یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, December 15, 2012
جوابیه من به سایت بازتاب که از سوی آنان سانسور شد

سردبیر محتم سایت بازتاب

خواهشمند در پاسخ به مطلب «پشت صحنه انتشار فایل صوتی نیک آهنگ کوثر و مهدی هاشمی» جوابیه بنده را به طور کامل منتشر فرمایید:

داستان گفتگو و بحث من با مهدی هاشمی در باره شاکی‌اش در کانادا به  ۴ آگوست ۲۰۱۰ باز می‌گردد، وقتی مطلبی در باره نقش حمزه کرمی در دوره زندانی بودن فردی به نام «هوشنگ بوذری» در ۱۷ سال قبل از آن برای خودنویس ارسال شده بود.

به مهدی هاشمی تلفن زدم. مهدی ضمن تکذیب موارد طرح شده علیه حمزه کرمی، گفت که «بوذری برای اطلاعات کار می‌کنه». بعد هم گفت برای طائب کار می‌کند. جالب اینجا بود که می‌گفت اطلاعات از بوذری ۱۲ میلیون دلار گرفته، اما الان ماهی ۱۰-۱۲ هزار دلار به بوذری حقوق می‌پردازد. از نظر شما یک جای مساله ایراد ندارد؟ پرداخت ماهی ۱۰ هزار دلار در شرایط فعلی یعنی سالی ۱۲۰ هزار دلار. گیرم بیست سال از دستگیری هوشنگ  بوذری گذشته باشد، کل پولی که از وزارت گرفته اگر در طول بیست سال هم ثابت بوده باشد، می‌شود ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار دلار. آدم مغز کدام چهار پا را بخورد که ۱۲ میلیون دلار بدهد و برای همان نهاد، کار کند و ماهی ۱۰ هزار دلار بگیرد تا احیانا بعد از ۱۰۰ سال به پول از دست رفته خودش برسد؟ 

در آخرین تماس تلفنی آقای هاشمی با بنده، که با لحن بسیار بدی هم با من حرف زد، معترض  و متعرض بود که چرا که به ماجرای دست داشتن او در ارسال نامه جعلی رئیس قوه قضاییه به آیت‌الله خامنه‌ای گیر داده‌ایم. من گفتم که او باید کار «تاثیرگذاری جعلی» روی رسانه‌ها را کنار بگذارد. آقای هاشمی همان جا گفت «حالا که این‌طور شد، به همه می‌گویم برای طائب کار می‌کنی»!

چند ماه بعد، و درست دو روز بعد از آنکه خبر دیدار دکتر  هوشنگ امیر احمدی در لندن با آقای هاشمی را منتشر کردیم، ظاهرا دوستان پاریسی آقای هاشمی بعد از جلسه‌ای هماهنگی با ایشان، تصمیم گرفتند از طریق «فیس‌بوک ۲۵ بهمن» و بعد رسانه‌های سبز، یک نفر را حقوق‌بگیر معرفی کنند. گفته‌های بدون سند منسوب به آقای طائب در مدرسه علمیه الهادی در قم خاطرتان هست؟ فایل صوتی‌اش کجاست؟

تازه وقتی به دکتر هوشنگ امیراحمدی گفتم که خبر دیدار او با فرخ نگهدار و مهدی هاشمی را شنیده‌ام، تنها موردی را که تکذیب کرد، دیدار با فرخ نگهدار بود. آقای دکتر امیراحمدی در تماسی دیگر تاکید کردند که به مهدی هاشمی در امور درسی کمک می‌کنند و یک بار هم از طریق مهدی، با دوست لیبیایی فرزند هاشمی، یعنی «سیف قذافی» تماسی تلفنی داشته است.

ماجراهای آکسفورد که خاطرتان هست؟ وقتی هم که به آقای هاشمی در آکسفورد خبر دادند که حکم دادگاه برایش صادر شده، به خبرنگاری انگلیسی گفته بود اینها «دروغ‌های بوذری» است. تا آنکه حکم دادگاه را در انگلستان به ایشان تفهیم کردند.

اما سوای اینکه از زندانی بودن آقای هاشمی در ایران بسیار متاسفم و آرزو داشتم در خارج از ایران و در شرایطی کاملا آزاد به سوال‌های بی‌شماری که در باره نحوه بهره‌برداری از قدرت پدرشان در  معاملات و قراردادها، ماجرای استات اویل، قراردادهای پارس جنوبی، قراردادهای توتال و …. جواب بدهند. اما مایل بودم ایشان  در باره پرونده‌ای که برای ایشان در کانادا گشوده بود پاسخ بدهد. به عبارت دیگر، آقای هاشمی که بعد از صدور حکم دادگاه کانادا مدعی بود از وجود پرونده‌ای در کانادا از سال ۲۰۰۵ بی اطلاع بوده‌اند، چطور با من در موارد متعدد در باره «شاکی» حرف زده‌اند؟ یعنی وجود شاکی را پذیرفته‌اند، اما شکایت را انکار کرده‌اند. ایشان چطور از پرونده‌سازی شاکی علیه خود مطلع بود و چطور  قرار بود صدها برگ مدرک علیه بوذری برای ما بفرستد و هرگز نفرستاد؟ این سوال‌ منتهی برای من وجود داشت، نه برای خیل عظیم روزنامه‌نگارانی که از کنار این پرونده مهم به سادگی گذشته بودند.

پیش از آن، وقتی آقای هاشمی حرف‌های‌شان در باره میزان سو استفاده مالی در سازمان بهینه‌سازی را چند بار تغییر دادند، تصمیم گرفتم مکالمه‌هایم با ایشان را ضبط کنم. چرا؟ چون یک بار گفته بودند که «حمزه کرمی ۶ میلیارد تومان سو استفاده نکرده…دروغه…دروغه… ۲ میلیارد بوده». اما بعدا گفتند که ۲۰۰-۳۰۰ میلیون تومان بوده است! احتمالا آقای هاشمی صفرها را خیلی راحت می‌توانسته‌اند جابجا کنند.

