اين پرسش را در مقابل اين مساله مطرح میکنم که آيا هر آنچه دولتهای غربی میگويند قابل قبول است؟ مطمئنا نه! اما، در اکثر کشورهای غربي، رکنی وجود دارد به نام مطبوعات آزاد. رسانهها حتی وقتی از سوی ساختارهای امنيتی تحت فشار قرار میگيرند، از راههای مختلف تلاش میکنند واقعيت را کشف کنند و بيرون بريزند. اگر خوششانس باشند، اين مساله به موقع صورت میگيرد.
رسانه آزاد نقش ناظر بیطرفی را بازی میکند که راحتتر از بقيه کجیها را به نحوی اغراقآميز عيان میکند.
قدرت، فساد آور است. ميزان اين فساد در کشورهايی که دولت دائما دست يک طبقه و گروه است بيشتر و بيشتر میشود. در همين دموکراسیهای غربي، تلاش زيادی از سوی قدرت برای کنترل مسير خبر صورت میگيرد، ولی کسانی بودهاند که از دل همين رسانهها، تاريخساز شدهاند.
اگر فيلم "
Good Night, and Good Luck" را ديده باشيد، با شخصيتی به نام ادوارد مورو آشنا میشويد که همراه با يک تيم، "مککارتيسم" را نخست زير سوال برد و بعد به اين دوران پايان داد. اگر داستان '
واترگيت' به گوشتان خورده باشد، با تلاشهای رسانهها برای روشن کردن مخفیکاریهای انتخاباتی نيکسون و شرکا روبرو میشويد...فضولی دو روزنامهنگار عملا باعث فروپاشی بخشی از حزب جمهوریخواه شد و رئيس جمهوری آمريکا با خفت از کاخ سفيد بيرون رفت و اگر جرالد فورد، رئيس جمهوری بعدی نيکسون را از اتهاماتش مبرا نکرده بود، شايد ريچارد نيکسون در زندان میپوسيد.
اما در ايران. رسانهای آزاد است که مداح قدرت باشد. با آنکه قدرت در ايران دارای طبقهبندی است، و مثلا رئيس جمهوری قدرت دوم يا سوم است، ولی وقتی رسانهای مستقيما زير نظر قدرت اول اداره میشود، نقدش از قدرتهای کوچکتر فقط برای مهار آنهاست تا رویشان زياد نشود. دل خوش کردن به انتقادهای کيهان و صدا و سيما و الباقي، با اين اوصاف اندکی مايه از خوشدلی دارد يا فقدان انديشه.
ساختار سياسی ايران، میتوانست با وجود مطبوعات آزاد پالايش شود، نه مطلق، که نسبی. اما مرداب موجود نتيجه بسته شدن تمام منافذ است. شورای عالی امنيت ملي، هيات نظارت، دادگاه، و نهادهای ديگر کارشان اين شده که اين منافذ را همچنان بسته نگاه دارند تا گند کار بيرون نزند.
وقتی دولت سخن از صلحآميز بودن فعاليتهای هستهای میزند، هر آدم عاقلی شک میکند. نه به اين دليل که رسانههای خارج و دولتهای غربی چنين میگويند، چون ساختار اطلاعرسانی داخلی غير قابل اعتماد است. چون هدف هدايت زورکی افکار عمومی است.
دولتی که سخن گفتن در مورد مسائل هستهای را محدود میکند، به حتم ريگی به کفش دارد.
اگر اشکالات قضايی و احکام عجيب و غريب را هم میخواستند درز بگيرند و راهی برای انتقال اخبار به خارج از کشور وجود نداشت، وضع از دهه شصت خيلی بهتر نمیبود.
از سوی ديگر، کشورهای مختلف که اختلاف منافع با ايران دارند، میدانند چگونه میتوان از اين نقص به خوبی استفاده کرد. باور نمیکنم که مساله حقوق بشر برای خيلی از کشورهايی که نفت ايران را دوست دارند و بازار ايران برایشان اهميت دارد هدف اوليهشان در برخورد و رایگيری در سازمان ملل بوده باشد. اما فشار نهادهای حقوق بشری بر روی دولتها تا حدی کارساز است، مگر وقتی دولتها از آنها بخواهند در جهتی خاص که منافع هر دو را تامين میکند به دولتی حملهور شوند. اما آيا ايراد اصلی از آنهاست يا دولت فخيمه جمهوری اسلامی که عاشق درگيری است و بهانه دادن؟
يک مثال خيلی ساده. دولت خاتمی تلاش کرد مانع ادامه حضور فعال گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل در امور ايران شود. ژنو، جایی بود که همکاری مشترک قوه قضاییه و دولت خاتمی نتیجه داد. نتیجهاش: فشار بیشتر روی فعالان سیاسی و صنفی و حقوق بشری. ناظر قبلی کانادایی بود. چندی بعد از پایان ماموریتش، يک کانادايی-ايرانی به نام زهرا کاظمی در زندان اوين تصادفا کشته میشود. سوالهای زيادی هم در اين باب بوجود میآيد، حتی اگر نامربوط باشند.
حتی روزنامههای نزديک به خاتمی هم در اين باب سکوت کردند. همه داد از ستمکاری قوه قضاييه میزدند، ولی کسی نگفت نقش خاتمی در حذف ناظر سازمان ملل چه بوده؟ به عبارتي، روزنامههای نزديک به قدرت دوم، در خدمت قدرت اول قرار گرفتند. يعنی روزنامهنگاری در خدمت قدرت، هرچند کوچک، نهايتا مانعی بر سر انتشار وقايع خواهد بود.
ادامه دارد
Labels: رسانه