اشتباه نمیکنید! دارم از اعتراف کنندگان تقدیر میکنم، آنهم ازته دل!
باور کنید تا یک هفته خانه نشین نشده باشید از بازجوییهای دوستانه و نرم جماعت و شبها حتی با آمپول دوز بالای دیازپام خوابتان نبرد نخواهید فهمید بازجویان محترم چقدر "اسلامی" با شما برخورد میکنند.
اگر دادگاه عدل اسلامی این است که پایه کیفرخواستش، وبنوشتههای منفعت طلبانه دوست سابقمان است، ای وای بر الباقی امور مملکت!
قیافه ابطحی را که مقایسه میکنی با آن سالها، هیکلش را هیچ، میفهمی که کار از حد پشیمانی و تقاضای بخشش گذشته است.
حرفهای عطریانفر را که میخوانی، و بازی نمایش فیزیکیاش، حس میکنی که میخواهد پیام بدهد.
بهزاد نبوی را که میبینی، میتوانی لمس کنی که شکستن این آدم چقدر سخت است. موتلفهایها گرچه خیلی خوشحالند او را در لباس زندان میبینند، اما لذت یک آخ شنیدن را از آنها گرفت.
دلم برای مازیار بهاری کباب شد که مثل بچه آدم کارش را میکرد، اما مجبور است چه چیزها که نگوید. لابد بازجوها فکر کردهاند که اگر هودر میخواست در باره بهاری چیزی بنویسد، چه مینوشت و بعد کیفرخواستی برای او تنظیم کردهاند...
---
من که ذاتا ترسو هستم. حتی اگر فشار میآوردند به داشتن رابطه و شارون ستون پیر شده و شارلیز ترون که خیلی هم با او حال نمیکنم اعتراف میکردم.
اعتراف میکردم که فرزند خوانده انجلینا هستم ولی به من شیر خشک داده نه شیر مادری.
اعتراف می کردم که از بچهگی عاشق مخمل بودم، حتی اسم گربه همسایه که مخمل بود، هر وقت صدایش میزدند یک جوری میشدم!
اعتراف میکردم که در خشکشویی با لباسهای مخملی مردم تحریک میشدم و "مخمل فتیش" داشتم.
اعتراف میکردم که سازمان جاسوسی آمریکا به من کاری در خشک شویی داد که کسی نفهمد از آنجا دارم براندازی میکنم.
...
من البته آخرش هم از "پیشوا" طلب بخشش و مغفرت میکردم! البته به جای "رایش" باید از کلمه من در آوردی "گایش" استفاده کرد...به کسر "ی"!
...
هیچگاه اعتراف کنندهای را سرزنش نکنید. نه علی افشاریاش مستحق سرزنش بود، نه جماعت معترف در "هویت". اعتراف برای رهایی از شکنجه است، اما با بیشعوری بقیه تبدیل میشود به شکنجهای طولانی مدت. میخواهند قربانی را وادار به خودکشی درونی کنند.
...
اما یادمان باشد که اگر ورق برگشت، این بازی کثیف را ما مرتکب نشویم! "سبز" را "قهوهای" نکنیم!
Labels: اعترافات