می‌فرمایید  بنده در باره دستوردادگاه بی‌خود می‌گویم. بی‌خود می‌گویم که حکم احضار برای حضور در جلسه «راستی آزمایی»، همراه با دستور ارائه همه مدارک اثباتی است. آیا حکمی که وکلای آقای هاشمی برای حضور من در جلسه راستی‌آزمایی برایم فرستاده‌اند را ندیده‌اید؟ 

آیا پاسخ‌های آقای هاشمی به سوال‌های وکیل هوشنگ بوذری را خوانده‌اید که بدانید در کجا، چه حرف‌هایی را تکذیب می‌کند تا اعتبار شاهد هوشنگ بوذری را زیر سوال ببرد؟ ۵۶۱ سوال در هفت و نیم ساعت و صدها تکذیب. متن را خوانده‌اید؟ چگونه قضاوت می‌کنید؟ 

نوار ۳ دقیقه ۳۴ ثانیه که در جلسه راستی آزمایی لندن برای ایشان  گذاشته‌اند و تایید کرده‌اند که صدای چه کسانی است را شنیده‌اید؟ آیا می‌دانید این نوار در آوریل همراه شهادت‌نامه  برای وکلا ارسال شده و احتمالا از همان موقع دست ایشان بوده و هیچگاه صحتش را زیر سوال نبرده‌اند؟

می‌دانید نوارهایی که بنا به خواست وکیل آقای هاشمی در اواخر سپتامبر ۲۰۱۲ تقدیم وکلا و دادگاه کرده‌ام به عنوان سند همراه شهادت‌نامه داده شده و اثبات می‌کند ارتباط بنده و آقای هاشمی در چه سطحی بوده که آن‌گونه حرف‌ها را به من زده‌اند؟

چون مخالف انتشار نوارها هستم، محتویاتشان را نیز بازگو نمی‌کنم، اما توجه داشته باشید که بعد از پایان دادرسی در کانادا، این مدارک برای بررسی و انتشار آزاد خواهند شد.

اما اینکه ادعا کرده‌اید نیک آهنگ از کسانی برای فایل‌ها پول دریافت کرده،  مرغ پخته را به خنده وا می‌دارد. یعنی خیال می‌کنید نیک آهنگ در شرایطی که در آمریکای شمالی کوچک‌ترین رد و بدل شدن پول زیر ذره بین است، دست به چنین حماقتی زده باشد؟

یعنی تصور شما این است که تمامی این زحمات و تحمل اهانت‌ها، برای یک مشت دلار است؟

من رسما می‌گویم که فایل‌ها را نه به انتخاب خودم، که جبر قانون تحویل داده‌ام. در عین حال تاکید می‌کنم که ازماه آگوست بارها در تماس با نوه هاشمی رفسنجانی از او خواسته‌ام به وکلا تاکید کنند که  نوع احضار مرا تغییر دهند  تا مجبور به ارائه مدارک نباشم.

برای‌تان سوال نیست که چرا  مدارک را تا آن موقع به وکلای هاشمی و  تحویل نداده بودم؟ خیال می‌کنید آقای بوذری و وکیل‌شان «هر چه فایل مرتبط با مهدی هاشمی» را از من نخواسته بودند؟ مطمئن باشید که خواسته بودند، اما من از آنها خواهش کردم به خاطر امنیت برخی  در داخل کشور، از جمله منابع من در خانواده هاشمی از من چیزی اضافه نطلبند.

الان هم توجه داشته باشید که تنها مواردی که از تاریخ آغاز گفتگو بر سر آقای بوذری  از تاریخ ۴ اگوست ۲۰۱۰ تا آخرین مکالمه مرتبط با ایشان در زمان حضورشان در دوبی با منبع حاضر در منزل مهدی هاشمی، تقدیم وکلای طرفین شده است. اما باز تاکید می‌کنم، با خواست وکلای آقای مهدی هاشمی! توجه کردید؟ وکلای آقای هاشمیم و با تایید ایشان!

اما شما معتقدید که نوارها وهمه چیز به طرف سومی داده شده. کدام طرف سوم؟

می‌گویید طرف، امنیتی است؟ من شک دارم نویسنده تحلیل‌گر بازتاب خود امنیتی نباشد!  روش بازجویی در دستگاه‌های امنیتی مگر اینچنین نیست که جواب مورد نظر خودشان را از کسی جویا می‌شوند و تا زمانی که آن جواب داده نشود، کوتاه نمی‌آیند؟

بررسی فیسبوک آقای فواد صادقی از اوائل هفته پیش موید روندی است که به یادداشت تحلیلی بازتاب منتهی شد.


نویسنده تحلیل، ظاهرا معیارش مالی است و خیال می‌کند مهدی هاشمی را نیک آهنگ کوثر به مجموعه‌ای «فروخته» است. مگر عاقبت همه آدم‌فروشان جمهوری اسلامی چه بوده است؟ وقتی همکار طنزنویسم در فیسبوک خودش  این ایده را تقویت می‌کند، یاد اسب تروایی می‌افتم که جنبش سبز را  به نظام فروخت…

من تا آخرین هفته سپتامبر از تحویل مدارک و فایل‌ها خودداری کردم به این امید که آدمی در خاندان جلیل تشخیص مصلحت، مصلحت مهدی را  تشخیص دهد و وکلای مهدی را وادارد از من مدارک و فایل‌ها را جویا نشوند.  

من به جد به این نتیجه رسیده‌ام که خاندان بهرمانی، سرنوشت خاندان برمکی را پیدا خواهند کرد و روزگاری  در آینده، «بهرمکی» خوانده خواهند شد. 

آیا رئیس مجمع، مصلحت فرزند را در بازگرداندن او به ایران می‌دانست؟ نتیجه‌اش هست خدمت‌تان؟

رئیس مجمع که مصلحت فرزند خود نمی‌داند، مصلحت مملکت و نظام را می‌داند؟ وای به روزگار نظامی که پیرمردی ۷۸ ساله که اختلاف سنی زیادی با آقای جنتی ندارد. وقتی او  در مقامی باشد که انتظارهای زیادی از او بطلبند، نتیجه کار، بهتر از این نخواهد شد.

