یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, July 31, 2009
اشتباه نکنید!
وقتی‌ می‌‌گویم از سخن موسوی پشتم لرزید، به خاطر خاطرات بد گذشته بود. بر عکس تعداد زیادی از شما که اول انقلاب به دنیا نیامده بودید، هر شب با دقت به اسامی اعدام شدگان توجه می‌کردم.

من هم دوست دارم موسوی یا هر کس دیگری که به قدرت برسد، روش ماندلا را به کار ببندد. مجازات و دادگاهی‌ کردن مجرمین، بدون انتقامگیری.

من گفتم و باز هم تاکید می‌کنم که خون ندا و همهٔ مظلومین باید گردن جانیان را بگیرد، اما با نگاه انقلابی‌ خونریز که خیلی‌ از همین مسولین فعلی‌ و سابق کشور محصول آن‌ هستند، نمی‌توان امیدوار بود که خونریزی پایان یابد.

من هم خواهان مجازات جانیان هستم، اما کشتن چیزی را حل نمی کند!

مجازات با انتقام فرق می‌کند! وقتی‌ خلخالی اول انقاب به جای بسم الله الرحمن الرحیم می‌‌گفت بسم الله المنتقم، می فهمیدی که نگاه این جماعت‌ انتقامی است.

تا وقتی‌ رهبران جنبش سبز، خط قرمزی به نام "امام" دارند، و "خط امام" همچنان مورد وثوق است، بهتر است خوشبینی را در حد معقول نگاه داریم.

خط امام بدون خشونت باید تبیین شود.

-----

متاسفانه بخشی از دوستان همان منطق خاموشگر و سرکوبگر را در کلام خود انتخاب می کنند که این رژیم سال هاست به کار برده.

مبارزهٔ بدون خشونت، گفتمان بدون خشونت و حذف می‌‌طلبد

Labels:

Thursday, July 30, 2009
۴۰ روز بعد از ندا
وقتی با رفقای آمریکایی و کانادایی در باره بحران فعلی ایران گپ می‌زنم، هرد دفعه حد اقل یکی دو بار اسم ندا مطرح می‌شود.

ما این طرف دنیا صدها بار فیلم ویدئو را دیده‌ایم، ده‌ها بار گریسته‌ایم، بارها به این فکر کرده‌ایم که اگر ما آنجا بودیم چه می‌کردیم؟ چه می‌توانستیم بکنیم...؟

ندا، نماد مظلومیت گروهی بزرگ از مردم است که می‌خواهند داد خود را جماعت قاهر بستانند.

خون ندا گردن این جماعت طلبکار را خواهد گرفت. نه اینکه خون را با خون باید شست! هرگز! وقتی موسوی چند روز پیش بحث فراموش نکردن وقایع اخیر و مجازات را به میان آورد، پشتم لرزید. مگر خیلی از ما منتقد خونریزی‌های اول انقلاب نیستیم؟ چرا باید فقط با ستاندن خشونت‌بار جان رقیب جنایتکار، جامعه را پاکسازی کنیم؟

برای من، ندا نماد آرامش است و نفی خشونت. ندا، ندای آزادی خواهی مردمی است که از خشونت جانشان به لبشان رسیده...

Labels:

تسلیت به بابک داد عزیز
راستش خیلی سخت بود در باره مرگ بنویسم.

مرحوم سیف‌الله داد را نخستین بار بعد از ۲ خرداد ۷۶ دیدم، وقتی همراه اعضای تبلیغات ستاد خاتمی به همشهری آمدند و شامی خوردیم. اگر اشتباه نکنم، احمد رضا درویش و شادمهر راستین و ژیلا بنی‌یعقوب هم بودند. کلی خندیدیم.

بعدش یک روز وقتی رفته بودم ساندویچی یکتا، دیدم همراه یکی از بچه‌هایش آمده آنجا...

وقتی معاون سینمایی بود، بارها کاریکاتورش را کشیدم، اما دیگر هیچگاه ندیدمش.

من هر چه از او دیدم احترام بود و نیکویی.

رفتن این مرد نیکوسرشت را به خانواده‌اش و بخصوص بابک داد عزیز که باید همچنان در خفا بماند از دست اهریمنان، تسلیت می‌گویم.

Labels:

بازی وبلاگی رسانه‌ای

از یک رسانه‌ی ملی واقعی چه انتظاراتی دارید؟

این بازی را فانوس آزاد آغاز کرد، از من هم دعوت کرد که بیام وسط گود. اما مچ درد شدید نگذاشت زودتر در خدمت باشم...

