یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, April 29, 2009
سوالاتی از مبلغان سابق خاتمی و فعلی موسوی
"تندروی علیه جوانان یا جامعه در دهه ۶۰ حاصل اندیشه میرحسین موسوی نبود"

سوال‌ها:

۱- اندیشه موسوی چگونه بود؟ آیا خشونت را نفی کرد؟ 

۲- موسوی چه تلاشی برای مهار این تندروی‌ها کرد؟ چند بار علنا خواستار مقابله با خشونت‌گرایان شد؟

۳- خشونت و تندروی مورد تایید آیت‌الله خمینی مورد تایید موسوی هم بود؟ آیا او سخنان و رهنمودهای آیت‌الله خمینی را «مولوی» می‌دانست یا «ارشادی»؟ آیا تا کنون نوشته‌ای در نقد وقایع دهه شصت از میرحسین موسوی خوانده‌اید؟ نظر موسوی در مورد وقایع تابستان ۶۷ چیست؟

۴- موسوی در ۲۰ سال گذشته چه کار مسوولانه‌ای برای مقابله با تندروی‌های که می خواهند او را مخالف آنها نشان دهند کرده است؟

۵- چند در صد هواداران پا به سن گذاشته میرحسین موسوی در دوران دانشجویی و مدیریت خود مبلغ تندروی و خشونت نبوده‌اند؟ چند درصدشان پذیرفتن مسوولیت کارهای گذشته را کاری صحیح می‌دانند؟

حتما ادامه دارد!

Labels:

اهانت و درگیری با عکاس ها، در جلسه انتخاباتی موج سوم
اهانت و درگیری با عکاس ها، در جلسه انتخاباتی
در مرکز همایش های میلاد رخ داد
شماری از عکاس های خبرگزاری ها، جلسه را ترک کردند

ببینید : توهین به عکاسان، از سوی برگزار کنندگان همایش انتخابانی .

Labels:

Global cartoonists on Obama - BBC World
NIKAHANG KOWSAR : IRAN

In one of the cartoons, Obama appears like the Greek character, Sisyphus - trying to push the globe up the hill. And we all know what happened to Sisyphus - he wasn't able to do it. In the other he is trying to protect the world from being impaled on a plummeting graph.

It's not really easy to make fun of Obama as a person because although he has a sense of humour he is way ahead of most politicians we've seen in recent decades. Bush was funny - the way he used to talk, the things he used to say. Fortunately, because of the nature of politics and the problems we face, we'll get a few ideas from how he deals with the crisis so that'll help us. A cartoonist usually has an opinion and, personally, I'm not sure he can deliver.

Labels:

Tuesday, April 28, 2009
دلالان فراموشی
از جوانان هوادار کاندیداها انتظاری جز هواداری نیست. احتمالا چیزی از گذشته‌ها نمی‌دانند.

اما شناخت از نزدیک برخی از هواداران پا به سن گذشته کچل و نیمه کچل و یا احیانا مو جوگندمی جماعت، مرا به این فکر وا می‌دارد که اینان چه نفعی در مسکوت گذاشتن پرونده‌های قدیمی شخصیت‌های سیاسی و مدیران دهه‌های ۶۰ و ۷۰ دارند؟

به نظرم بیش از آنکه کاندیدای محبوب این جماعت را بشناسیم، خودشان را اندکی واکاوی کنیم بهتر است. اگر این جماعت ته‌شان باد ندهد، احتمالا می شود به انتخابشان اندکی اعتنا کرد. مخالفید؟


Labels:

کلاغستون

ماکیاولی به ستاد موسوی پیوست

مرحوم ماکیاولی طنزنویس دربار فلورانس و غیره که کتاب طنز "شهزاده" او اشتباهی جدی گرفته شد و وسیله گشت برای توجیه قدرت، به ستاد میرحسین موسوی پیوست. نامبرده به ستاد موسوی توصیه کرد همه مسائل دهه شصت از جمله قلع و قمع منتقدین و اعدام‌ها و پاکسازی‌ها و حزب‌الله‌ بازی‌های دوران قدرت میرحسین را بکنند زیرخاک و فراموشی را از خود آقای موسوی که بعد از بیست سال بیدار شده یاد بگیرند...هدف، وسیله را خیلی توجیه می‌کند!

Labels:

Saturday, April 25, 2009
استفان هاشمی، فرزند زهرا کاظمی

Labels:

Friday, April 24, 2009
بعد از ظهر مونترآلی، چه عالی!

الان در مونترآل هستم. برای شرکت در فستیوال فرهنگی بلو متروپولیس.
امروز رضا دقتی، عکاس مشهور ایرانی یک گپ مفصل داشت همراه با نمایش گزیده‌ای از عکس‌هایش در طول این سال‌ها.

چند کتابش را در نمایشگاه کتاب فستیوال آورده‌اند.

یکی از عکس‌ها خیلی دردناک بود. جنازه پسر بچه‌ای برهنه، یک کودک کرد ایرانی که همراه خانواده‌اش در انفجاری که عاملش نیروهای سپاه پاسداران بودند کشته شده بود.

---

پسر زهرا کاظمی را هم دیدم و گپی با او زدم. هنوز می‌توانی در صورتش هاله‌ای از غم را ببینی. شاد نیست.

---

فستیوال نگاهی هم دارد به فرهنگ و هنر در تبعید.

---

در ضمن هاله نور را هم که مشاهده فرمودید!

Labels:

وقتی حالم سرجایش نیست
گاهی وقت‌ها حس و حالش را ندارید که بنویسید. 

