت. گفتم "چند تا جایزه ملی دارم، چند تا جایزه بینالمللی، چند تا سخنرانی و چند تا نمایشگاه و چند تا کتاب و ...ولی، ولی، ولی...اعتماد به نفس لازم را ندارم!"
گاهی چون دیدهام دوستان قدیم میخواهند سر به تن مبارکم نباشد، از خودم نا امید شدهام...بعد به خودم نگاه کردم. دیدم خودم هم در مواردی همین رفتار را مرتکب شدهام. به هیچ وجه هم علیهالسلام نیستم!
حس کردم مساله بیشتر از اینکه به مهاجر بودنم معطوف باشد، مربوط به خصائلی است که از آن طرف با خودم آوردهام! خودمان را باور نداریم، بعد اگر کسی کاری کرد تا به خود باوری برسد، شروع مىٰکنیم آنقدر تیشه به ریشهاش میزنیم تا هم سطح ما شود. این عدالتطلبی ما ایرانیها مرا کشت!
Labels: رسانه