من چه رسانه‌ای می‌پسندم؟

رسانه فارسی زبان همه گیر چه نوع رسانه‌ای است؟ رسانه‌ای که لابد محسن سازگارا را راضی نگه دارد و پیام‌هایش را به گوش مردم برساند؟ یا آنکه دائم به حکومت ایران فحش دهد تا بخش عمده‌ای از سلطنت‌طلبان و کمونیست‌های کارگری و مجاهدین خلق را شاد کند؟

نگاه من متاسفانه با اکثریت این اقلیت همخوان نیست.

من نمی‌توانم نگاه پروپاگاندایی را بستایم.

اما چرا خیلی از سایت‌ها و شبکه‌های این سوی دنیا به زبان فارسی ناخواسته تبدیل به کیهان یا نمونه ای از آن شده اند؟

اول آنکه مشکل در DNA ماست!

دوم آنکه این همه سال کیهان را دیده‌ایم که هر کاری دلش خواسته کرده، می خواهیم یک شبه انتقام تمام کم‌کاری‌ها را بگیریم

سوم آنکه بد بودن راحت‌تر از خوب بودن است.

البته همه شما ممکن است دلایل دیگر متناسب با سلیقه یا تجربه‌تان داشته باشید.

----

ما جماعت روزنامه‌نگار ایرانی که قطبی بودن و موضع‌گیری به نفع یک طرف و کار کردن علیه دیگری را عین حرفه‌ای‌گری می‌دانیم، یادمان می‌رود که هر خبری حد‌اقل دو روی دارد.

مصلحت‌اندیشی را معمولا جایگزین جستجوگری خبری می‌کنیم.

مراقبیم که به دوستان و کسانی که کیف‌شان را این طرف و آن طرف برده‌ایم بر نخورد، یک جور حس می‌کنیم که بدهکار بزرگان هستیم.

استفاده از منابع را بر کسب اخبار بیجا می‌دانیم! قصه می‌نویسیم و به جای خبر به خورد مردم می‌دهیم، بعدش هم می‌شویم الگوی روزنامه‌نگاری.

می‌شویم تبلیغاتچی کسانی که شماره حساب‌مان را بهتر از دیگران می‌دانند، بعدش هم البته ناراحت می‌شویم اگر کسانی پیشینه‌مان را خوب بدانند و سریع از تغییر رنگ‌مان بفهمند ماجرا چیست.

...

نه! من رسانه‌ای که در آن چنین روزنامه‌نگاری باشد نمی‌پسندم

اعتراف سختی است، اما بسیاری از ما روزنامه‌نگاری را دیمی آموخته‌ایم. اگر هم درسش را خوانده باشیم، در فضای روزنامه‌نگاری ایرانی، اصول را به راحتی فراموش کرده‌ایم.

ما از پذیرفتن اصول روزنامه‌نگاری فراری هستیم، چون با جبهه‌گیری‌های سیاسی‌مان نمی‌خواند. بعدش هم دو خروار توجیه فلسفی و فلّه-سفیهانه می‌آوریم که خطاهایمان را منطقی جلوه دهیم.

---

من رسانه‌ای را می‌پسندم که اخبار را به مردم بی کم و کاست بدهد. از طرفین ماجرا. نیاید بیخودی یک‌طرف را قهرمان کند و طرف دیگر را هیولا. نیاید آب تطهیر روی سر فاضلاب‌های سیاسی بکشد.

من رسانه‌ای را می‌پسندم که ترک و لر و خراسانی و عرب و همه افراد از همه قومیت‌های سرزمینم آنرا دوست داشته باشند. تحقیر و نژادپرستی در آن جایی نداشته باشد.

من رسانه‌ای می‌پسندم که لیست سیاه نداشته باشد! صدای آدم‌های بی‌صدا باشد!

من رسانه‌ای می‌پسندم که برای رشد در آن، کسی باج سیبیل و غیره ندهد!

من رسانه‌ای می‌پسندم که منافع ملی ایران را بشناسد و پاس بدارد!

من رسانه‌ای می‌پسندم که افرادش بپذیرند که مهم‌ترین وظیفه‌شان پایبندی به حقیقت باشد، خود را خدمت‌گذار خلق بدانند و بدهکار مردم.

من رسانه‌ای می‌پسندم که درجا نزند، و تا شماره مخاطبانش زیاد شد یادشان برود که باید روز به روز بهتر می‌شدند.

من رسانه‌ای می‌پسندم که مخاطبان بخت تولید برنامه‌های چند رسانه‌ای در آن داشته باشند!

من رسانه‌ای می‌پسندم که به بی دین به اندازه با دین احترام بگذارد. همجنسگرا را حرمت نگاه دارد و غیر همجنسخواه را با همجنسخواه به یک چشم بنگرد.

من رسانه‌ای می‌پسندم که از فرط حمایت از یک جنس، به دشمن جنس دیگر تبدیل نشود! همه خوش‌جنسند!