الان چند روزی است که دل و دماغ مبارکم سرجایش نیست. به قولی "پریود" شده‌ام.

وقتی انرژی ندارید، زور زدن بی‌فایده است...

خدمت می‌رسم...

Labels:

Sunday, April 19, 2009
نامه رئیس جمهوری به دادستان تهران

Labels:

Saturday, April 18, 2009
حرکت رو به جلو با دنده عقب
یک نگاه اجمالی به کاندیداهای خواهان تغییر مرا یاد این مساله می‌اندازد که برای حرکت رو به جلو، بهتر است از دنده‌های یک تا چهار استفاده کرد و دنده عقب کسی را به جلو نخواهد برد.

گمانم برای اثبات تغییر کاربری این جماعت "دنده عقبی" باید نشان دهند چه کاره‌اند، نه اینکه وقتی ماشین ترمز کرده هی گاز بدهند که توان خودشان را به رخ من و شما بکشند. میزان حرکت مهم است، و نوع حرکت، نه گازی که نهایتا دودش توی چشم خلق‌الله خواهد رفت.

Labels:

تبلیغات
چرا من تبلیغات انتخاباتی بعضی دوستان را نمی‌پسندم!

پاسخ: کسی که ماتحت مبارکش قهوه‌ای رنگ است، نمی‌تواند کاربرد آفتابه را تبلیغ کند! 

بخشی از دلباختگان، یا مبلغان را نمی شناسند، یا با هنوز فرق شکلات و دیگر اجرام قهوه‌ای را نمی‌دانند.

Labels:

حالم گرفته
می‌خوانی دلارا دارابی اعدام خواهد شد.

می‌خوانی مسیح علی‌نژاد رفت ایران و پاسپورتش را گرفتند.

می‌خوانی سعید رضوی فقیه دو ماه است معطل مانده.

می خوانی که یک ماه از مرگ امیدرضا گدشته.

می‌خوانی که ...

عجب سال خوبی‌است ها!

Labels:

وبلاگنویسی در اتوبوس
الان دارم از آتاوا بر می گردم ولایت.

اتوبوس ما، هم برق دارد، هم خط بی سیم اینترنت.

این را نگفتم که دل کسی را بسوزانم، اما خدایی اش حال می دهد!

تنها مشکل اندازه کوچک صندلی است و سرویس شدن دهان و دندان هنگام نوشتن!!

Labels:

Monday, April 13, 2009
اصلاح الگوی مصرف مدل شورای نگهبان

Labels:

Saturday, April 11, 2009
شورای نگهبان، 65 میلیون سال پیش

Labels:

Toronto
این تصویر را از طرف دیگر دریاچه، در شهر نیاگارای کنار دریاچه انداخته‌ام. پایین عکس هم یخ‌های شناور روی دریاچه را می‌بینید.

Labels:

Friday, April 10, 2009
براندازی نرم
کتاب ۱۹۸۴ را خوانده‌اید؟ فیلمش را دیده‌اید؟

حالا بروید بیانیه سپاه در باره براندازی نرم بخوانید.

آیا حس نمی‌کنید جماعت اندکی دچار وحشت شده‌اند؟

Labels:

پدیده محمد علی ابطحی
محمد علی ابطحی کسی است که نمی‌شود وبلاگش را نخواند. 

نکته جالبی که وبلاگ ابطحی این روزها دارد، و شاید هم بشود گفت در چند ماه اخیر، تک مضراب‌هایش در نقد میرحسین موسوی باشد.

نگاه او در مورد خاتمی اغلب تبلیغاتی، ماله‌کشانه و متلمقانه است. حتی وقتی هم شاکی است، انگار امکان ادامه تملق از او گرفته که ناراحت شده.

اما بر عکس، وقتی در مورد میرحسین صحبت می‌کنید، حس می‌کنید به گفته‌های او شک دارد. به اینکه توان تغییر در میرحسین هست یا نه. این به نظر من چیزی است که نوشته‌های ابطحی کم داشت.

تبلیغ صرفا به معنای فریب نیست، اما وقتی در باره کسی چیزی می‌نویسید که اینکاره نیست، عملا مخاطبان را از مسیری منحرف کرده‌اید. البته میزان این انحراف، وابسته به گیج و گولی مخاطبان هم هست.

اما، می‌توان از ابطحی پرسید که اگر از نگاه منتقد به خاتمی بنگرد و نه یک دلباخته، چه نکات عملی در مراد خود جسته بود که اینچنین "ممد بوقی" رئیس سابق دولت شده بود؟

مطمئنا ابطحی مثل خیلی‌ها می‌دانست که در صورت قدرت‌گیری مجدد خاتمی، تنها گروه محدودی از نزدیکان سود بیشتری می‌بردند و هر چه از دایره دور می‌شدی، سرت یا بی کلاه می‌ماند و یا سایه کلاه یکی دیگر را روی سرت حس می‌کردی و بس.

کاش ابطحی با مرور مطالب پیشینش، با نگاهی که به میرحسین دارد، خاتمی را اندکی می‌نواخت

ما در تاریخ‌مان، شاعر درباری و مداح کم نداریم. ابطحی هم می‌تواند وبلاگ‌نویس درباری نباشد. اگر نباشد، همه ما نفع برده‌ایم، چون او در لایه‌های قدرت حاضر بوده و می‌تواند مسائلی را مطرح کند که من و شما هرگز شاهدش نبوده‌ایم.



Labels:

در دفاع از طنز و طنزنویس
من طنز نویس نیستم، اما طنز نویسان را دوست دارم.
امام نیک آهنگ ثانی

آقای میرحسین موسوی!

امروز بیانیه شما در رد طنز سید ابراهیم نبوی را خواندم. بیشتر از اینکه خنده‌ام بگیرد، ناراحت شدم. 

می‌توانم از شما بپرسم فراتر از سابقه دو ساله‌تان در روزنامه جمهوری اسلامی که اصلاتا بولتن حزبی بود نه روزنامه، چقدر تجربه کار رسانه‌ای دارید؟

می توانم از شما بپرسم که نگاه‌تان به روزنامه‌نگاران آزاد و خارج از دایره ستادتان چیست؟ کما اینکه از نظراصولی، روزنامه‌نگاری که  مبلغ قدرت است و در جبهه‌ای سیاسی قرار می‌گیرد و در ستادی فعال می‌شود، روزنامه‌نگار نیست، تبلیغاتچی است.

می‌توانم از شما بپرسم که فراتر از سبک نقاشی خودتان(که بعضی معتقدند خودش شوخی است!)، آیا تفاوت شاخه‌های مختلف شوخ‌طبعی با هم را می‌شناسید؟

مگر ابراهیم نبوی خانم رجبی را هجو کرده بود یا نگاهی هزل آمیز داشت که با معیارهای شما جور در نمی‌آمد؟

تازه اگر هم هجو می‌کرد، شما این وسط چه کاره‌ هستید؟

---
آقای موسوی! چنین گفته اید:

اينجانب در بيانيه اعلام نامزدي خود از فعالان سياسي درخواست کرده بودم که حتي اگر در معرض توهين قرار گرفتم نسبت به اين امر واکنشي بيش از سکوت نشان ندهند.


آقای موسوی!

شما هنوز فرق فعال سیاسی با روزنامه‌نگار و طنز نویس را نمی‌دانید. از نظر شما، روزنامه‌نگار، همان عضو بولتنی است که از بالا به او می‌گویند چه بنویسد، یا برای خودشیرینی مسیر باد را تشخیص می‌دهد مهرورزانه قلمش را در خدمت قدرت به کار می‌برد.

آقای موسوی!

لطفا هم دنده مبارکه خودتان و هم دوستانتان را برای قلقلک و حتی سقلمه آماده کنید. طناز و طراح که با الگوی شما پیش نمی‌رود که!

شنیده‌ام که دوستی مشترک که حق بسیاری گردنم دارد، در تلاش است که روزنامه‌ای برایتان منتشر کند. یا در سوله مرغداری‌اش در جاده قزوین، یا در دفتر مرغداری در میدان توحید! پیشاپیش بگویم که به عنوان متولد سال خروس، از اینکه بوی مرغ از روزنامه‌تان می‌آید مسرورم!

آقای موسوی! این ما نیستیم که باید به شما و یارانتان جواب پس بدهیم! این شما هستید که سال‌هاست در سکوت، پاسخگویی را زیر سوال برده‌اید. 

امیدوارم در روزنامه‌(مرغ‌نامه) کسانی را استخدام کنید که همانند روزنامه‌های دوم خردادی، دستمالچی نباشند. در همان روزنامه خودتان، نقدتان کنند تا پاسخ سوال‌های قدیمی را نسیه ندهید.

آقای موسوی! 

خدایش بیامرزاد، گل‌آقا مسوولان نظام را بدعادت کرد به طنز نجیب. معتقدم که باید عادتان بدهیم به طنز عجیب! طنزی که مردم را شاد کند و گاهی اشکتان را در آورد. اشکی که اشک شادی هم نیست.  

ما با معیارهای شما بازی نمی‌کنیم. گرچه مبلغان‌تان می‌توانند نگاهی دیگر داشته باشند.


----

گفته‌اید:

هنوز مبارزات انتخاباتي چندان گرم نشده است و مطلب غيرقابل تحملي از سوي کسي بيان نگريده که مقاله خانم نويسنده‌اي در انتقاد از اينجانب موضوع عکس‌العمل قابل تاسف يکي از نويسندگان مقيم خارج از کشور قرار گرفته است.

 شاید اشکال از دوستانمان باشد که طوری می‌نویسند که دفاع از شما و واکنش به مخالفانتان دیده می‌شود. اما بدانید که طناز و روزنامه‌نگار مسائل را بر اساس منافع شما نمی‌بیند! 

ادامه دارد

Labels:

11th Blue Metropolis Montreal International Literary Festival April 22-26, 2009
Blue Met launches 2009 lineup; A.S. Byatt to be honoured- The Globe and Mail

Byatt will be one of more than a dozen high-profile international authors at the festival. Margaret MacMillan, Giles Blunt, Nino Ricci, Erika Ritter and M.G. Vassanji will be there representing Canada. Others include: Laure Adler (France), Tariq Ali (Pakistan), Donald Antrim (USA), Stéphane Audeguy (France), Johannes Auer (Germany), Pablo de Santis (Argentina), Tijs Goldschmidt (Netherlands), Marek Halter (France), Nikahang Kowsar (Iran), János Lackfi (Hungary), Daniel Mendelsohn (USA), Khireddine Mourad (Morocco), Jean-Luc Outers (Belgium), Linda Polman (Netherlands), Sergio Ramirez (Nicaragua), Reza (Iran), Meir Shalev (Israel), Domenico Starnone (Italy), Zakaria Tamer (Syria), Krisztina Tóth (Hungary), François Vallejo (France) and A.B. Yehoshua (Israel).

Montreal's Blue Met announces lineup - CBC

- A focus on freedom of expression involving human rights activist Marek Halter, exiled Iranian cartoonist Nikahang Kowsar and MacMillan, who wrote Paris 1919: Six Months that Changed the World and will speak about censorship in China.

Schedule:

Saturday, April 25, 2009
WRITERS IN PERIL
An opportunity to hear from festival participants who have first-hand knowledge of the dangers that writers and journalists face in bearing witness to the events of their day. With Nikahang Koswar, Margaret MacMillan, Linda Polman, Sergio Ramírez. Hosted by Dennis Trudeau. Duration: 1:15

Reporters Without Borders, Media@McGill

Sunday, April 26, 2009
CARTOONISTS IN PERIL: NIKAHANG KOWSAR
Exiled Iranian cartoonist Nikahang Kowsar, who now lives and works in Toronto, presents his work and chats on-stage with Rupert Bottenberg. With Nikahang Koswar. Hosted by Rupert Bottenberg. Duration: 1:15

Labels:

نوشته‌ای از بابک داد

«ويكيپدياي» نامزدهاي انتخاباتي!

«پرسش» بجاي «ديباچه»!: چند روز قبل در مطلبي با عنوان «هميشه پاي زندگيمان در ميان است» پرسيدم واقعا" براي «تحقيق»درباره خواستگار دخترتان يا داماد آينده تان چقدر وقت مي گذاريد؟ براي اينكه «حاصل عمرتان» را بدست كسي بسپاريد،چقدر زمان مي گذاريد؟چقدر «پرس و جو» مي كنيد؟ و نوشتم كه حالا «چند خواستگار» براي اداره كشور پشت در ايستاده اند و كمتر از سه ماه وقت براي پرس و جو داريد! ... حال «چه بايد كرد»؟ و چگونه ميتوان «خواستگاران مملكتداري» را بيشتر و بهتر شناخت و سنجيده تر تصميم گرفت؟ ...


با الهام از آن حركت حرفه اي،يك پيشنهاد اين است(اولين بار اين پيشنهاد را دوست مطبوعاتي خوش قريحه و خلاق، نيك آهنگ كوثر در وبلاگش مطرح كرد) كه در محيط اينترنت،يك ديتابيس و «پايگاه جمع آوري اطلاعات مستند» براي تمامي نامزدهاي رياست جمهوري ايجاد شود تا «حداقلهايي از اطلاعات موجود و مستند» درباره هركدام از كانديداها در آنجا «مجتمع» شوند و « براي عموم مردم قابل دسترسي » باشند.پايگاهي براي جمع آوري داده هاي «درست و بيطرفانه» درباره «همه نامزدها» و با «امانت داري كامل و مساوات»:«جمع آوري و ارائه داده هاي صحيح و بيطرفانه به مردم براي انتخاب برتر»...

...


Labels:

Tuesday, April 07, 2009
اعترافات سبز
خداوند این محمد درویش را خیر دهاد که هر از گاهی ما را به یاد روزگاران سبز پیشین می‌اندازد.

دعوتش را لبیک می‌گویم با افتخار!

------

بدها و نسبتا بدها:

۱- ۱۳۵۵، بهار، ولایات متحده.

هنوز کلاس اولی بودم. تعطیلات شروع شده بود. آن زمان تا هوا آفتابی می‌شد، ملت مایوپوش روی چمن‌ها ولو می شدند و حمام آفتاب می‌گرفتند.

دیدم سه تا دختردانشجوی همسایه که ‌حد اقل ۱۲-۱۳ سال از من بزرگترند، دوتیکه پوش لمیده‌اند در آفتاب تا برنزه شوند. من هم دیدم ابوی جان عینک آفتابی ری-بن خود را خانه جا گداشته. هوله قرمز گنده استخرم را برداشتم، روی چمن مقابل خانه‌مان انداختم و من هم لم دادم، یک مجله هم از خانه آوردم و ...

گوشم را تیز کردم، دیدم دارند همه اش در باره انوایرونمنت گپ می‌زنند. حالا من چه می‌دانستم این کلمه یعنی چه؟ هر چه بود برای آنکه بیشتر سر در بیاورم، مجبور شدم سرم را بیشتر به سمتشان خم کنم و دید هم بزنم که البته باعث شده هر وقت بحث اندکی انوایرونمنتال شود، ما یاد همسایه‌های آن زمان بیافتیم! کلا، از نظر من دید زدن یک کار محیط زیستی و انوایرونمنتال است!

۲- گردنه قوچک، اسفند ۱۳۵۵. هنوز فارسی را درست حرف نمی‌زدم. پدرم ما را برده بود قبل از عید گردنه قوچک، و توضیح می‌داد که کارش مثل فرزندش است و قوچک عملا برادر نیکان است! زرشک! من برادر یا خواهر می‌خواستم، پدر آمده بود ترتیب محیط زیست را داده بود و محیط زیست هم درخت زاییده بود! این را جایی گفتم.خداوند و ابوی مرا ببخشایند لطفا!

۳- عید سال ۵۹، نورآباد ممسنی، روستای پودونک جونگان. روی دیواری ایستاده‌ام، کنار کاروانی که بعدها محل اقامت ما شد. یک مار بی خطر گرفته‌ام، و دارم با آن بازی می‌کنم و هر ازگاهی مادرم را هم می‌ترسانم، یکهو زلزله می‌آید. خودم را پرت می‌کنم روی علف‌ها. مار بدبخت زیر تنم له می‌شود و گازم می‌گیرد. البته اثرش کم است. می‌بینم که دارد با سختی می‌خزد و می‌رود زیر سنگ‌های فروریخته دیوار. خدابیامرز محمد پاشالی اخمی می‌کند و می‌گوید اگر این زلزله محیط زیست را آسیب نزند، تو با این رفتارت با مار بیچاره زدی. 