اما حالا که می‌خواهید کار را به این نقطه برسانید، لطفا  به چند سوال من جواب دهید:

اگر مهدی هاشمی از من خواسته باشد ببینم چه کسی یا کسانی در تحمیل تحریم علیه ایران اثرگذارترند تا پیام‌هایی به آنان منتقل شود، و  نیز چند بار گفته باشد که تمامی وظایف  در خانواده تقسیم شده و هر کسی مسوولیتی دارد، نقش اعضای خانواده در قبال تحریم چه بوده است؟ لطفا تحقیق کنید رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام آیا از فرزند خود چنین مسوولیتی را خواسته بود؟

آقای مهدی هاشمی در بهار سال ۲۰۱۰ به من می‌گوید که آقای حسین موسویان به  خواست و توصیه هاشمی رفسنجانی از ایران خارج شده‌ است. از من می‌خواهد چیزی در باره ایشان(حسین موسویان) در خودنویس ننویسم که من هم طبیعتا گوش نمی‌کنم و در باره حضور سفیر اسبق و مذاکره کننده سابق در واشینگتن گزارشی را به همراه همکارانم تنظیم می‌کنم. آقای موسویان سر از ایالات متحده و جلساتی در واشینگتن در می‌آورد. آیا  مسوولیتی هم به ایشان تفویض شده بود؟

آقای مهدی هاشمی در هیچیک از گفتگوهایی که داشتیم، ارتباط قوی‌‌اش را با رسانه‌های سبز و افرادی تاثیرپذیر در رسانه‌های مختلف کتمان نکرد و حتی در مقابل انتقاد من چند بار سکوت کرد. با عنایت به آنچه در طول یک هفته اخیر و رابطه دوستانی از رسانه‌های سبز خارج از کشور با شما دیده‌ام، آیا می‌توان چنین تحلیل کرد که  ایشان با رسانه‌های مختلفی در داخل و در خارج مرتبط بوده‌اند که پیام‌ها را به گونه‌ای که متناسب با نفع خاندان  مصلحت است منعکس کنند؟ همچنین عضو دیگر خانواده تاکید می‌کند که افرادی در رسانه‌ها حقوق بگیر هستند.  نقش رسانه محترم شما با عنایت به مجموعه روابطی که گفته می‌شود نقطه مشترکش به جماعتی در دوبی باز می‌گردد چیست؟

اما سوال دیگر، میزان ارتباط  آقای مهدی هاشمی با اپوزیسیون «معتدل» خارجی است. این ارتباط را چگونه تعریف کرده‌اید؟ آیا اپوزیسیونی که بعضا با پروژه‌های مختلف نظام در آمریکای جنوبی (ونزوئلا) ارتباطی ویژه دارد،  در نوشته تحلیلی بازتاب جایگاهی یافته است یا نه؟

و آخرین سوال از دوستان محترم بازتاب! پرونده کانادا، دو سر دارد. یک سر آن در زندان است، اما هوشنگ بوذری که آزاد است! چرا از او سوال نمی‌کنید؟ چرا  از وکلای آقای هاشمی که حتی حاضر نشده‌اند با رادیو فردا گفتگو کنند، بپرسید که ماجرای درخواست مدارک چه بوده است؟

یعنی اساس را بر آنچه می‌خواهید تبلیغ کنید گذاشته‌اید، اما  حاضر نیستید تحقیق کنید. مرده باد روزنامه‌نگاری بدون تحقیق، و تحلیل‌های سفارشی متناسب با منافع سیاسی و مالی قدرت.

چرا موارد فوق را طرح کردم؟ چون هم من و هم محققانی که دنبال پیدا کردن رد خروج سرمایه‌های ایران هستند، به نقاطی رسیده‌اند که برای دوستان طرفدار «دخانیات» و دوستان دیگرشان جذابیت‌هایی دارد.  حتما می‌دانید در باره نحوه ورود  سیگار به ایران و ارتباط خانواده محترمی در امارات که هم با هاشمی‌ها و هم با  محسن رضایی  مرتبط بوده، تحقیقات زیادی انجام می‌گیرد. دست نیروهای مختلفی هم درکار است. کاش فرزند آقای رضایی زنده می‌ماند و در هتلی در نمی‌گذشت که احتمالا هزینه‌اش را بقیه داده بودند.  دوستان من در باره نحوه خروج منابع ایران برای اهداف مالی گروه‌های ویژه و جماعت وارد کننده سیگار تحقیقات مختلفی را آغاز کرده‌اند.

دوستان بازتاب، دخانیات در کل برای سلامتی ضرر دارد…و ای کاش رابرت لوینسون در جزیره کیش ربوده نمی‌شد تا ….
Thursday, March 08, 2012
تصحیح بعد از ۶ سال! پرویز ثابتی هیچ ارتباطی با رضا پهلوی ندارد
۶ سال پیش بر اساس ادعاهای دوستی، تصور کردم که رضا پهلوی از مشاوره پرویز ثابتی بهره می‌گیرد.

نوشته‌ام را فراموش کرده بودم تا اینکه دو نفر از دوستان در فیسبوک برایم پیام گذاشتند که به بالاترین سر بزنم ... دیدم چقدر فضا شلوغ شده!

- فورا کامنت گذاشتم که این مطلب جدید نیست.
- با دفتر رضا پهلوی تماس گرفتم. گفتم که ۶ سال پیش مطلبی را بر اساس اطلاعات آن زمان نوشته‌ام. پرسیدم آیا هیچگونه ارتباطی میان آقای ثابتی و شاهزاده بوده است؟ جواب «نه» بود. پس به این ترتیب، هم اطلاعات من نادرست بوده و هم نتیجه‌گیری‌ام.
- در همان مطلب، نگاه آن زمانم به مساله کمک خارجی را نوشته بودم. الان بعد از ۶ سال نگاهی متفاوت دارم؛ معتقدم که کمک بدون شرط مشکلی ندارد و کمک گیرندگان با عنایت به منافع ملی و حفظ استقلال ایران می‌توانند در باره آن تصمیم بگیرند.

اگر این مطلب ۶ سال پیش باعث بروز سو تفاهمی شده، با تصحیح آن عذرخواهی می‌کنم.
Monday, March 05, 2012
مدتی این مثنوی تاخیر شد

امروز دیدم سایت‌های جناح راستی، و بعدش هم کیهان، دست‌نوشته‌ای از حمزه کرمی، مدیر بخش فرهنگ‌سازی سازمان بهینه‌سازت مصرف سوخت منتشر کرده اند.

اولا، توضیح بیشتر را باید آقای حمزه کرمی بدهد، که چه فشاری از جانب او به بهزاد افشاری (نه علی افشاری) و همسر من و همکارانشان در موسسه‌ای که فعالیت می‌کردند وارد شد که برای رفع آن فشار ترجیح دادم برای یکی از معدود دفعات خودسانسوری کنم. اما من در کانادا بودم و آنها در ایران.

اما توضیح کامل‌تر این‌که من از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲، مشاور بخش فرهنگ‌سازی سازمان بهینه‌سازی بودم. وقتی در هفته‌نامه مهر کار می‌کردم، به دعوت روح‌الله زم به آنجا رفتم.

در شورایی که عضوش بودم، مرحوم علیقلی هم بود...خدایش رحمت کناد. کارشناسان آموزش و تبلیغات به بررسی راه‌های آگاهی‌سازی مردم در باره جایگزین کردم سوخت‌های مناسب‌تر به جای بنزین به بررسی راه‌ها و پروژه‌های مختلف می‌پرداختند.

من هم با کمک همکارانم رسانه‌ای محیط زیستی راه‌انداختم به نام قلم سبز ایران که با سازمان بهینه‌سازی به عنوان حامی مالی قرارداد داشت، اما کار خود را به نحوی مستقل دنبال می‌کرد. حتی خبر غیر استاندارد بودن خودروهای وزیر نفت و رئیس سازمان محیط زیست را منتشر کردیم که به مذاق جماعت خوش نمی‌آمد.

روح‌الله زم تا اواسط سال ۱۳۸۱ آنجا بود و بعد حمزه کرمی جانشین او شد. کرمی مدیر کل سابق ریاست جمهوری بود.

من در تیرماه سال ۱۳۸۲ به دنبال تهدید و فشار از ایران خارج شدم. از آن تاریخ هم هیچ سمتی در شرکت نداشتم چون نمی‌خواستم و نمی‌توانستم برگردم. این وبلاگ را در سال ۱۳۸۳ راه انداختم و خاطراتم را در آن نوشتم. به بخش بهینه‌سازی که رسیدم، به برخی چیزهایی که ممکن بود به مذاق کرمی و مهدی هاشمی خوش بیاید اشاره کردم.

ممکن است بپرسید چرا در ایران به این مسائل نپرداخته بودم؟ به هزار و یک دلیل! بزرگ‌ترینش، قرارداد با یک سازمان دولتی. وقتی شما با سازمانی دولتی قرارداد دارید، موظف هستید مسائلی را رعایت کنید.

اما آن زمان من وبلاگنویس نبودم و فکر هم نمی‌کردم که وبلاگ‌نویس شوم، و وقتی در سال‌های آغازین رفتن از ایران، وبلاگ‌نویسی برایم جدی شد، ترجیح دادم برای ماندگار شدن چیزهایی که شاید مردم با آنها آشنا نباشند، اندکی قلم بزنم.

همان زمان، زمستان سال ۱۳۸۳، حمزه کرمی به من در کانادا تلفن کرد و گوشی را به دست مهدی هاشمی داد و مهدی از من خواست که از پدرش حمایت کنم و تاکید کرد که اگر پدرش رئیس جمهوری شود، شرایط بازگشت مرا فراهم خواهد کرد.

من نه تنها نپذیرفتم، که گفتم هر روز کاریکاتور پدرش را هم خواهم کشید اگر می‌خواهد.

همان روزها از طریق دوستانم فهمیدم که مهدی هاشمی با روزنامه‌نگاران دیگری در خارج از کشور برای حمایت از پدرش حرف زده. گویا آنها پذیرفته بودند و لبیک گفته بودند.

وقتی یکی از همکاران سابق بهینه‌سازی در اوائل سال ۱۳۸۴ اطلاعاتی در باره سازمان برایم فرستاد، ترجیح دادم اول خاطراتم را در باره سازمان بنویسم و بعد به مساله بپردازم.

اما خاطراتی که نوشتم موجب بلوکه شدن مطالبات کارمندان شرکتی بود که دیگر هیچ نقشی در آن نداشتم. من نمی‌توانستم بی‌حقوق ماندن کارمندان یک مجموعه را به خاطر مطلبم را تحمل کنم. از همسرم گرفته تا بهزاد افشاری و خیلی‌های دیگر.

شرایط آنقدر برای‌شان سخت شد که ترجیح دادم از مطلب بگذرم. این کارم اشتباه بود. و می‌دانستم اشتباه بود، چونکه با گروگان‌گیر نباید نرمی کرد، و مدیران سازمان چنین کردند و من به خواهش همسرم و بهزاد افشاری که تحت فشار مالی بسیار زیادی بود خودم را خاموش کردم.

اما اینکه اطلاعات بیشتری را نمی‌توانم بنویسم تنها به دلیل زندانی بودن حمزه کرمی است. بعد از محاکمه حمزه کرمی، با مهدی هاشمی که به خارج رفته بود گفتگو کردم و طبیعی است اطلاعات جدیدتری هم به‌دست آوردم که می‌تواند نحوه مدیریت مهدی هاشمی را در سازمان بهینه‌سازی و ارتباطش با کمپین انتخابات ریاست جمهوری پدرش و ... معلوم کند، اما نمی‌توانم به خاطر زندانی بودن حمزه کرمی منتشر کنم.

هر گاه امنیت حمزه کرمی برقرار بود و مطمئن شدم که انتشار مسائل به او در ایران لطمه‌ای وارد نمی‌کند، همینجا منتشر خواهم کرد.

چند نکته

۱- من از مهدی هاشمی و حمزه کرمی هیچگونه طلب یا بدهی‌ای ندارم
۲- حوزه کاری من در زمان اقامتم در ایران و کار در رسانه‌ها کارتون و کاریکاتور بود و محیط زیست
۳- اختلاف عمده من با مهدی هاشمی بر سر اطلاعات نادرستی بود که به رسانه‌ها می‌داد، همینطور اطلاعاتی در باره ثروت رهبری جمهوری اسلامی که با واقعیت جور در نمی‌آمد
۴- تلاشش برای هم-خط کردن رسانه‌های خارج از کشور برای اطلاع‌رسانی بر مبنای منافع پدر و خانواده‌اش. لطفا میزان خبرها و انتقادات را از هاشمی رفسنجانی در سایت‌های سبز و رفرمیست بررسی کنید.
۵- با مساله پرونده مهدی هاشمی در کانادا آشنا شدم، اما تا زمانی که خودم مدیریت رسانه‌ای را بر عهده نگرفتم، تحقیقی هم در باره‌اش نکردم.
۶- با شاکی مهدی هاشمی در کانادا گفتگو کردم. مهدی هاشمی نیز علیه شاکی خود ادعاهایی مطرح کرد. قول داد که مستنداتش علیه شاکی - هوشنگ بوذری- را در اختیارم بگذارد. اما هیچگاه چنین نکرد.
۷- آقای هاشمی چند مورد درخواست هم از من داشت. یکی پیدا کردن یک روزنامه‌نگار که قابل اعتماد باشد و ایشان برایش مسائل را بازگو کند و روزنامه‌نگار هم بنویسد، من این روزنامه‌نگار را به آقای هاشمی معرفی کردم وماجرا را از سر خودم برداشتم. دیگر تلاش کرد سایتی بسیار پر بیننده را برایش بگیرم، که دیدم بهترین کار، دادن شماره تلفن‌های طرفین به هم بود تا هیچ کاری به مذاکرات‌شان نداشته باشم. از من خواست کمک کنم سایتی برای انتشار مطالب علیه آیت الله خامنه‌ای برایش درست کنم، که اتفاق نیافتاد. اطلاعاتی در باره خامنه‌ای هم داده بود که منتشر نکردم و به شکل عجیبی! شبیه همان‌هایی بود که مخملباف منتشر کرد.
یک بار هم وقتی خبر حضور حسین موسویان در آمریکا را منتشر می‌کردیم از ما خواهش کرد (۳ بار تماس گرفت) که این خبر را منتشر نکنیم. به او گفتم اگر چنین خبری به دست من رسیده باشد، به دست بقیه هم رسیده است و دلیلی برای اینکه چنین خواهشی از من بکند نیست.
۷- از طرق مختلف دریافتیم که اقای مهدی هاشمی پشت بخشی از خبرسازی‌ها در رسانه‌هاست. از جمله ماجرای نامه رئیس قوه قضاییه به رهبری جمهوری اسلامی. نامه‌ای که ادعا شد نسخه‌اش دست رسانه‌ای سبز است اما هیچگاه منتشر نشد. پیگیری ما باعث خشم مهدی هاشمی شد به نحوی که در آخرین مکالمه‌مان در اکتبر ۲۰۱۰، با زبانی تهدید آمیز با من حرف زد.
۸- بحث دانشگاه آکسفورد بعدها پیش آمد. بررسی اندکی سخت‌گیرانه کار آقای هاشمی باعث ناراحتی ایشان شد. پیگیری‌های ما نشان داد که اولا، روش ثبت نام اندکی خارج از قاعده است و نیز کسان دیگری می‌توانسته‌اند طرف گفتگو برای انجام کارهای تهیه پروپوزال بوده باشند. همچنین بر اساس بررسی ما ایشان به خاطر سطح پایین زبان انگلیسی نمی‌توانسته‌اند به راحتی در دانشگاهی به اعتبار آکسفورد پذیرفته شوند، حالا نقش دانشگاه آزاد شعبه این شهر و چند موسسه و فرد دیگر در این میان چه بوده، بعدها معلوم خواهد شد.

در تایید این سخن آقای حمزه کرمی که گفته بود کسی مثل من که حاضر نیست به خاطر مجموعه روابط سیاسی، به گروهی یا فردی تعلق داشته باشم، هرگز قابل اعتماد سیاسیون به عنوان "ابزار" نخواهم بود.
Tuesday, May 17, 2011
سو تفاهم‌های فرافکنانه برخی هوادارن خاتمی
گاهی وقت‌ها که دوستان هوادار سیاسیون در قبال کارتونی یا انتقادای کم می‌آورند، حمله را جانشین پاسخ‌گویی می‌کنند. این چیز جدیدی نیست. یک تاکتیک است برای فرافکنی و انحراف افکار. در روزنامه‌های اصلاح‌طلب کار کردن می‌تواند تجربه این بازی را برای آدم بیشتر کند.

اما در برابر کارتون جدیدم در باره عذرخواهی و طلب مغفرت خاتمی از رهبری، دوستانی که به نظر می‌رسد طرفدار حرف خاتمی نباشند اما را یاری او را وظیفه خود می‌دانند، خیال می‌کنند که با پیش کشیدن نامه عذرخواهی من از آیت‌الله مصباح یزدی، می‌توانند کار خاتمی را «ماله‌کشی» کنند.

دوستان نمی‌دانند که خیلی پیش از سایت‌های جناح راستی، خودم هم ماجرا را شرح دادم، و هم نامه را منتشر کردم. ۵ سال پیش. پس چه ترسی و نگرانی‌ای می‌توانستم از انتشارش داشته باشم وقتی خودم منتشرش کرده‌ام؟

من نامه‌ام را منتشر کردم، اما آیا نزدیکان آقای خاتمی، دیدارهای‌شان با فرزند آیت‌الله خامنه‌ای را علنی می‌کنند؟ آیا نتایج گفتگوهایی که منبعی نزدیک به رضا خاتمی ناقل آن است به اطلاع عموم خواهد رسید؟ دوستان آیا خواهند گفت که برای رفع برخی موانع سیاسی چه قدم‌هایی برداشته شده است؟

و اما ماجرای نامه من...

ماجرا ساده است. کارتون استاد تمساح و مشکلاتی که برای من درست کرد، و سو تفاهم بزرگی که بوجود آورد باعث شد با مشورت با دوستان مطبوعاتی‌ام، به این نتیجه برسم که نامه‌ای به دفتر آیت‌الله مصباح بفرستم. این نامه هم برای رفع محدودیت‌های فراوان و فشارها و احضاریه‌ها نوشته شد. آن هم پس از آنکه به عینه دیدم حتی در قم هم ایشان را «استاد تمساح» خطاب می‌کنند و حدس زدم خشم یارانشان باید بیش از حد انتظارم باشد. خشمی که در شهرهای مختلف برای چند نفر دردسرساز هم شد.