ادامه دارد

Labels:

نوشتن با مچ درد
نه! چس‌ناله نمی‌فرماییم! دارد دمار از روزگار مبارک در می‌آورد و اگر ادامه یافت، می‌رویم سراغ حکیم‌باشی و غیره!

اما حالا دستم را بسته‌ام و واقعا تک انگشتی تایپ (حروف‌چینی خودمان دیگر!) می کنم روی این صفحه‌کلید مسخره دوست‌داشتنی.

دوستان مرا دعوت کرده اند به یک بازی وبلاگی جانم در می‌رود اگر بخواهم با این مچ درد لبیک بگویم، که البته می‌گویم، اما چند ساعتی فرجه می‌خواهم!

نوشتن گزارش برای رادیو هم البته بسی شیرین است. معمولا کل متن را می‌نویسم و بعد از رویش می‌خوانم. پس حالا فقط کاریکاتور کشیدن دردناک نیست...

----

اما دوستی دیروز می‌پرسید در باب مسخره بازی‌های اخیر نظام مقدس. نظامی که هنوز از گردش آزاد اطلاعات و اخبار می‌ترسد با درز کردن خبرهای بیشتر در مورد جنایت‌های اخیر، بیشتر در فاضلاب خودساخته اش فرو می‌رود.

جان هیچ کسی عزیزتر از دیگری نیست. ندا و سهراب و بقیه به اندازه پسر دکتر روح الامینی عزیزند. اما ببینید که با شهادت فرزند یک خودی حکومت، چه ماجرایی درست شد؟

تازه جماعت به فکر این مساله افتادند که کارهای خلاف قانون هم انجام شده! مقام نسبتا معظم زندان کهریزک را تعطیل می‌کند. مردم از این انسانیت!

خب، مسوولیت از مقام ولایت گرفته شد و تقصیر این برادران لباس شخصی خود سر است دیگر...

حالا می‌گویند که نمی‌دانند این لباس شخصی‌ها از کجا سبز شده‌اند؟

قدیم دوستی داشتم که به انصار حزب‌ا... می‌گفت توله سگ‌های جوبی حکومت. صاحب ندارند. حالا ظاهرا کسی صاحب این توله سگ‌های درنده هار نیست. البته عجیب است که نمی‌دانند این توله‌سگ‌ها کجا تغذیه می‌شوند و چه کسانی جلوی‌شان استخوان می‌اندازند؟هیچ کس خبر ندارد این توله‌ها بچه‌های مردم را چطور دستگیر کرده‌اند و تحویل مقامات داده‌اند؟

خلاصه باید دید باکتری‌هایی که در محیط کشت سریعا زیاد شدند، کی شروع می‌کنند همدیگر را خوردن؟

Labels:

مگر مرض دارم؟
آدم عاقل روی چمن خیس از باران شدید مگر فوتبال بازی می‌کند؟ حالا فوتبالِ فوتبال هم که نه، شوت زدن زیر توپ و ...

دیروز دو فروند حماقت فرمودیم. توپ سنگین که شوت شده بود را به رسم روزگار نوجوانی که توی دروازه هم می‌ایستادم "مشت" کردم. بعدش آمدم یک توپ بلند را بگیرم، لیز خوردم و البته با همان مچ دردناک فرود آمدم. دیشب از مچ درد ذلّه شدم.

خلاصه اگر باورتان نمی‌شود که حتی کشیدن کاریکاتور می‌تواند دردناک باشد، می‌توانید همین ماجرا را تجربه کنید!

آخ!

Labels:

Saturday, July 25, 2009
آیا مرجع غیر پاسخگو، می‌تواند مرجع تقلید بماند؟
در روزهای اخیر سوال‌های زیادی از مراجع تقلید می‌شود.

مقلدین مراجع محترم به حتم نظر بزرگواران را در باره وقایع اخیر جویا شده‌اند.

عدم موضع‌گیری بعضی از مراجع که به آنان رجوع شده، می‌تواند معنی جذابی داشته باشد. اگر آقایان معتقد باشند که ظلمی حادث نشده، پس ظلم چیست؟ اگر واقع شده و سکوت کرده‌اند و پاسخ مراجعان را نداده باشند، پس چرا مرجعیت را رها نمی‌کنند تا مسوولیت از ایشان ساقط شود؟

وقتی مرجعیت پدیده‌ای حکومتی شود، نمی‌شود انتظار از این بهتر را داشت!

سال‌هاست که گفته‌اند و شنیده‌ایم شرط مرجعیت، عدالت است. مقلدی که یقین حاصل کند مرجعش عادل نیست، چه تکلیفی دارد؟

مرجعی که خودش بداند عادل نیست چه؟

---

اگر روزی روزگاری بخش عمده‌ای از مومنان به این نتیجه برسند که سر کار بوده‌اند، احتمالا اتفاقات بزرگی خواهد افتاد! حالا شاید آنان سر کار نبوده‌اند و ما خودمان را مسخره کرده باشیم...خدا را چه دیدی؟

Labels:

سپاه شاخداران
خسته شدم از بس شنیدم نباید به سپاه چیزی گفت...قبول! دفاع مقدس سر جایش، اما این گند زدن غیر مقدس و طلبکارانه به کشور اسمش چیست؟

مطمئنا بخش بزرگی از بدنه سپاه راضی به این افتضاحات نیست و اگر نمی‌ترسیدند و می‌توانستند، هر چه زودتر از این منجلاب بیرون می‌زدند.

----

به عملکرد سپاه بعد از سال ۷۶ توجه کنید. آن روزی که رحیم صفوی تهدید کرد که زبان‌ها را قطع می‌کند. سال ۷۸ در روز ۲۳ تیر عملا با سستی دولت سست عنصر خاتمی جنبش دانشجویی را سرکوب کردند. سال ۷۹ در بازداشتگاه‌هایشان میزبان فعالان سیاسی بودند. بعد از آن اندک اندک سر و کله برادران اطلاعاتی سپاه در نهادهای موازی پیدا شد. انتخابات شوراهای سال ۸۱ را مهندسی کردند. انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و ...

من نمی‌فهمم! کلی استراتژیست این طرفی هیچ کدام از این تحرکات را ندیدند و نمی‌دانستند کار به چه سمتی می‌رود؟ کافی بود یک بار برادران بازجویی‌تان می‌کردند. اعتماد به نفس این سپاهی‌ها چنان بود که شک نمی‌کردید همین‌ها خیلی زود حاکم خواهند شد.

از بحث مبارک پاشیدن نمک در بخش زخمی سران اصلاحات که بگذریم، باید از راهبران محترم پرسید که برای آینده چه برنامه‌ای دارند؟

اینکه مردم مثل گوشت قربانی جلوی این پلیدها قرار بگیرند و بعد ندای مظلومیت را ببریم بالا...تا کی؟

وقتی تمام ابزارهای قانونی مخالفت را گرفته‌اند، چرا برای نافرمانی مدنی تعارف می‌کنید؟ یا اعتقاد دارید که کارتان حق است، یا نیست. اگر حق است، پس این "خاتمی"بازی‌ها را تا کی می‌شود تکرار کرد؟

---

من غلط بکنم راه حل بدهم! همین که سوژه کاریکاتورم را پیدا کنم کلی هنر کرده‌ام! اما سوال پرسیدن مگر عیبی دارد؟

- طرح مساله رفراندوم جذاب بود. اتفاقا محسن سازگارا سال‌ها پیش همین را طرح کرد ولی چون هیچ ابزار عملی برایش نداشت، کل ایده خراب شد. حالا خاتمی مطرحش کرد بی آنکه ابزارش را معرفی کند. رفراندوم ضمانت اجرای می‌خواهد!

- آیا بخش متفکر و برنامه ریز اصلاح‌طلبان همان مجموعه‌ای است که دستگیر شده؟ یعنی الباقی بوقند؟

- امید بستن به هاشمی چیز بدی نیست...فایده‌اش چقدر است؟ البته اینکه جناحی را عصبانی می‌کند مایه خوشحالی است، اما بعدش چه؟

...

---

ای جماعت تورنتویی شکمو! یک روز هم می‌توانید کمتر بخورید؟ کویینز پارک زیارتان می‌کنیم! آن هم ساعت ۲!

Labels:

تاریخ تکرار می‌شود؟
این بحث مزخرف ولایت پذیری و غیره حال همه را اندکی به هم زده، اما خواص خودش را هم دارد. اولا، باعث شد که ثابت شود احمدی‌نژاد ۶ روز ولایت‌پذیری‌اش تاخیر دارد. به عبارتی دچار یبوست مزمن مولایی است!

ثانیا، مشخص شد مقام عظمای ولایت دیگر مسوولیت همه کارها را بر عهده دارند، و نیازی اصلا نبوده که مردم عزیز در انتخابات شرکت کنند.

نهایتا هم که مردم عزیز فهمیدند که رای‌شان در مقابل رای رهبر ارزشی ندارد.

----

در سال ۱۳۶۴، خمینی جدی جدی میر حسین موسوی را مجددا تحمیل کرد به خامنه ای. حالا امسال باید چه کسی را تا دسته می‌چپانند به خلق الله!

Labels:

Friday, July 24, 2009
NPR: Iranian Cartoonist Offends, Entertains

Iranian Cartoonist Offends, Entertains

Listen Now [8 min 48 sec] download

Tell Me More, July 24, 2009 · Political cartoons are often both funny and poignant. But they can also be inflammatory. Iranian cartoonist Nikahang Kowsar published a cartoon that showed Venezuela's Hugo Chavez and Iran's Mahmoud Ahmadinejad dancing the tango, together. Such cartoons landed Kowsar in jail and eventually expelled from Iran. The artist talks about his cartoons, and why he's still publishing them.

Labels:

Reza Aslan Message of Support for July 25th Rally In Solidarity For The People Of Iran

Labels:

تکذیبیه
یکی از نزدیکان حسین درخشان که مورد اعتماد است، گفت که خبر آزادی حسین واقعیت ندارد و هنوز در زندان است و ایشان هنوز موفق نشده او را ببیند.

Labels:

این را دیده اید؟
Confiscating Passports
According to recent unofficial reports, the Iranian government has temporarily confiscated the passports of some Iranians returning to Iran. Passports are returned to their owners after a few weeks. The exact reason behind this new policy is unknown. One can assume that the Islamic regime is attempting to conduct a more meticulous background check due to paranoia of foreign influence during the recent unrests in Iran.

Labels:

Tuesday, July 21, 2009
نخبگان در برابر پُخبگان
تهدید نخبگان از سوی مقام معظم رهبری نشان داد که معظم له تنها تایید و بیعت زورکی را می‌پذیرند که در دوران اُموی از عرف تبدیل به سنت شد.

اما کسانی که سال‌ها مبلغ مقاومت در برابر جابر و جائر بودند و پذیرش ظلم را گناهی کبیره می‌دانستند کجایند؟

خدایش بیامرزاد، ظریفی می‌گفت بزرگ‌ترین فایده جمهوری اسلامی بی‌اعتمادی آیندگان به آخوند جماعت است. کار به جایی کشیده که اگر عکسی از افرادی مثل عبدالله نوری یا حسن یوسفی بدون عمامه منتشر شود، آدم اعتماد بیشتری به آقایان می‌کند.

ظاهرا مشکل سندروم خود خدا بینی از حد گذشته است. یادتان هست که محمد رضا شاه نیز دچار سندرومی مشابه بود؟

حالا تایید کنندگان بدون چون و چرا چه کسانی هستند؟ برادر حسین و شرکا، موتلفه یا به قول دوستان معتلفه (از علف می‌آید!)، و غیره.

---

اضافه شود. چهار منبع مستقل برادر حسین فضلی نژاد را در قلهک رویت کرده‌اند. حال ایشان خوب بوده. سلام ما را به برادر پیام درخشان برسانید!

Labels:

توضیحی فراتر از توجیه
یکی از خوانندگان از من خواسته شرم کنم بابت نگاه انتقادی ام به سید محمد خاتمی و طرحی مثبت برایش بکشم. گمانم هنرمندانی مستعد این نوع طراحی باشند که دارای مطالبات سیاسی در شاکله قدرت حزبی یا دولتی باشند. من فاقد هرگونه استعداد در"مثبت-کشی" هستم.

اما نوشتم که خوشحالم بابت طرح مساله رفراندوم.

سال‌ها پیش وقتی خاتمی رئیس جمهوری بود، در مقابل طرح رفراندوم برای اصلاح قانون اساسی شدیدا مقاومت کرد و آنرا کافی برای اداره امور دانست. به عبارتی بهتر، با خود قانون اساسی مشکلی نداشت و تنها به نحوه اجرای بعضی مواد آن ایراد گرفت.

این در صورتی است که مطابق قانون اساسی اصلاح شده در سال ۱۳۶۸، ولایت فقیه مطلقه است و هر کسی جلوی ولی فقیه بایستد، تا وقتی طرف مورد تایید خبرگان رهبری است، ترتیبش داده است.

وقتی خامنه ای نخبگان نظام را هشدار می‌دهد، می‌توانید بفهمید کجا ایستاده و بقیه کجا ایستاده‌اند.

---

حد انتظار افراد فرق می‌کند. خاتمی به عقیده من باید در سال ۱۳۷۸ از خودش عبور می‌کرد. این نگاه من است نه بسیاری از دوستانی که ناخواسته او را مبرا از هر عیبی می‌دانند. برای من سیاستمدار، عنصری است معیوب و بدهکار که موظف است خودش را در جهت منافع مردم دائما بازتولید کند و در جا نزند.

بعضی از شما ممکن است از نگاه تند من به محبوبتان ناراحت شوید. فکر می‌کنید بار اولم است به خاطر نگاه انتقادی به خاتمی سرزنش می‌شوم؟ خاتمی از نظر سیاسی برای من نماد بی‌مسوولیتی سیاسی و محافظه‌کاری است. از نظر غیر حقوقی، آدمی است دوست داشتنی. من این دو را در کنار هم نمی بینم.

هاشمی هم آنطور که بعضی می‌پندارند علیه الرحمه نیست. بخشی از سیستم فاسد موجود و پرعیب نتیجه حیله گری‌های او برای ماندن در قدرت است. باور نمی کنید؟ تاریخ انقلاب را بدون آنکه به شخصیت‌های آن علاقه داشته باشید یا منافع‌تان به جایی بند باشد مرور کنید. اما از نظر تاکتیکی کار او اهمیت دارد. ولی اهمیت دادن به کار هاشمی نباید ما را دچار آلزایمر شدید کند!

فرض کنید او در سال ۱۳۶۷ جانب آیت الله منتظری را می گرفت و نسبت به اعدام‌ها به خمینی معترض می‌شد. مگر پسر جوان آیت الله لاهوتی و خود آیت الله لاهوتی که رابطه خانوادگی با هاشمی داشتند قربانی همین بی‌رحمی‌ها نبودند؟ مگر خودش از نزدیک از بی‌رحمی‌های نظام خبر نداشت؟ می‌گویید لابد نباید حرف زد. ببینید، نگاه من با خیلی‌ها یکی نیست. منافع‌ من هم یکی نیست. من به همان رنگی هستم که بودم.

من میرحسین موسوی را تحسین می‌کنم به خاطر ایستادگی‌اش، اما تا ابد سوال‌هایم را از او خواهم داشت. من کروبی را تحسین می کنم که مقابل ساختار حاکم مقاومت کرده، اما نمی توانم فراموش کنم که خود او در این ساختار چرا مقابل بسیاری حق کشی‌ها و تبعیض‌ها ساکت بوده.

علیرغم احترام به نظر دوستان، همان موضع خودم را خواهم داشت و از هیچ کسی طرفداری نخواهم کرد.

----

بشدت نگران حال روزنامه‌نگاران و زندانیان سیاسی روزهای اخیرم. حر‌ف‌های الیاس نادران و یا دبیر کل موتلفه امیدوار کننده نیست.

به خاطر محدودیت ویزا نمی‌توانستم در نیویورک بمانم و دوباره راهی آنجا شوم، و اکبر هم اندکی از دستم شاکی شد، اما مگر تورنتو را از ما گرفته‌اند؟ اعتصاب غذای روز ۲۵ جولای پایه هستید تورنتویی‌ها؟

مطالبی که مهدی سحرخیز در روزهای اخیر نوشته سخت دل آدم را به درد می‌آورد. نگاهش را می‌ستایم.

Labels:

Sunday, July 19, 2009
بحران شیرین مشروعیت
امروز شدیدا از سخنان خاتمی به وجد آمدم! بعدا در باره اش خواهم نوشت!

Labels:

قلعه حیواناتی به نام نظام
اول، با بخش‌هایی از نماز جمعه دیروز حال کردم. می‌گویم بخش‌هایی چون انتظار من همیشه زیادتر از چیزی است که جماعت از خودشان نشان می‌دهند.

دوم، اگر خواسته باشیم به این نتیجه برسیم که بین سران نظام اختلاف است، لزومی به اثبات آن در نماز جمعه دیروز نبود. رهبر زحمت همه را چند هفته پیش کم کرده بود.

اما اینکه هاشمی اسمی از رئیس جمهوری نبرَد، تملق رهبری را نگوید، عملا آیت‌اله خمینی را مقابل او قرار دهد و مشروعیت را به جور دیگری تعریف کند که امروز صدای آیت‌الله یزدی را در آورد،بسیار جذاب است. لازم هست، اما کافی، نه!

هاشمی مثل شطرنج‌بازی است که در روند بازی اندکی وقفه روانی ایجاد می‌کند...اما آیا تاکتیکی برای بردن طرف مقابل دارد؟ باید صبر کرد...

البته انتظار نمی‌شود داشت همه چیز با یک نماز جمعه حل شود، اما هنوز گمان می‌برم که اگر مخالفان در همان نماز جمعه چند هفته پیش رهبر شرکت کرده بودند و فریادشان بلند بود، در حضور گسترده رسانه‌های خارجی چه می‌شد!

سوم، اینکه توجیه کنند خاتمی برای دیدار با علما به قم رفته بود و علت غیبتش در نماز جمعه همین مساله بوده، به نظرم یک کمی هسته‌ای است! همین حضور در مکان‌ها و زمان‌های خاص است که ارزش دارد. لابد خاتمی بعد از ۱۸ تیر ۷۸ هم رفته بود قم! لابد بعد از تعطیلی مطبوعات رفته بود امام رضا. احتمالا بعد از بی‌نتیجه شدن پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای رفته بود اعتکاف...

چهارم، از این به بعد یک کمی آتش کارتون‌هایم را ممکن است تند کنم. ۱۰ سال به عنوان مخترع "تمساح" حرمت جماعت را نگه داشتم. تمساح و دیگر حیوانات ربطی به آدم‌ها نداشتند، ولی خب، آدمی نمی‌بینم در این قلعه حیوانات! یک مشت جانور مضر و موذی که حیف از قلم بیافتند! اگر هم شرکت Lacoste خواست از طرح‌هایم حمایت کند، ایرادی ندارد!

پنجم، ارادتمند شما هم هستیم شدید! ببخشید از تنبلی اجباری...

Labels:

گفت و گو با دیوید لوین، کاریکاتوریست - راديو زمانه
ننویسندگی وبلاگی
نوشتن با ننوشتن تفاوت می‌کند. فرقش در همین "نون" است! البته بعضی‌ها از وبلاگ "نون" در می‌آورند، بعضی نونشان در وبلاگ‌نویسی است!

بگذریم. مدتی است درست و حسابی ننوشته‌ام. می‌خواهم برگردم و دوباره شروع کنم به نوشتن، گرچه می‌دانم لج بعضی از رفقا را در خواهم آورد.

اول، متاسفم که هنگام اعتصاب غذا در نیوورک نیستم و نمی‌توانم بروم.

دوم، راه انداختن هر شبکه و رادیویی که محورش پروپاگاندا باشد، قبل از شروع کرم‌‌خورده است.

سوم، نه! گرچه استفاده از رسانه نوین را بشدت می‌پسندم، اما روش سازگارا را نمی‌پسندم. خیلی از کسانی که اهل رسانه هستند و فضای ایران را خوب می‌شناسند هم با من هم نظرند، اما بندگان خدا روی‌شان نمی‌شود حرف بزنند. من از اینکه بنشینم تو واشینگتن و بگویم "لنگش کن" خوشم نمی‌آید. این البته نظر من است، و شاید در اشتباه باشم، اما از این نوع اشتباه کردن خوشم می‌آید.

چهارم، قبل از انتخابات صدها بار به رفقای روزنامه‌نگارم گفتم که فعالیت سیاسی را با فعالیت رسانه‌ای گره نزنند. الان فقط می‌توانم بگویم که شدیدا نگران حال‌شان هستم و می‌دانم چه زجری می‌کشند.

پنجم، چیزی که نظام ایران از آن می‌ترسد، گردش آزاد اطلاعات است. بدون آنکه بخواهیم پارتیزان بازی در بیاوریم، شاید بهتر باشد به این جریان کمک کنیم. بدون جبهه‌گیری!

ششم، من به هاشمی رفسنجانی امید ندارم، اما دوست دارم ناپرهیزی کند.

هفتم، مچ بند سبز را دوست دارم. شما چطور؟

Labels:

Monday, July 13, 2009
سفر یک هفته‌ای کوتاه با عرض طولانی
در هفته‌ای که گذشت، عملا شبی ۴ ساعت خوابیده‌ام. خوشبختانه مثل قدیم لازم نیست با خودم در سفر دم و دستگاه و میکروفون و پایه ببرم و میکروفون آیپاد کارم را راحت‌تر کرده است.

گفتگوهای این چند روز گرچه محدود بودند ولی اندکی به دلم چسبیدند، بخصوص گفتگوی ساعت یک نیمه شب با محسن سازگارا که به خاطر کمبود وقت فقط یک سومش پخش شد.

دیدار با دیوید لوین برایم یک آرزو بود. هنوز باورم نمی‌شود که توانستم ببینمش و باز هم باورم نشد که توانستم با او مصاحبه کنم. شاید کمتر کسی در ایران به اندازه من دیوید لوین را مطالعه کرده باشد. هم کارش و هم زندگی‌اش را، اما حس کردم هیچ نمی‌دانم.

دیدار مجددم با جری رابینسون داستانی دارد...مدت‌ها بود می‌خواستم در باره فیلم "شاهزاده تاریکی" و شخصیت جوکر با او حرف بزنم. می‌خواستم نظرش را در باره هیت لجر فقید بدانم.

دیشب اکبر را هم دیدم و مثل همیشه پر انرژی بود. گنجی دارد مقدمات یک مراسم سمبولیک اعتصاب غذا جلوی سازمان ملل را سازماندهی می‌کند. خدا یارش.

در واشینگتن رفقای زیادی را دیدم و البته رفقای زیادی را هم ندیدم!ٓ

Labels:

دیدار با دیوید لوین
هنوز دانشگاه نرفته بودم که محو کارهای او بودم. روی جلدهایی که برای نیوزویک و یا تایم کشیده بود.

سال ۱۳۶۹، یک هفته پیش از برگزاری سمپوزیوم دیاپیریسم بندرعباس، یک مجموعه از کارهای او را از انتشارات مروارید اول گیشا خریدم. جزو کارهای چاپ شده در دوران شاه بود.

همان شب شروع کردم طرح زدن...

در بندرعباس کاریکاتور یا به عبارتی طرح‌های شبه کاریکاتوری‌ام از سخنرانان و زمین شناسان برجسته گل کرد و باور کردم می‌توانم اینکاره بشوم.

سال بعدش عضو گل‌آقا بودم و ...

آن مجموعه کار، زندگی‌ام را عوض کرد. گرچه خودم هم همیشه می‌دانستم استعدادم آنقدرها زیاد نیست و مثل خیلی از دوستان کاریکاتوریستم "ژنی" نیستم، اما سعی کردم یاد بگیرم.

دیروز وقتی در موزه تاریخ طبیعی بودم، مدیر برنامه‌های لوین به من زنگ زد و گفت که پیرمرد منتظر من است، چرا پیشش نرفته‌ام؟ یادشان رفته بود به من ایمیل کنند...

از این طرف شهر تاکسی گرفتم و رفتم بروکلین...دیدن کسی که سال‌ها منتظر "زیارتش" بودم که به او بگویم که آن خطوط، آن روح پشت کاریکاتورها، آن ترکیب بندی‌ها، ...من را از زمین‌شناسی دور کرده...

از سانسور سانسورچی‌ها نالید، گفت که به عنوان یک کمونیست در دهه شصت چه حسی داشته وقتی کاری به او داده‌اند که بیش از چهل سال دوام آورده...

دیدن غول‌ها چندان راحت نیست. غولی که بیش از بیست مطلب درباره‌اش نوشته باشی، هزاران ساعت کارهایش را دیده باشی، تاثیرش را روی مردم و هنرمندان دیگر لمس کرده باشی...

با او گفتگو کردم. می‌خواهم سر فرصت ادیت و ترجمه‌اش کنم. کار راحتی نیست. خیلی از سوال‌ها را دلم نیامد بپرسم. پیرمرد دستانش می‌لرزید...حتی موقع امضا کردن کتابش گفت که چرا دیگر کاریکاتور نمی‌کشد...پذیرفته بود که این بخش عملا تمام شده...

هنوز اما نقاشی می‌کند. در مقیاسی بزرگ‌تر از کاغذی محدود.

هنوز در شوک هستم. بالاخره لوین کبیر را دیدم.

Labels:

Thursday, July 09, 2009
عذر مرا بپذیرید
این چند روز اصلا نرسیده‌ام کامنت‌ها را نگاه کنم و منتشر...کلی کار داشته‌ام و برای گفتگو هم این طفر و آن طرف رفته ام. سخت‌ترین کار دنیا هم کشیدن کارتون وسط خیابان است و ارسال به موقع آن.

تقریبا نصف کسانی را که می‌خواستم ببینم نتوانستم ببینم، این البته از فشرده بودن برنامه‌ها است و تا حدی هم عدم آشنایی با وضع ترافیک واشنگتن دی‌سی.

فردا پس فردا جند تا از عکس‌ها را می‌گذارم تا با هم بخندیم.

شدیدا هم نگران برخوردهای امروز در ایران هستم...

خدا بخیر بگذراند!

Labels:

Monday, July 06, 2009
در ولایت حاجی واشنگتن
اولا، من الان در واشنگتن دی سی‌ هستم، بدون کیفی که کفش و هدیه‌ها تویش بود. من باب بهننه نیست که میگویم، از ایران سفارش داده بودم و با لطف دوستان رسید، اما ماند تورنتو

ماجرای با مزه هم اینکه با لطف و رهنمایی کمال، من بالاخره اپل باز شدم، البته هنوز در محیط ویندوز کار می‌کنم!!!

دیروز توی جاده کارتونم را کشیدم و در هریسبرگ پنسیلوینیا اسکن کردم و فرستادم روز آنلاین

اگر خدا بخواهد تا پس فردا اینجا هستم، کاری باری بود ایمیل بزنید یا در فیسبوک پیغام بگذارید لطفا.

Labels:

در سفر...
در سفر هستم ودر سفر هستم و به امید خدا سر وقت خواهم نوشت... به امید خدا سر وقت خواهم نوشت...

Labels:

Friday, July 03, 2009
Taking part in the Iranian protests from afar

Cartoonist Nikahang Kowsar weighs in on the events in his home country from Toronto.

By Sandro Contenta , GlobalPost
Published: July 3, 2009 06:40 ET

TORONTO — In the winter of 2000, when I first met Nikahang Kowsar, he had just been released from jail in Tehran.

It was, as it often is in Iran, a tumultuous time. The country was in the middle of parliamentary elections and hard-line conservatives were cracking down. Their accomplices in the judiciary were closing reformist newspapers practically every day. Kowsar, one of Iran’s best-known political cartoonists, became a target.

His sketches, published in three widely read newspapers, rattled the ruling theocracy. He was jailed — accused of mocking a powerful hard-line cleric — for a cartoon showing a crocodile shedding tears as his tail strangled a journalist....

link

Labels: