اگر در تهران بودم، راهی بهشت زهرا میشدم. میرفتم و به خانواده بهنود شجاعی تسلیت میگفتم، میرفتم جلو و ادای احترام میکردم به خانوادهای که همه کار کرد تا فرزند خود را به این دنیا بازگرداند.
میرفتم و دست همه کسانی را که تلاش کردند جان بهنود را نجات دهند، میبوسیدم.
از همان مسوولین قوه قضاییه هم که تلاش کردند خانواده احسان را مجاب کنند که میتوان جان بهنود را نگرفت، تشکر میکردم. باورتان نمیشود که بودند کسانی که خارج از کلیشه رایج قوه قضاییه عمل کنند.
میرفتم از همه کسانی که جنازه بهنود را مشایعت میکردند، تشکر میکردم...
روزی، شاید سالها بعد، شاید دهها سال بعد به تهران بروم، سر قبر احسان خواهم رفت، سر قبر بهنود خواهم رفت.
امروز احسان و بهنود شاید کنار هم باشند، نمیدانم چه فکر میکنند، اما میپندارم که برای احساسی که میتوانستند که مادر احسان ببینند و ندیدند اشک می ریزند...
Labels: بهنود شجاعی