آن زمان می‌خواستم نامه‌ای سرگشاده بنویسم که دوستان رای مرا زدند.

در ضمن به هیچ عنوان نمی‌خواستم بابت آن کارتون باز راهی زندان شوم. عذرخواهی را هم در مواردی بسیار مفید می‌دانم. وقتی کارتون معروف «سوسک» مانا نیستانی منتشر شد، به او التماس کردم که خیلی سریع نامه‌ای بنویسد و از هموطنان بابت یک «سهو» عذرخواهی کند، پیش از آنکه بحرانی به‌وجود آید. کاملا هم معتقدم که مانا هیچ قصدی نداشت و اگر متوجه اثر کار می‌شد، هیچگاه به سراغ چنین «دیالوگ»ی نمی‌رفت. مانا هم گفت که هیچ هدفی از گذاشتن آن دیالوگ نداشته، اما تاخیر در اعلام موضع همانا، بحرانی شدن فضا در استان‌های شمال‌غرب کشور همانا. اعتقاد دارم که اگر همان روز اول رسما عذرخواهی کرده بود، بخش عمده‌ای از سو تفاهم ایجاد نمی‌شد. اما این اعتقاد من است و ممکن است غلط باشد.

الان هم به عنوان عضو هیات مدیره انجمن جهانی دفاع از حقوق کارتونیست‌ها، می‌گویم که هر گاه کارتونیستی دچار مشکلی با دستگاه قضایی بشود، باید تمام تلاش را به خرج داد تا مانع به زندان افتادنش شویم. زندان، ارزش افزوده نیست! مهم این است که کارتونیست و روزنامه‌نگار بتواند در فضایی آزاد کار کند.

نوشتن آن نامه، حق شخصی من بود و حقوق عمومی را در بر نمی‌گرفت (حتی اگر فشار را از چند نفر بر می‌داشت، آنها به ننوشتن نامه از سوی من راضی‌تر بودند)، ولی عذرخواهی مردم از رهبری و نظام آیا مساله‌ای شخصی است؟ آیا آنچه خاتمی می‌گوید، یعنی عذرخواهی پدران و مادران اعدام شده‌های سیاسی ۳۲ سال اخیر از نظام و رهبری مساله‌ای عمومی نیست؟

وقتی دوستان محترم اندکی کم می‌آورند و حمله را«شخصی» می‌کنند تا مثلا منتقد را از کارش منحرف کنند، به یاد داشته باشند که فرافکنی و جنگ روانی زودگذر، نمی‌تواند واقعیت‌ها را پنهان کند.
Friday, May 06, 2011
پاسخی به یک دوست محترم
«آقای نیک آهنگ کوثر و بقیه دور گودنشینان عزیز ! شمایی که روزتان با انتقاد و تمسخر میرحسین شب می شد . کسانی که می گفتید میرحسین هم برای مردم یکی مثل بقیه است و فقط بهانه ایست برای سرنگونی . گروهک منحوس مجاهدین خلق که از هر فرصتی برای تخریب میرحسین استفاده می کردید و مدام اعدام های سال ۶۷ را به موسوی نسبت می دادید،»

اینها از وبلاگ یک دوست سبز بود.

ایشان به من لطف نشان داده و از ایشان ممنونم. اما وقتی بحثی خارج از محتوا و کانتکست می‌کنند، احساس می‌کنم عدم توضیح لازم، جفا بر دوستانی است که شاید نکاتی را به یاد نداشته باشند.

- مهم‌ترین اشاره من در کارتون‌هایم به بیانیه‌های موسوی، بعد از باطل کردن راهپیمایی خردادماه سال گذشته از سوی آقایان موسوی و کروبی بود. میرحسین موسوی بعد از آن بیانیه‌ای منتشر کرد.

من نه فعال سیاسی هستم، نه رهبر سیاسی، اما یک ناظر که می‌توانم باشم. نگاه من این بود که وقتی رهبران سیاسی، خود مانع اعتراض‌های خیابانی می‌شوند، جنبش را به خاموشی می‌کشانند.

مقایسه جنبش‌های منطقه با آنچه در ایران شاهدش بودیم برداشت‌های متفاوتی را ایجاد می‌کند. به واسطه تاثیر همین جنبش‌های قوت خیابانی و البته بدون رهبر بود که حکومت‌های بن‌علی و مبارک عملا برافتادند.

شعار و هدف مشترک این جنبش‌ها، «اسقاط نظام» بود. شعار جنبش سبز که رهبر هم دارد، سقوط دیکتاتور و دیکتاتوری برگرفته از ولایت فقیه نیست و نبوده است. تا کنون هم نشنیده‌ام رهبران جنبش سبز، ولایت فقیه را زیر سوال برده باشند.

پس از تحولات تونس و مصر بود که رهبران جنبش سبز خواستند که دوباره جانی به جنبش اعتراضی در ایران بدهند و از مردم برای راهپیمایی در روز ۲۵ بهمن دعوت کردند، و حتی وقتی دولت مجوز نداد، کوتاه نیامدند.

به گمان من لغو راهپیمایی در سالگرد انتخابات و به بجای آن، بیانیه دادن، و از سوی دیگر، عدم لغو راهپیمایی حتی پس از شنیدن جواب منفی از سوی وزارت کشور، یکسان نیستند. گمان می‌کنم انتقاد از رهبران جنبش سبز در خرداد ۱۳۸۹ لازم بود. انتقادی که باعث شد راهپیمایی ۲۵ بهمن را این بار لغو نکنند.

مساله دیگر؛ من رهبری سیاسی نیستم که فراخوان بدهم، و نمی‌توانم چنین کار کنم. ترجیح می‌دهم در جایی از عالم باشم که بتوانم کارم را بکنم. فکر می‌کنم روزنامه‌نگار می‌تواند انتخاب کند کجا باشد. در ضمن به تمامی روزنامه‌نگاران دربند، از احمد زیدآبادی تا بهمن احمدی امویی احترام می‌گذارم و هر جا هم که باشم، تلاش می‌کنم صدای‌شان را به مجامع بین‌المللی برسانم، کام اینکه این کار را کرده‌ام و خواهم کرد.

اما اینکه دوست محترم بنده را در کنار سازمان مجاهدین خلق می‌نشاند و می‌گوید: «حالا چرا سکوت کرده اید و چیزی نمی گویید . مگر معتقد نبودید بیانیه های میرحسین مشتی اراجیف و کاغذ پاره بی ارزش است . پس چرا هرچه در فیس بوک و بقیه شبکه ها حنجره خودتان را پاره می کنید و تاریخ و زمان معین می کنید ، نمی توانید ۲۰ نفر را هم به خیابان بیاورید ؟»، تنها می‌تواند ناشی از عدم شناخت باشد.

گمان می‌کنم انقلاب در میدان تحریر ثابت کرد که برای برانداختن یک نظام پوسیده، نیازی به یک رهبر نیست. «رهبری» مهم است نه «رهبر». من به یاد ندارم هیچگاه از کسی خواسته باشم به خیابان بیاید، و در عین حال، در روز‌های منتهی به ۲۵ بهمن هم امکانات سایت خودنویس را در اختیار دوستان دعوت کننده به راهپیمایی گذاشتم تا در اطلاع‌رسانی کم نیاورند.

اینکه عدم نتیجه‌گیری را گردن بقیه بگذارید، چیزی به قوت شما اضافه نمی‌کند، اما قدرت را در بررسی بهتر و یادگیری از جنبش‌های موفق و هدف‌های‌شان می‌توانید جستجو کنید.

پایدار باشید.
---------
چند نکته:
۱- بنده هیچ سنخیتی با سازمان مجاهدین خلق ندارم، در ضمن آقای موسوی را عامل کشتارها ندانسته‌ام. چند روز پیش جوانی به من حمله کرد که چرا ایشان را عامل دانسته‌ام. انتقاد من به گفتگوی آقای موسوی با شبکه‌ای اتریشی در ۱۳۶۷ بوده که اعدام‌ها را قانونی می‌دانسته است. همچنین معتقدم که موضع‌گیری امروز آقای موسوی در باره جنایت‌های دوران «امام» واجب است.
۲- یکی از مشکلات بزرگ را همین قانون اساسی می‌دانم. اجرای بدون تنازل این قانون تضمین کنده سعادت ما نیست.
۳- معتقدم اگر هدف آقای موسوی، ساقط کردن نظام بود، جمعیت ۳ میلیونی میدان آزادی تا انقلاب، نه تنها کمتر نمی‌شد، که بیشتر هم شده بود.

Labels:

Tuesday, March 01, 2011
برادر حسین، بخش پسین جنابعالی حتما می‌خارد
آقای حسین شریعت‌مداری، فراخ ماتحته

لطفا به جاسوسان محترم خود از جمله داستان پردازان محترم‌تان بگویید که:

۱- نمی‌دانند من در پاریس مهمانی نرفته‌ام،

۲- الف -ج که احتمالا از شما پول می‌گیرد خبر دروغ داده به شما،

۳- دو نفر دیگر در قزوین با شما ملاقات کرده بودند

لذا، چون مشکل جنابعالی اینجوری حل نمی‌شود، و دارید تواب‌سازی آنلاین را تمرین می‌کنید، عرض کنم که:
۱- بنده فقط و فقط و فقط یک بار محسن مخلملباف را از نزدیک دیده‌ام و آن هم در واشینگتن دی‌سی، در یک قهوه‌خانه استارباکس، یک کیلومتری کاخ سفید بوده. کاخ سفید با کاخ الیزه فرق می‌کند. اندازه قهوه استارباکس هم با قهوه فرانسوی (فنجانی) فرق می‌کند.

۲- من در پاریس خانه مخملباف نرفته‌ام و احتمالا هم نخواهم رفت! ترس از افشای چیزی که اتفاق نیافتاده دیگر چه مدلی‌اش است؟ باز خبرهای مدل بازجویی برادر حسن را خوانده‌اید که آدم بدبختی را مجبور به اعتراف به ماجرایی غیر واقعی کرده؟ خانه محسن مخملباف را که عوامل جنابعالی زیر نظر دارند، بگویید دفعه دیگر موقع جاسوسی با خودشان ور نروند و درست تماشا کنند.

۳- یادتان باشد که من هر جایی می‌روم، عکس می‌اندازم و در فیسبوک به نحوی می‌آید. منزل مخملباف رفته باشم و عکس هم نیانداخته باشم؟ دروغ به این گندگی را حتی دوستان محسن مخملباف هم باور نمی‌کنند!

۴- در ضمن این خبر قبلی افسانه‌ای را پیام فضلی‌نژاد نوشته بود؟ مواد مخدر تقدیمی کیهان عوض شده؟

دفعه دیگر کارتون جنابعالی هنگام استعمال .... در منزلی در لواسان منتشر خواهد شد. کمتر دروغ بگوید برادر حسین!
حمله برادران به خودنویس
امروز، برادران سایبری زیادی به یاد ما بودند و به سایت خودنویس حمله کردند. فعلا مهندسین در حال رفع مشکل هستند.
در طول دو هفته گذشته، میزان حملات به خودنویس شدید‌تر شده و گمانم بدجوری رفته‌ایم روی اعصاب برادران.

Labels:

Monday, February 28, 2011
آقای شریعتمداری! دچار خارش شده‌اید؟
برادر حسین مثل نقل و نبات برای دفاع از اسلام و ارزش‌های ولایت فقیه دروغ می‌گوید. این چیز جدیدی نیست.

بردار حسین اما یک مشکل دارد، آن هم اینکه هر از گاهی باید به طریقه عرفانی ترتیبش را بدهی! به عبارتی، برادر حسین از نظر معنوی مشکل دارد. یاد جیم کری می‌افتم که در یکی از فیلم‌ها، نیاز به یک اسباب‌بازی بزرگ .... داشت تا مشکلاتش را حل کند.

اما این همه که دروغ می‌گوید کافی نیست، مطلب امروزش دارد مرا از خنده روده‌بر می‌کند، و آنقدر وضع روده‌ام خراب شد که یاد مهاجرانی افتادم!

این مطلب را بخوانید:

بها ندادن صداي آمريكا به جريان مرده فتنه سبز باعث شد محسن مخملباف، سردبير ارشد VOA را عامل و نفوذي جمهوري اسلامي بخواند.
مخملباف اين اتهام را در گفت وگو با تلويزيون مبتذل «كانال يك لوس آنجلس» عنوان كرد. بها ندادن رسانه هايي نظير صداي آمريكا به عناصر فراري خارج نشين بيشتر بدان خاطر است كه معمولا اين جريان هاي اپوزيسيون براي فعال و به دردبخور نشان دادن خود اقدام به اغراق و خالي بندي مي كنند و اگر رسانه اي آنها را جدي بگيرد به مرور اعتبار خود را نزد مخاطبان از دست مي دهد. مخملباف يكي از چند نفري است كه با نگراني به رسانه هاي اصلي ضد انقلاب راه داده مي شود چرا كه به عنوان فردي بي ثبات و اغراق كننده كه دروغ هاي «رو» و آشكار مي گويد، شناخته مي شود.
در واكنش به پرخاشگري مخملباف عليه علي سجادي سردبير صداي آمريكا، يكي از همكاران سايت ضد انقلابي ايران گلوبال نوشت: آقاي مخملباف چرا اتهام دروغ به آقاي سجادي مي بنديد. اين ضد صداقت است كه اولين اصل جنبش شمرده مي شود و شما دوست داريد خود را مدافع آن معرفي كنيد. اگر مدركي داريد كه آقاي سجادي نفوذي جمهوري اسلامي است ارائه دهيد وگرنه رسما پوزش بخواهيد.
سام قندچي اضافه مي كند: دوستان نزديك خود من بوده اند كه با آقاي سجادي اختلافات شخصي و سياسي داشته اند اما اداي نقش قاضي و دادستان و صدور حكم از سوي آقاي مخملباف پذيرفته نيست. صداي آمريكا مانند هر رسانه اي، بايد خبر درست و دقيق ارائه دهد و اين موضوع ربطي به سردبير ندارد.
برخي تحليلگران عرصه رسانه، اقدام مخملباف را نوعي پيشدستي قلمداد مي كنند و معتقدند وي براي آن كه اتهاماتي نظير نفوذي و عامل جمهوري اسلامي در ميان اپوزيسيون متوجهش نشود، به سجادي حمله برده است تا ضمنا خود را فردي مبارز و غيرقابل خدشه نشان دهد. شماري از وابستگان به جريان هاي اپوزيسيون پيش از اين، تحركات و اظهارات نسنجيده مخملباف را از آن جهت كه باعث تخريب اعتبار و حيثيت اپوزيسيون شده و اين جريان را اهل دروغ و تحميق مخاطب معرفي كرده، نفوذي جمهوري اسلامي و خرابكار توصيف كرده اند.
گفتني است «الف-ج» يك وبلاگ نويس مقيم فرانسه از قول نيك آهنگ كوثر- كاريكاتوريست فراري نقل كرده است كه به وي گفته است؛ «در آپارتمان مخملباف در پاريس شاهد تماس تلفني و مكالمه طولاني وي با وزارت اطلاعات رژيم بودم» وي ادعا كرده است، به بهانه مشاهده گوشي موبايل مخملباف شماره تماس او با تهران را ديدم كه برايم آشنا بود. شماره اي كه چند بار از طريق آن به يكي از ساختمان هاي وزارت اطلاعات در فرمانيه تهران احضار شده بودم!


همه‌اش را ول کنید، برسید به همان قسمت آخرش!

۱- الف-ج کیست؟
۲- آیا می‌دانید من هرگز خانه مخملباف نرفته‌ام؟ من تا کنون فقط و فقط یک بار مخملباف را دیده‌ام، آن هم در «استارباکس»، در خیابان «کنه‌تیکت واشینگتن دی‌سی». شاهد؟ رودی بختیار! یک آدم واقعی!
۳- من هرگز شاهد مکالمه تلفنی مخملباف نبوده‌ام.
۴- من هیچگاه در خیابان فرمانیه بازجویی نشده‌ام، مگر آنکه حسین آقا خبر داشته باشد. البته چشم بند که می‌بندی، نمی‌دانی کجا می‌برندت، اما حداقل فرمانیه احضار نشده‌ام!
۵- من حافظه مزخرفی برای اعداد دارم! چطور ممکن است بعد از هفت-هشت سال یک شماره را ببینم و یادم مانده باشد؟
۶- من چطوری ممکن است گوشی کسی را مشاهده کنم؟ یعنی از مخملباف گوشی‌اش را گرفته‌ام و چک کرده‌ام چه کسانی به او زنگ زده‌اند؟ آقای حسین شریعتمداری دو صفر هشت‌الهفت! مزخرف که می‌گویید، لطفا یکی دو بار در باره‌اش فکر کنید!

حسین آقا! تو که متاسفانه مدت زمان زیادی زنده نخواهی ماند، و مطمئن باش بعد از ارتحالت کاریکاتورت را نخواهم کشید، اما محض رضای خدا برای دفاع از اسلام و مسلمین و ولایت فقیه و ...اینقدر دروغ‌ نگو، اگر هم می‌گویی، درست و حسابی بگو، مثل ....مثل...مثل... نیک آهنگ ک. موبایل سناتور مک‌کین را در اجلاس «ند» دید و گفت فهمیدم که دارد با یک زن حرف می‌زند و این زن «سارا پیلین» بود....نیک آهنگ متوجه رابطه این دو نفر شد...سارا پیلین هم رفت به رئیس جدید کنگره گفت حال علی سجادی را بگیرد...

برادر حسین، فیلم جیم کری را ببین، وقتی شخصیت پلیس بیمار را پیدا می‌کند...یاد خودت می‌افتی!

Labels:

Wednesday, December 15, 2010
دیدن یا ندیدن واقعه عاشورای ۸۸

Labels:

Wednesday, December 01, 2010
شبکه چهار انگلیس در باره اعدام شهلا جاهد

Labels:

Monday, November 29, 2010
پی‌آمد انتشار آرزوهای ویکی‌لیکسی هاشمی ...
image


Labels: