جای شما خالی، هوای آتاوا صبحها سرد بود و ظهرها با حال و شبها هم ملس. من دیر رسیدم به جشنواره لالهها، وگرنه سلمان رشدی را هم الکی الکی زیارت میکردم و یک عکس کنارش میانداختم، میفرستادم شبکه دوم برای اثبات همکاری! آخر او روز سهشنبه مهمان جشنواره بود.
راستش از آتاوا خوشم می آید به خاطر معماری ساختمانهای دولتی و موزههایش، اما گمانم شهر خیلی کندی نسبت به تورنتو باشد. خلوتتر است، اما این خلوتی آزاردهنده نیست.
سینما هم البته مورد زیارت ما بندگان ویژه قرار گرفت! البته یک فیلم آشغالی که رویمان نمیشود اسمش را بیاوریم!
دیروز هم مجبور شدم سه تا قهوه اضافه بخورم! الباقیاش را هم نمی گویم تا دلتان بسوزد!!!
الان هم در قطار نشستهام، که چشم شیطان کور، سرعت اینترنت ماشالله مشالله بهتر از دو روز پیش است.
در باب کارمندان قطار هم، ضمن پوزش از همه بزرگان و نژادها و قومیتها، مسوول کوپه دور پیش هندیالاصل بود. در قطارهای کانادا، باید هم به انگلیسی صحبت کنند و هم به فرانسه. موقع انگلیسی صحبت کردن، میشد تحمل کرد، ولی وای وقتی طرف فرانسه صحبت کرد! احتمالا بدصحبتترین متولد استان کبک نمرده، در قبر خود میلرزید!
خلاصه بد نبود. خوش گذشت.
Labels: آتاوا