۴- خرداد سال ۱۳۶۰.در ده شور جونگان. اهالی به مرحوم پاشالی می‌گویند که یک افعی گنده در یک امامزاده قدیمی دیده شده. می‌رویم سراغش. داخل دیوار سنگی که گچ‌هایش ریخته، یک بدن قطور می‌بینیم. مار دارد حرکت می‌کند. پاشالی مار را می‌کشد بیرون. به همه ما هشدار می‌دهد. می‌گوید مار خطرنالی است، دور شویم. همه دایره می زنیم دورش. با دست چپ، دم مار را گرفته و سعی می‌کند و چوبی، سر مار را مهار کند. مار تا نیمه بدن، سر خود را بالا می آورد. پاشالی آرام چوب را روی گردن مار می‌گذارد و مار را می‌خواباند روی زمین. تا می‌آید گردن مار را بگیرد، افعی اندکی می‌لغزد و انگشت نشانه پاشالی را می‌گزد. پاشالی، با آن قد و هیبت دست و انگشتش را بالا می‌کشد، اما مار با آن نیشش چسبیده و ول نمی‌کند. با دست چپ مار را می‌گیرد و در پارچه عمامه مانندی می‌پیچد و می‌گذارد پشت وانت سیمرغ نقره‌ای. حالش دارد بد می شود. می‌برندش بیمارستان. می‌گویند باید مار را بیهوش کنند تا بفهمند چه گونه ای است و بر آن اساس، چه سرمی باید به پاشالی بزنند. مار که درون پارچه پیچیده شده و زندانی است، بیهوش نمی شود!
روز بعد پاشالی زنده بر می‌گردد، دست راستش، تا شانه باد کرده و قرمز شده. انگشتش انگاری سوخته. مار را درون قفسی توری مانند انداخته. مار گردن کلفت، هوف هوف می‌کند. روز بعد، می‌برندش سرم سازی کرج. آنجا تعجب می‌کنند که چگونه پاشالی زنده مانده...این مار می‌توانست یک شتر را بکشد.

من یک مار را روز بعد در میان علف‌ها می‌بینم، از عصبانیتم، موجود بدبخت را می‌کشم. به این می‌گویند انتقام احمقانه.

۵- تابستان ۱۳۶۱، بعد از جام جهانی، پسر عمه‌ام رهام آمده باغ آقاجون، با تفنگ بادی‌اش. آن زمان ما در اتاقک ته باغ زندگی می‌کنیم. چند تا مرغ داریم، و گربه‌ها مزاحم مرغ‌ها و جوجه‌ها شده‌اند. من سر خود با رهام تصمیم می‌گیریم گربه‌ها را شکار کنیم. گربه‌های اول و دوم، ثابت کردند که گربه، ۲ جان بیشتر ندارد، اما گربه سوم، گربه‌ای روسی است. بزرگ، قوی، و گمانم رهام ۱۲ یا بلکه ۱۵ تیر به تن بدبخت فرو کرد، گربه شده بود عین موجودات وحشتناک فیلم‌های بعد از ساعت ۱۲ شب. با آن تن خونین، به ما حمله کرد. گمانم با بیل راحتش کردیم. گربه‌ها را چال کردیم و رفتیم با افتخار از تجربه شکارمان سخن گفتیم. فقط مانده بود آقاجون سکته کند. چنان دعوایی کرد که فهمیدیم بعد از ۲۲ سال بازنشستگی، هنوز تیمسار است!


----

خوب‌ها:

۱- تابستان ۱۳۶۶، پدرم تبعیدم کرده گره‌بایگان فسا. آقای پاشالی مربی من است. یک مار جعفری گرفته و در یخدان قدیمی بزرگ نگه‌‌داری‌اش می‌کند. به من می‌گوید هر از گاهی به مار سری بزنم که ببینم زنده است یا نه. من با مار جعفری تقریبا رفیق می‌شوم. هر از گاهی دمش را می‌گیرم و جابجایش می‌کنم، اما حواسم هست که مار جعفری می‌تواند اندکی بجهد و سریع غافلگیرت کند. مار بیچاره مدتی است غدا نخورده. نگران می‌شوم. یک جوجه گنجشک مریض  پیدا می‌کنم و می اندازمش کنار مار. اما مار اصلا محل سگ به پرنده بی‌نوا نمی‌گذارد، حتی نیشش هم نمی‌زند! کم کم به گنجشک هم غدا می‌دهم.  گنجشکک اشی مشی در همان یخدان بزرگ می‌تواند پرواز کند. حتی اگر دانه‌ برنجی هم کنار مار باشد، می‌رود و نوک می‌زند. نهایتا موشی برای مار پیدا می‌کنیم، و گنجشک که حالا جانی تازه گرفته، پر می زند. آمدیم از مار نگه‌داری کنیم، جان گنجشکک را نجات دادیم!

۲- تابستان سال ۷۵. یک شب در چیذر، یک پرنده به شیشه نوک می‌زند. حیدر، همخانه‌ای من، پنجره را باز می‌کند. یک شاهین است. بالش شکسته، معلوم است که جانی ندارد. می آوریمش تو، برایش سبدی می‌خریم و شب‌ها قفسش می شود. هر روز برایش گوشت می خرم. آرام آرام شاهین بال شکسته جان می‌گیرد و در خانه پرواز می‌کند. از شاهین کوچک عکس می‌اندازم تا ببرم روزنامه و بپرسم چه کار باید با این پرنده بی‌صاحب بکنیم. صاحب لابراتوار با دیدن عکس می گوید خریدار پرنده است! ۵۰ هزار تومان. بعد چانه می‌زند، ۱۵۰ هزار تومان. می‌گویم بابا! این عکس را انداخته ام که ببرم صاحبش را پیدا کنیم. زنگ می‌زنیم به جماعت موزه دارآباد، می‌گویند بیاورید برایتان تاکسی‌درمی می‌کنیم!  بعد یک همخانه دیگر می‌گوید ببریم مولوی، ۵۰۰ هزار تومان بفروشیم! یا بفرستیم از طریق قاچاقچی امارات، یک و نیم میلیون!

شاهین، ۳ ماهی مهمان ماست تا اینکه یک روز اشتباهی پنجره را باز می‌گدارم و پر می‌کشد، اما خسته می‌شود و روی پشت بام  خانه روبرویی می‌نشیند. هر چه صدایش می‌زنم، خبری نمی‌شود... 

۳- بهار ۱۳۸۰. نشسته‌ام در هفته‌نامه مهر، یکهو روح‌الله زم سر می‌رسد. می‌گوید الان در سازمان بهینه‌سازی مشغول شده...از من برای همکاری دعوت می‌کند. شاخ در می‌آورم. می‌روم در جلسه شورا، نصرت کریمی هم هست...می‌گویند بودجه‌ای دارند برای فرهنگ‌سازی. می‌گویم بهترین کار، تبدیل اطلاعات غیر قابل فهم به خبرهای قابل درک است. می‌گویند بودجه‌ای دارند معادل ۳۰۰ میلیون تومان برای تبلیغ و آگهی. می‌گویم، با یک دهمش می‌شود چند برابرش کار کرد. آگهی در رسانه، برای مسائلی اینچنین، کم فایده است. یک روز نشسته‌ایم، یکهو دختر عموی هاشمی رفسنجانی و شوهرش که استاد دانشگاه شریف است، می آیند تا نتیجه ۱۵۰ میلیونی که از سازمان گرفته‌اند برای انتشار کتاب آموزشی را نشان دهند و به قول معروف تایید بگیرند. با یک نگاه حس می کنم ۲۰-۳۰ میلیون گرفته‌اند، و دارند بده‌کاری هایشان را از طریق سازمان جبران می‌کنند. با کمال پررویی، گیر می‌دهم. کاری که نسبتا خرکی است! با آل هاشمی هر که در افتاد، بر افتاد. می‌دانم، اما وجداندرد گرفته‌ام. دختر عموی مهدی هاشمی، خیلی ساکت است، اما شوهرش داغ کرده و توهین می‌کند. اما زیر بار نمی‌روم، می‌گویم اگر اینجا به عنوان مشاور پول می‌گیرم، از دولت است نه از شما. آقای دکتر ... که کنارم نشسته بازویم را فشار می‌دهد که ساکت شوم، او اندکی ترسیده. شب هم خدا بیامرز علیقلی مرا می‌رساند خانه. می‌پرسد مگر از جانم سیر شده‌ام!

۴- بهار سال ۸۰، یادداشتی در روزنامه نوروز می‌نویسم در نقد سدسازی و سیاست‌های وزارت نیرو. از دست‌شان در رفته...روز بعداز انتخابات خرداد ۸۰، از دفتر خاتمی زنگ می‌زنند و می‌گویند سید محمد می‌خواهد تو را ببیند به خاطر آن یادداشت. پدرم را خبر می‌کنم. دو روز فرصت داریم. با آن کمبود بلیط، پدرم به موقع از شیرازمی‌رسد و با هم می‌رویم پیش خاتمی. بار اولی نیست که می‌بینمش. اول نماز ظهر را پشت سرش می خوانیم، بعد از بحث در باره استاد تمساح و کتاب کاریکاتورم، در باره ماجرای آب و کویر و حاشیه کویر و آبخوان‌داری صحبت می‌کنیم. پدرم که حرف می‌زند، خاتمی ابروهایش بالا می‌رود. می‌فهمم که دوزاری‌اش کج است. می‌گویم بگذار لری برایتان بگویم. به او نشان می‌دهم که سیلاب را چگونه می‌توان در حاشیه کویر مهار کرد و در زیر زمین ذخیره که تبخیر هم نشود.  

یادداشت‌هایم را ادامه می‌دهم، تا روزی که لیلاز می‌گوید که جماعت خوشحال نیستند و مانع می‌تراشند. یکی از بچه‌های حروفچینی، دزدکی جوابیه وزارت نیرویی‌ها را برایم پرینت می‌کند. فاکس می‌کنم شیراز، و با کمک پدرم، جوابیه‌ای می‌نویسم. جوابیه وزارت نیرو که منتشر شد، پاسخ خودم را که تایید محتوایی و فرمی‌اش را از پدرم گرفته‌ام می‌دهم سردبیری. می‌گویند چاپش نمی‌کنند. تند است. عباس عبدی مانع اصلی است.

در محتوا، عملا مدیران وزارت نیرو را مسوول نابسامانی موجود خوانده‌ایم، با اطلاعات و منابع لازم.

وقتی می‌بینم دانستن حق مردم نیست، اسبابم را جمع می‌کنم و برای همیشه از روزنامه نوروز می‌روم.

سال بعد که مشاور یکی از معاونت‌های شهرداری شده‌ام، می‌فهمم که وزارت نیرو برای تهیه جوابیه، میلیون‌ها تومان خرج کرده، و شورایی متشکل از چند وزیر و معاون و مشاور برای توجیه لزوم ادامه سدسازی به روش وقت، تشکیل شده تا رئیس جمهوری را مجاب کنند. بخوانید ارزش مالی سدسازی برای دوستان مشارکتی را. آبدزدک‌ها...

۵- سال ۱۳۸۱: من و عیال می‌رویم کلاس رانندگی، اما من چون خوابم می‌گیرد پشت فرمان، بی خیال تصدیق می‌شوم. بهار سال ۸۱ پولمان جور می‌شود برای خرید ماشین، اما می‌گویم فقط کم مصرف. همه‌اش توی فکر خودرو دوگانه سوزم. منتهی نه مدل‌هایی که دهه هفتاد آمدند بیرون. سایت قلم سبز را تازه راه انداخته‌ایم، خبری می‌رسد که چند هزار نفر در تهران، قربانی آلودگی ناشی از خودروها هستند، می‌رویم سراغ سهم ایران خودرو، وحشتناک است. یعنی ایران خودرو عملا قاتل بخشی از شهرووندان تهرانی است. سهم ایران خودرو را در ترافیک سال ۸۱ که ببینید، وحشت می‌کنید. می رویم گزارشی تهیه می‌کنیم از خودروهای وزرا. وزیر نفت که باید الگوی بهینه سازی مصرف سوخت باشد، خودرویی سوار می شود که در سد کیلومتر، ۱۳ لیتر می‌سوزاند. خانم ابتکار خودرویی سوار می شود که ۱۶ لیتر می‌سوزاند. اتفاقا پاترول مربوطه آلوده کننده هم هست. دماری از روزگارمان در می آورند بابت انتشار این خبر. قیافه دکتر حجت، معاون خانم ابتکار را باید می‌دیدید!!! تازه شانس آورده‌ایم دولت اصلاحات است و دوستانی هم در وزارت نفت و سازمان محیط زیست هوای‌مان را دارند!

-----
تصویر محمد پاشالی

Labels:

گفتگو یک طرفه نباشد بهتر است
دیروز با یکی از وبلاگ‌نویس‌هایی که نسبتا اصولگرا است و نزدیک به پاسداران و طرفدار گرداب چت می کردم.

بر خلاف انتظار خیلی از دوستان که همه چیز را سیاه و سفید می‌بینند، خیلی راحت می‌شود با همه گفتگو کرد!

به هر صورت گفتگویی خصوصی بود و بحث هم جذاب، که مکالمه فی‌مابین محترم است و خواهد ماند.

بحث به براندازی نرم رسید.

یک نکته به ذهنم رسید.

یکی از مسائل و مشکلاتی که خیلی از ما داریم، بر حق دانستن خود، و ناحق دانستن غیر خودی‌ها است.

اینکه هر کسی مثل ما نیست، پس صرفا ناحق است، توی خون همه آثارش هست! اما حداقلش می توانیم ترمز کنیم و ببینیم آیا اشتباه کرده‌ایم یا نه؟

اینکه بخشی از جمعیت ایران و تبعا بخشی از وبلاگ‌نویس‌ها از حاکمیت فعلی و عملکردش، عدم نظارت بر قدرت، محرومیت‌های اجتماعی، عدم برابری و ... ناراضی باشند، طبیعی است، اما آیا عدم رضایت باعث می‌شود کسی را عملا برانداز بدانیم؟

بعضی از دوستان، تحول، تغییر، تکامل و بازاندیشی را تحمل نمی‌کنند. چرا؟ ممکن است گروهی که اهل تحمل هم هستند، بعد از جسباندن برچسب براندازی به دوستان وبلاگ نویس منتقد، از آنها بخواهند که اظهار نظر کنند. خب اینطوری که نمی‌شود گفتگو را آغاز کرد.

آیا وبلاگ‌نویسی که متهم به همکاری با شبکه براندازی می شود، امنیت خواهد داشت؟ آیا پذیرش این اتهام و بعد پاسخگویی، او را آسیب‌پذیرتر نخواهد کرد؟

گروهی از دوستان که انحصار "مسلمان بودن" را در اختیار دارند، شاید اگر قصد گفتگو دارند، یک پله عقب بروند بهتر باشد. آیا منتقد عدم پاسخگویی ساختار‌های نظام بودن، براندازی است؟ آیا نوشتن برای آغاز گفتگو و بحث، باعث سستی پایه‌های نظام می‌شود؟ آیا ندیدن دنیا از درون عینک دوستان، نشانه خطای دید است؟

به گمانم می‌توانیم در باره اش گپ بزنیم. منتهی، اگر بدون زدن برچسب باشد، راحت‌تر خواهیم بود.

Labels:

میرحسین وارد می‌شود
امروز برایم جالب بود، وقتی داشتم یک گزارش تهیه می‌کردم در باره سخنان اوباما در ترکیه، یکی از بچه‌های تیم خبری موسوی که از دوستان چتی سابق بود برایم لینک سخنان او را در جلسه پرسش و پاسخ فرستاد.

میر حسین امروز نشان داد که آمده برای نباختن، و چه بسا برای پیروز شدن.

وقتی حرف از گشت‌های ارشاد زد، برایم جالب بود بدانم که نگاه موسوی به سال‌های دوران نخست وزیری‌اش چیست؟ 

او گفت: "به نظر من طرح امنيت اجتماعي تامين‌كننده اهداف نظام ما نيست و لذا معتقدم ‏مسائل اجتماعي بايد با توجه به كرامت انساني صورت گيرد نه به صورت آمرانه و خشن كه مطمئنا اين‌گونه ‏روش‌ها اثرات مثبتي در جامعه نخواهد داشت ؛زيرا اين‌گونه برخوردها به حساب نظام گذاشته مي‌شود."‏

این اتفاق مبارکی است. لازم است، اما کافی نیست. وقتی کسی بعد از بیست سال باز می‌گردد، باید نگاهی به پیشینه خودش و دولتش هم بکند. گشت‌های جندالله و ثارالله از یاد خیلی از ما نرفته.

آن سال‌ها، چه به اسم جنگ بود یا چیز دیگر، خفقان بیداد می‌کرد. موسوی می‌تواند نماد صرفه‌جویی اقتصادی باشد، اما آیا می‌تواند نماد مبارزه با خفقان و تحمیل و فشار هم باشد؟

به نظرم می‌توان وارد گفتگو شد و بحث کرد که اگر میرحسین که قصد دارد آرای بخش عمده‌ای از جوان‌ترها را جلب کند، چه کارهایی باید انجام دهد؟

---

در جامعه ما، عدم پاسخگویی یک اصل است. اگر نبود، این همه سوال بدون پاسخ نداشتیم. به گمانم من. نشناختن سوابق بازیگران سیاسی، حامیان و مجریان آنها، نشان از عدم شفافیتی دارد که ما روزنامه‌نگاران مسوولیت زیادی در ایجادش داشته‌ایم.

احساس مسوولیت اجتماعی، پیشنهاد دادن این کاندیدا یا آن کاندیدا به خوانندگان نیست. نشان دادن راه، با توی بوق کردن افراد فرق می‌کند.

---

من وقتی داغ می‌کنم، چیزهایی می‌نویسم که دوستانم را می‌رنجاند. از این دوستان عذر می‌خواهم. می پذیرم که می‌شود با آرامش بحث کرد. 

Labels:

کلاغستون
اخبار جعلی بعد از ۱۳ بدر

پزشک متخصص ائمه جمعه در دیدار با این عزیزان گفت در سال اصلاح الگوی مصرف، شکر زیادی نخورند. اصولا ائمه جمعه از همه مسوولان بیشتر شکر زیادی می‌خورند که از ذکر جزئیات آن معذوریم!...محمود احمدی‌نژاد بعد از گذراندن دو شب و دو روز با هوگو چاوز باز هم تاکید کرد، ما در ایران همجنس‌باز نداریم...مهدی کروبی اعلام کرد، حتی تا بعد ازز انتخابات و شکست، از نامزدی کناره‌گیری نخواهد کرد...به اخبار جعلی ما توجه کنید:

link

Labels:

Sunday, April 05, 2009
شادی و غم
چرا نمی‌توانیم از شادی هم شاد باشیم و از غم هم کم کنیم؟

Labels:

Saturday, April 04, 2009
بازگشت گودزیلا
۱- من گم نشده‌ام، خودم را مدتی گم کرده بودم!
۲- چند روز وبلاگ‌ننویسی، سخت‌تر از چند روز وبلاگ‌نویسی است.
۳- گودزیلا باز می‌گردد، در نتیجه در باره انتخابات بیشتر خواهیم نوشت و خواند...
۴- از دوستان عزیز شیرازی که خیال کردند به شیراز رفته ام عذر می خواهم! من حالاحالا‌ها چنین قصدی ندارم، گرچه دلم شدیدا تنگ شده!

بازگشت...

الان بعد از چند روز می‌توانم کارم را انجام بدهم، اما حسابی پوستم کنده شد!

ماجرا این بود که کامپیوتر و لپ‌تاپ بنده عملا از کار افتاده بودند. در نتیجه هیچ کار مثبتی نمی‌توانستم انجام بدهم.

در ضمن، یک بلایی سر خودم آورده بودم که الان برایتان نخواهم گفت! روزگارم خودم را نادانسته سیاه کرده بودم!

به هر حال الان خوشحالم که حداقل کامپیوترم به روزگار پیشین بازگشته، اما لپ‌تاپ نازنینم شدیدا مریض شده است.

انتصخابات

تا انتصخابات تقریبا دو ماه باقی است. در این دوره آوازهای زیادی خواهیم شنید.

بعضی از دوستان اعتقاد دارند، باید به آواز توجه کرد نه آوازه‌خوان، برخی دیگر هم می‌گویند باید اول به آوازه‌خوان اطمینان کرد، بعد آوازش را شنید. متاسفانه من به گروه دوم علاقه بیشتری دارم.

اولین حرف و سوالم این است. آیا برای تبلیغ خمیر دندان، از کسی استفاده می‌کنند که هم دهانش بو می‌دهد، هم دندان‌هایش کج و معوج است و هم علاقه‌ای به مسواک زدن ندارد؟

پس چرا مبلغین کاندیداها کج و معوج هستند؟


استراتژی ترس؟

مساله دیگر اینکه تبلیغ منفی و استراتژی ترس، می‌تواند جواب بدهد، اما محدود. الان در روزگار جدیدی هستیم. آیا پناه بردن به ترساندن مردم، و دادن اطلاعات غلط می‌تواند به روند دموکراتیک کردن ایران کمک کند؟

معتقدم که کسانی که از رویه ترساندن، یا سیاه و سفید کردن ماجرا برای تبلیغ یک کاندیدا و نفی دیگری استفاده می‌کنند، جایی برای شک در مورد خود باقی می‌گذارند. خودتان بررسی کنید ببینید علت ترس این جماعت از چه مسائلی ناشی می شود؟

Labels:

نیک آهنگ مدتی است خودش را گم کرده...
نامبرده در روزهای اخیر اصلا چیزی ننوشته و گفته می‌شود...

Labels: