دوستانی که به نظر میرسد از سوالها و کارتونهای من از سران جنبش ناراحت هستند، بدون توجه به جایگاه من به عنوان فردی فاقد مصونیت در نظام سیاسی ایران در سالهای پیش از خروج از کشور، سوالهایی طرح کردهاند که به قول معروف خارج از کانتکست است. اما چون پرسیدن حق این دوستان است و من هم مثل میرحسین موسوی «محذورات» ندارم، و مثل مهدی کروبی نمی خواهم نقش «امام» و «سید احمد» را در کشتارها کتمان کنم و مثل سید محمد خاتمی مسوولیت از بین بردن همه «فرصت»ها را نداشتهام که از زیرشان در بروم، به سوالهای این دوستان ناشناس که مردش نیستند با اسم واقعی بپرسند جواب میدهم:
۱- جریان نامۀ عذرخواهی ایشان از مصباح یزدی چی هست؟ آیا این موضوع واقعیت دارد؟ اگر واقعیت دارد در آن نامه چه چیزهایی نوشته شده بود؟!دوستان احتمالا نمیدانند که از روز بعد از انتشار کارتون استاد تمساح، تماسهای تلفنی تهدید به مرگ از پایگاههای مختلف بسیج آغاز شد. احتمالا وحید پوراستاد که دبیر سرویش سیاسی و حقوقی روزنامه آزاد بود، یادش هست که روز دوشنبه بعد از انتشار کارتون گوشی تلفن را به من داد و ماجرا چه بود.
دوستان احتمالا نمیدانند که بعد از تعطیلی حوزه علمیه قم به خاطر کارتون من به مدت سه روز و تظاهرات بعد از نماز جمعه در سراسر کشور گروهی از کفنپوشان از مشهد و چند شهر دیگر راهی قم شدند و خواهان اعدام کاریکاتوریست بودند. دوستان احتمالا نمیدانند که برادران عزیز گردان عاشورا در روز جمعه پیش از دستگیری من دم در خانه ام کشیک میدادند. از همکار محترم روزنامه آفتاب امروز که با سرویس میآمد دنبالم در روز شنبه اندکی سوال کنید…یادش مانده که با چه پلیس بازی از منطقه خارج شدیم.
پس از آنکه با تماس تلفنی آیتالله خامنهای به رئیس وقت مجلس خبرگان، در شنبهای که بازداشت شده بودم، تحصن قم پایان یافت، پروندهسازی برای من شروع شد. من بامداد همان روز بعد از بازجویی لطیف توسط مرتضوی و تهدیدهای همیشگیاش که میتوانید روشش را از بقیه هم بپرسید راهی بند ۲۰۹ شدم. بعد از خروج یا به عبارتی اخراج از زندان، تهدیدها کم نشد و وقتی نمایشگاهی در جهاد دانشگاهی شیراز داشتم، در راه فرودگاه با من تماس گرفتند که سوار هواپیما نشوم، چون در همان فرودگاه قرار بود من را «بزنند». این زدن با کتک زدن فرق میکند. هفته پیش در محل دانشگاه مریلند، مسوول جهاد دانشگاهی وقت شیراز را دیدم و خاطرات را کاملا مرور کردیم!
اما وقتی دایره تهدید و فشار به جایی کشید که کسانی به خاطر من کتک خوردند و آسیب دیدند، با دوستانم در حوزه هنری مشورت کردم. آن زمان در هفته نامه مهر کار میکردم و سردبیر مهر گفت نامه محترمانهای به آقای مصباح بنویس و نسخهای را هم به قوه قضاییه بفرست.
من نامهای نوشتم و توضیح دادم که هدف از کشیدن کارتون خنداندن دل خلقالله است نه آزار طرفداران آیت الله مصباح یزدی، و اگر ایشان و طرفدارانشان دچار سو تفاهم شدهاند، بابت این سو تفاهم عذرخواهی میکنم.
محتوای نامه چند روز بعدش در یکی از رسانههای نزدیک به انصار حزبالله منتشر شد. نتیجه این شد که فقط با خودم طرف شدند و چند روز بعد که احضار شدم، مرتضوی گفت فکر کردی ماجرا تمام شد، تازه شروع شده.
وقتی هم در سال ۱۳۸۲ «فرزندان نواب صفوی» نامه تهدید به مرگ را نخست زیر صندلی من در انجمن صنفی گذاشتند و هفته بعدش نامم در لیستی منتشر شد، نمونه همان نامهای که به خانه همکاری که سابقا دوست بودیم هم انداختند، ترجیح دادم مدتی از کشور خارج شوم که از همه کانالهای ممکن استفاده کردم و بعد از خروج در روز ۵ تیر، برادران برای بازداشتم در روز ۱۰ تیر به در خانه قدیمیام رفتند که طبیعتا نه آنجا بودم، نه در ایران. همان روزهایی که وحید پوراستاد، حسین باستانی و گروهی دیگر را بازداشت کردند. همان روزهایی که زهرا کاظمی در زندان بود.
گمانم برای پاسخ به پرسش اول کافی باشد.
۲.- وقتی برای کیهان (کیهان کاریکاتور) کارتون میکشیدند پولی دریافت میکردند یا قربه الی الله بود؟- دوستانی که کیهان کاریکاتور را نمیشناسند، نمیدانند که گروهی از کارتونیستهای گروهی در حوزه هنری به نام "کاسنی" میخواستند مجلهای تخصصی کاریکاتور منتشر کنند که حجتالاسلام زم دست دست میکند، اما حسین نیرومند و مسعود شجاعی طباطبایی از ابراهیم اصغری که مدیر کیهان بود، کمک میگیرند و یک نشریه کاملا غیر سیاسی را منتشر میکنند. دبیران اولیه این نشریه، علی مریخی، افشین سبوکی، اسد بینا خواهی بودند که علی جهانشاهی نیز با آنها بود. همان گروهی که بعدا ستون نگاه روزنامه همشهری را در اختیار داشتند. من از سال ۱۳۷۳ برای این مجله، مقالات تخصصی کاریکاتور چهره مینوشتم. کسانی که در این مجله کارتون میکشیدند و کارشان مرتب منتشر میشد، مهمترین و بزرگترین هنرمندان کارتون و کاریکاتور ایران بود. بزرگمهر حسینپور، جواد علیزاده، احمد عربانی، افشین سبوکی، توکا نیستانی، رفیع ضیایی، مانا نیستانی، فائز علیدوستی، هادی فراهانی، علی دیواندری و خیلیهای دیگر. دوسالانه کاریکاتور تهران از درون این مجله شکل گرفت.
بعد از دوم خرداد نیز رابطه من با این نشریه کمتر شد، تا جایی که بعد از دستگیریام، مدیر مسوول آن، حسین نیرومند علیه من یادداشتی در کیهان نوشت که اگر در روز آزادیام منتشر نشده بود، شاید مجبور میشدند مرا سالها در اوین نگاه دارند.
اما کسانی که برای کیهان کاریکاتور کار میکردهاند، انسانهای شریفی بودند که باعث رونق هنر کارتون و کاریکاتور در ایران شدهاند، به نحوی که همان سالهای بعد از دوم خرداد، انتشار کار در این مجله برای اکثر هنرمندان ضد کیهان هم افتخار بود. این مجله در محافل بینالمللی شناخته شده بود و آشنایی بسیاری از علاقهمندان به کارتون و کاریکاتور از طریق کیهان کاریکاتور صورت گرفت.
من برای مقالاتی که در باره کاریکاتور چهره یا کارتون در دنیا نوشته بودم، از کیهان حق التحریر گرفتهام*، همانطوری که مانا یا توکا یا بزرگمهر یا افشین یا علی جهانشاهی یا کیارش زندی یا جمال رحمتی و…خیلیهای دیگر گرفتهاند.
۳- آن زمان هایی که بصورت مداوم به دفتر کیهان رفت و آمد داشتند خاطره یا خاطراتی از برادر حسین شریعتمداری دارند که برای ما تعریف کنند؟!من رفت و آمد مداوم به کیهان نداشتهام. کارمند کیهان نبودهام. کیهان در آن سالها کارمندهایی داشت مثل اردشیر رستمی یا کیارش زندی که رابطهای حرفهای داشتند که قابل احترام است. بعدها بود که مازیار بیژنی به کیهان پیوست. من برای تحویل مقالاتم به کیهان کاریکاتور میرفتم( معمولا ۸ شماره در سال منتشر میشد) ، و گمانم چند باری هم با پیک فرستادم.
در سال ۱۳۷۵ نیز بعد از کشیدن کارتونی بسیار تند علیه مدیریت کیهان در همشهری، تهدید شدم که قدیری، مدیر وقت تحریریه همشهری از من خواست چند روزی از تهران خارج شوم. در آن محدوده زمانی تا مدتها پایم را در کیهان نگذاشتم. کاریکاتور هم مربوط به اتهام زنی کیهان به یک مادر و دختر شاغل در بورس تهران بود که متهم به داشتن رابطه نامشروع با شهردار یکی از مناطق تهران بودند و کیهان اسم کامل آنها را پیش از اثبات هرگونه مسالهای منتشر کرد و باعث اخراجشان از محل کارشان شد.
تنها باری هم که به محل کار مدیر مسوول کیهان رفتم، همراه حسن سربخشیان برای گفتگو با حسین شریعتمداری بود (برای حیات نو میخواستم بیوگرافی کاریکاتوری او را کار کنم و بعد از چند هفته تماس پیاپی، شریعتمداری با گفتگو موافقت کرد، که گمانم نخستین گفتگویش با این طرفیها بود). این تنها ملاقات من با مدیر مسوول کیهان بود که بعد از انتشار بیوگرافی کاریکاتوریاش در حیات نو، چند باری با ملاطفت عزیزان روبرو شدم. اگر میخواهید فضای آن روز را هم بهتر درک کنید، از حسن سربخشیان بپرسید که وقتی من و حسن بعد از یک ساعت و نیم از اتاق سرد شریعتمداری خارج شدیم (کولر گازی روشن بود)، هردو بشدت عرق کرده بودیم که میشد ناشی از ترس و وحشت ذاتی ما بوده باشد.
۴- آیا از کاریکاتورهایی که بمناسبت مسابقات کاریکاتوری انقلابی میکشیدند نمونه ای برای یادگاری نگه داشته اند؟گمانم تنها مسابقهای که شرکت کردهام، مربوط به مسابقه روزانه سلمان رشدی بود، در محل نمایشگاه کتاب، که بر اساس کاریکاتور افشین سبوکی مسابقهای بینالمللی درست کردند. اگر اشتباه نکرده باشم در سال ۱۳۷۲ بود و یک ربع سکه بهار ازادی جایزهاش بود. باز هم اگر اشتباه نکنم خیلیهای دیگر هم شرکت کرده بودند. فهرستش در کیهان کاریکاتور هست. در سال ۱۳۸۰ یا ۸۱ هم داور مسابقه «کودک فلسطینی خانه ندارد» بودم که با دعوت من، ۶ کارتونیست رده یک جهانی در این مسابقه شرکت کردند که میلت پریگی آمریکایی هم برندهاش شد.
۵-آیا با اینهمه جراتی که از آن سخن میراند و انتظار دارند که دیگران نیز در ایران با همان صراحت سخن بگویند حاضر هستند به ایران بروند و دربارۀ همان موارد کاریکاتور به قول خودشان انتقادی بکشند؟!
من در جایی کار میکنم که آزاد باشم. به هیچ عنوان هم آدم شجاعی نیستم و شجاعت کسانی که پای عقیدهاشان ایستادهاند را میستایم. اگر هدفم مبارزه سیاسی بود، همه فشارها را به جان میخریدم و میماندم. من مبارز سیاسی نیستم، اما برای آزادی بیان تلاش کردهام و خواهم کرد. هزینه دادهام، هرچند بسیار کمتر از هزینهای است که دوستان عزیزم مثل زیدآبادی یا بهمن احمدی یا ژیلا بنییعقوب دادهاند.
روزنامهنگار آزاد است هرجایی برود که آزادانه حرفش را بزند. به خیلی از دوستان روزنامهنگار کمک کردهام برای ازاد ماندن و فرار از ستم جمهوری اسلامی به خارج از ایران بیایند یا تلاش کردهام از طرق مختلف کمکشان کنم.** این را
نه به عنوان منت گذاری نوشتهام، بلکه برای دانستن کسانی که تحمل ازادی من و امثال من را ندارند. کسانی که از این آزادی من به ستوه آمدهاند، میتوانند تا سالهای سال سوال کنند، اما پیشنهاد میکنم از کسانی سوال کنند که مسوولیتی در کشور داشتهاند و پاسخگوی اعمالشان نبودهاند. همراهی مستقیم و آگاهانه با دیکتاتوری داشتهاند، از آیتالله منتظری خواستهاند که از راه خود (اعتراض به اعدامها و شکنجهها) بازگردد و پیرو «امام) باشد. در گفتگو با رسانههای خارجی، اعدامهای سال ۶۷ را حق نظام دانستهاند. قول دادند که ماجرای قتلهای زنجیرهای را به سرانجام برسانند اما در مقابل تهدید به مرگ یک کارتونیست فقط لبخند زدند.
سوال نپرسیده ۶ - چرا نمیخواهید حالا حالاها به ایران بازگردید؟
با دیدن منطق بسیاری از دوستان سبز، میدانم که حتی اگر قدرت به طور کامل به دست ایشان بیافتد، فرق چندانی با جماعت حاضر ندارند. من ترجیح میدهم تا سالها بعد از تغییر حاکمیت به ایران بازنگردم، تا جنگ قدرت در فضای گلآلود ایران به نقطهای برسد که بتوان مطمئن بود آزادی بیان تا حدی در ایران حاکم شده. هر حكومتی در ایران حاکم شود، به طور مشخص با من و امثال من مشکل خواهد داشت. هر ساختار غیر پاسخگو، از آدمی مثل من بدش میآید. من نوعی را دشمن میپندارد. انصارش را برای ترور شخصیت من علم میکند.
سوال نپرسیده۷- آیا بعد از بازگشت، فعالیت اجتماعی میکنید؟
فقط برای کودکان مبتلا به سرطان و محیط زیست و آگاهی بخشی در باره زلزله. فقط و فقط و فقط.
سوال نپرسیده ۸ - آیا مثل خیلی از روزنامهنگاران و فعالان سیاسی توبهنامه نوشتید و علیه همکارانتان تکنویسی کردید؟
خیر، حتی یک خط علیه کسی ننوشتم، حتی علیه مدیر مسوول بزدل و ترسوی روزنامه مناطق آزاد که در دادگاه با مرتضوی ساخت و پاخت کرد و من به جایش بازداشت شدم، حال آنکه مطابق قانون وقت مطبوعات، مسوولیت با مدیر مسوول بود نه روزنامهنگار. یزدانپناه و برادرش مرا عملا به مرتضوی فروختند. در عین حال به همه آنها که تکنویسی کردند و حتی علیه من اعتراف راست و دروغ نوشتند و بعدا هم برایم تعریف کردند، احترام میگذارم و شرایطشان را درک میکنم. از کسانی هم که تا کنون برایم چیزی نگفتهاند میخواهم لطف کنند و بفرستند تا حد اقل بدانم از آنها چه پرسیدهاند و آنها چه گفتهاند.
--------
* توضیح جا افتاده: کیهان کاریکاتور در هر شماره، موضوعی داشت که کارتونیستها برایش کار میفرستادند. گمانم اولین کاری که من کشیدم، کاریکاتور چهره علیرضا خمسه بود. تعداد کارتونهای من در کیهان کاریکاتور بسیار کمتر از مقالاتم بود.
** بعد از خروجم از ایران، تلاش کردم برای تعدادی از همکاران روزنامهنگار تحت فشار، امکان ادامه تحصیل در کانادا فراهم بیاورم. یک مدرسه عالی در کانادا حاضر شد تا ۱۰ نفر را تقبل کند، اما دوستان ایرانی از پس هزینههای اولیه بر نمیآمدند. شاید خیلی از همکاران تحت فشارم که با من در این باب مکاتبه کردهاند بخواهند یا نخواهند پاسخ سوالکنندگان را بدهند.
تا کنون در موارد متعددی پیگیر خروج همکارانم از ایران بودهام. در یکی از موارد، این همکار میتوانست به افغانستان و از آنجا به کانادا بیاید. اما دوست محترم از رفتن به افغانستان امتناع کرد. تعدادی از موارد موفقیت آمیز بود و چند باری که دوستان محترم می خواستند به روش خودشان عمل کنند، با مشکلاتی روبرو شدند.
اینها که گفته شد، وظیفه من بوده است. هیچ منتی بر سر کسی ندارم، اما وقتی دوستان، بیدانشی میکنند، میخواهم این را هم بدانند. و بدانند که با وجود مشکل مالی، از جیب خودم هزینههای زیادی کردهام. بله مشکل مالی. دوستان خیال میکنند ما روی گنج خوابیدهایم...
من به هیچ عنوان با فعالیت حزبی روزنامهنگاران موافق نیستم، و خودم هم پشت دستم را از این بابت داغ کرده ام، اما آیا در برابر مشکلات دوستان و همکاران سیاسی کاری که به خارج آمدند، کوتاهی کردم؟ اگر کردهام، شرمندهام. توانم بیش از این نبوده است.
Labels: بازجویی