یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, February 28, 2006
پس گرفتن تخيلات!
چون اکتیویستی گفته است که من بر اساس "تخيلات" نوشته​ام، و اصل بر برائت است، پس حرفی را که متوجه اوست پس می​گيرم.

این اکتيويست خائن نيست، هيچگاه خيانت نکرده، همه به او اعتماد کامل دارند. و من تخيلات خود را پس می​گيرم، ولی شناخت واقعی ام را از او بر اساس آنچه تخيل نمی​پندارم، هيچگاه پس نخواهم گرفت.


۱۱ ماه پیش هم محسن سازگارا تکذیب کرد...چون تخیل بافته بودم...یادتان هست؟
نامه حسین درخشان
آقای نیک آهنگ کوثر،

فکر کنم منظورت از «خاين» در این نوشته من باشم. کاش کار خوانندگانت را دشوار نمیکردی و جرات میکردی اسمم را میبردی.

ولی انتظار دارم اتهام نادرستی را که بر اساس تخیلاتت، دربارهی زندگی شخصی من به من و زن سابقم مرجان عالمی زدهای، پس بگیری؛ با همان شجاعتی که در برملا کردن فساد و استبداد رهبران معظم و روسای مصلحتدان کشورت همیشه از خود نشان دادهای.

با تشکر،
حسین درخشان
چهره‌های سخاورز
احمد سخاورز بخش کاریکاتورهای چهره را هم به وبلاگش اضافه کرد. این بخش نگاهی دارد به کاریهای پرتره او در سی سال گذشته. شاید بر و بچه‌های نسل جدید کارهای قدیمی او را ندیده باشند، و آین یک فرصت خوب برای من و بقیه کاریکاتوریست‌ها و علاقه‌مندان به کارهای اوست.

استاد قرار است به زودی کاریکاتورهای نمایشگاهی و یا مطبوعاتی قدیمی‌اش را هم به نمایش بگذارد. اعتراف می‌کنم سال‌ها منتظر این لحظه بوده‌ام. نه تنها من، که خیلی از کاریکاتوریست‌های هم نسل من از دیدن کارهای استاد لذت برده‌اند.

مطمئنا من و دوستانم حسابی خواهیم آموخت.
توجیه‌های 'بازاری' یک اکتیویست
من یک منطق خیلی ضد روشنفکری دارم. معقدم کسی که به نزدیک‌ترین کس خود راحت خیانت کند، می‌تواند به همه از جمله خودش خیانت کند و برای هر کارش هزار و یک توجیه بیاورد. بر پایه همین منطق به ظاهر احمقانه، می‌توانم به افراد اعتماد پیدا کنم یا نسب به آنان بی‌اعتماد شوم.

اگر بگویم پول آمریکایی‌ها(۸۵ میلیون!) بد است، و بعد که مرا به آمریکا راه ندادند شاید موقعیتی پیش بیاید، برای مشاوره به یک مرکز آنها در... بروم و بهانه‌ای بازاری بیاورم که من اصلا کاری به محتوای کاری که می‌کنم ندارم و فقط به فلان قسمت کار می خواهم برسم و بعد برایم از همان پول اتاقی اجاره کنند، و بعد از همان پول هم ارتزاق کنم و بعد ...

بر پایه همین منطق که گفتم، بسیاری از مدعیان روشنفکری را دیده‌ام که چگونه مثل گربه مرتضی‌علی همیشه روی چهارپای خود فرود آمده‌اند و بهانه جدیدی می‌آورند.

مساله نفس انجام کار است. ممکن است تا پای کار هم بروی، ولی وجدانت یا اعتقادت تو را باز بدارد، ولی گاه می‌شود با دست پس بزنی و با پا پیش بکشی.

این روزها دارم چند تا از این خائن‌ها را از راه دور 'مانیتور' می‌کنم، و متاسفانه هر چه بیشتر به این منطق "ضد روشنفکری‌"ام ایمان می‌آورم.

تکمله: معتقدم که انسان جایزالخطا است. مهم این است که اگر متوجه شد دارد ادعا یا اعتقادش را نقض می کند، پا پس می‌کشد یا نه؟ می‌خواهد سر چه کسی را کلاه بگذارد؟ خودش را یا مردم و مخاطبانش را؟ باز هم خواهم نوشت...انشالله

توضیح اضافی ۱: یکی از دوستان اکتیویست، الان تماس گرفت و گفت که این اکتیویست خیانت نکرده است.

توضیح اضافی ۲: من از اول گفته‌ام که معیار شخصی من است نه معیار عمومی. ودر ضمن ضد "روشنفکری" است!

توضیح اضافی ۳: هر کسی در انتخاب کار خود آزاد است. فحشا هم همیشه آزاد بوده است.
سخنی با نقطه، سخنی با بقیه
ناصر خالدیان، نگاهی مشخص دارد. شاید در بسیاری از مواردی که می گوید با او هم نظر باشم، اما ذکر یک نکته را لازم می‌دانم:
آیا به انتخاب آدم‌ها می‌توان احترام گذاشت یا نه؟

بشدت معتقدم که اگر کسی بدون آنکه کردارش مزاحم دیگران شود، گرایش جنسی مورد علاقه‌اش را داشته باشد، به خودش مربوط است و تا زمانی که از نظر عرفی رفتاری ناهنجار از خود نشان نداده، بهتر است او را به حال خود واگذاشت. عرف را هم اکثریت جامعه تعیین می‌کند، و از مکانی به مکان دیگر هم متفاوت است.

من با پاسخ‌های احساساتی به نوشته ناصر حال نکردم، و ازسویی حس کردم خط‌کشی ناصر هم اندکی سیخکی است.

یک مثال ساده:
من یک همکار "گی" دارم. جالب است که تا دو ماه پیش نمی‌دانستم. چون هیچگاه رفتاری خارج از دایره حرفه‌ای محیط کار نکرده و نمی‌کند. تنها وقتی روزی دست در دست مردی دیگر دیدمش فهمیدم. از طرفی یک دوست ایرانی "گی" شده دارم که از بردن نام او به عنوان دوست شرمم می‌آید، چرا که رفتارش حالم را به هم می‌زند. برای من همکار کانادایی قابل تحمل‌تر از دوست تازه به دوران رسیده‌ام است.

اشکالی که در این دعوا متوجه اش شده‌ام، عدم تلاش طرفین برای مفاهمه است. اگر مبنا نگاه دینی باشد، باید خیلی از مسائل را هم در نظر بگیریم که معمولا نمی‌گیریم. اگر مبنی حقوق بشر است، حق انتخاب حرف اول را می‌زند.

در مورد بحث تجاوز که مطرح شده، زمانی در باره‌اش می‌توان صحبت کرد که بدون خواست یک طرف صورت گرفته باشد، حالا چه در مورد زن باشد و چه مرد. ما معمولا همیشه متجاوز را مرد می‌پنداریم، ولی بارها و بارها در دادگاه‌های غرب زنان را به اتهام سواستفاده جنسی از جنس مقابل محاکمه کرده‌اند.

معتقدم که باید در این باره بیشتر به شناخت رسید. وقتی خط کشی دینی را مطرح می‌کنیم و درعین حال می‌دانیم بسیاری از سو استفاده کنندگان جنسی ظاهر متدین‌شان بسیار فریبنده است، باید قدری تامل کرد.

در نهایت، امیدوارم از وبلاگ‌نویسان با گرایش‌های جنسی مختلف که این روزها دادشان در آمده بیشتر بیاموزم!

نيويورکر اين شماره
اگر توانستيد، اين شماره نيويورکر را بخوانيد، بخصوص مقاله​اش در باره تبعيدی​های سلطنت​طلب و گزارشی که در باره بعضی از مهره​های دست​نشانده امريکا در طرح تغيير حکومت ايران دارد. در جايی که از يافتن يک احمد چلبی جديد صحبت می​کند، توضيح نسبتا مفصلی در باره سازگارا دارد. ارتباطش با پتريک کلاسن و نزديک شدنش به آيپک...گری سيک هم معتقد است که تا کنون جماعت نتوانسته​اند کسی را صد در صد پيدا کنند


به رضا پهلوی که می​پردازد جالب​تر است. اينکه ادعای دموکراسی​خواهی دارد ولی نگاهش از پيش به تخت سلطنت است. به عبارتی مدل سلطنتی اسپانيا را می​پسندد...بسياری از تبعيدی​ها هم اعتقاد دارند که اگر رضا پهلوی علاقه​اش به تاج و تخت را کنار می​گذاشت، شايد می​توانست رهبری يک حرکت گسترده​تر را بر عهده بگيرد. او رسما چنين کاری نکرده است. CIA هم نگاه مثبتی به رضا پهلوی دارد، هر چه باشد، دستش به خون کسی آلوده نيست.

با اين حال در گزارش نامی از پرويز ثابتی يکی از بدنام​ترين عناصر ساواک برده می​شود... نسل​های قبلی او را خوب می​شناسند. نام باقر پرهام هم به عنوان مشاور سياسی و شهريار آهی به عنوان همه کاره آمده.

اين گزارش بشدت خواندنی است! بعدا بيشتر در باره​ آن خواهم نوشت
.

تکمله: ياد کاريکاتور احمد چلبی ايران افتادم که ۱۱ ماه پيش کشيده بودم...چقدر به سازگارا برخورد، چقدر دوستان عزيز ساکن اروپا از من خواستند که از او معذرت بخواهم...زرشک آبدار! ببينيد آمريکايی​ها چه نگاهی به او دارند! آنوقت حرف من کاريکاتوريست گناه است. هان؟ خجالت هم خوب چيزی است ...
Depeche Mode - Music For The Masses


Depeche Mode
Listen to Music For The Masses By Depeche Mode
Music For The Masses
DanceAge.com MyAlbum
آهنگ ششم این آلبوم را وقتی شنیدم، اینقدر تا مدت‌ها توی فکر بودم که حد ندارد. آن موقع مردد بودم که می‌توانم راهی را بروم که از سرنوشت رقم زده بوسیله پدر و مادرم دور باشد، یا نه؟

وقتی حس می کنی می‌توانی پشت فرمان زندگی قرار بگیری، نه اینکه هدایتت کنند، چه حسی دارد...
You're behind the wheel tonight
و اما نظرسنجی وبلاگی
موضوع با مزه‌ای که از دیشب تا حالا فکرم را اندکی مشغول کرده، نظرسنجی وبلاگی است. چه روشی می‌تواند مناسب‌ترین و در عین حال دقیق‌ترین معیار مخاطب شناسی وبلاگ‌ها باشد؟

فرض کنید من و چند نفر دیگر به یک وبلاگ که می‌خواهد نظرسنجی کند، لینک می دهیم. آیا خوانندگان ما چند وبلاگ نیستند که به آن وبلاگ راه می‌یابند و نظرشان را می‌گویند؟ به عبارتی، ناخواسته، نگاه مشترک مخاطبان ما چند تا بیشتر از دیگر وبلاگ‌ها تکرار خواهد شد. مثلا اگر مجموع رجوع به آن وبلاگ ۱۰۰۰ نفر بوده باشد، و نزدیک به ۵۵ در صد بازدیدکننده‌ها از طریق ۳ وبلاگ به آن راه پیدا کرده باشند، آیا یافتن پرتقال‌فروش کار سختی است؟

با این حساب و با توجه به سواد نصف و نیمه اغلب بلاگرها، شاید بتوان راهکار مناسب‌تری برای یافتن میزان مخاطب‌ها، علت رجوع به وبلاگ‌ها، شناخت معیارها و سلیقه‌ها و ... دست یافت.

فکر می‌کنم این روش نظرسنجی به نحوی ناخواسته به نظرسازی شباهت پیدا کند. بای نتایج را دید و تحلیل کرد، شاید من اشتباه کرده باشم...


آیا اصلاح‌طلبان استراتژی ارتباطی مشخصی دارند؟
مدت‌ها بحث بر سر این بود که جناح چپ در دوران رکود و دوری از قدرت، دولت در سایه تشکیل می‌دهد... یکی از سوالاتی که به ذهن ناقص من می‌رسد این است که آیا این دولت سایه تشکیل شده یا نه؟ آیا این دولت سایه در صورت وجود می‌تواند پیام‌های خود را به مخاطبان حزب منتقل کند؟ آیا حزو حاکم سابق و اقمارش، مانیفستی دارد؟ و ...

مساله‌ای که برای من جای سوال دارد، نحوه برقراری ارتباط مستمر اصلاح‌طلبان به طرفداران خود است! آیا اصلاح‌طلبان نالان از نداشتن مجوز کافی برای انتشار نشریه، توان ارتباط با رای دهندگان به دکتر معین را دارند؟ آیا حتما باید نشریه به صورت دکه‌ای در اختیار مردم قرار بگیرد یا می‌توان در روزگار فعلی بر اساس ایمیل لیست و یا نشانی، نشریه داخلی به مخاطبان فرستاد؟

اگر اصلاح‌طلبان نزدیک به سازمان مجاهدین و مشارکت، جمعا چهار میلیون رای داشته باشند، پس لابد باید بتوانند حد اقل یک بیستم این تعداد را جزو مخاطبان خواننده ویژه‌نامه‌هایشان محسوب کنند. به عبارت دیگر اگر توان شناسایی خوبی داشته باشند، شاید بتوان به طریقی مخاطبان را زنده نگاه داشت. البته این به شرطی است که این جماعت به ادعای پیشین خود که رای دهندگان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری به معین، کیفی بوده ‌اند نه کمی...پس رای دهنده کیفی احتمالا کسی است که باید حاضر باشد برای اعتقاداتش هزینه کمی بدهد، نه؟

می اندیشم که تمام این حرف‌ها فقط برای کاهش غم ناشی از رسیدن رای ۲۰ میلیونی به خمس آن بوده باشد. به هر حال، حتی اگر یک بیستم این یک پنجم را هم بتوانند جذب کنند باز هنر کرده‌اند.

ساده اندیشی است اگر وبلاگ را معیار ارتباط با طرفداران بدانیم. مگر وبلاگ خود دکتر معین چند نفر بیننده داشت؟ چرا روندی را که شروع کرد ول کرده است؟ یا مثلا وبلاگ تاج‌زاده چقدر توانسته مخاطبان این جبهه سیاسی را به خود جلب کند؟ مگر مصطفی سال‌ها نشریات دو خردادی را به عنوان حامی خود در برابر شورای نگهبان نداشت؟ یعنی مردم به خوبی او را نمی‌شناسند؟ یعنی مردم زحمات این آدم صاحب فکر را فراموش کرده‌اند و دیگر خط او را نمی‌خوانند؟ گمان نکنم، ولی اگر تاج‌زاده نوعی، قالب ارتباطی خود را بهتر می‌کرد، اتفاق کمی نبود...

فکر می‌کنم بچه‌های با استعداد نزدیک به مشارکت هنوز نتوانسته اند محافظه‌کاران بی‌استعداد آنرا کنار بزنند و طرحی نو دراندازند. تا جناح راست رقیبی مثل این پیر و پاتال‌های اصلاح‌طلب دارد، هیچ غمی نخواهد داشت!

ادامه دارد!
Preemption: A Knife That Cuts Both Ways

We get the bad guys before they get us...

این کتاب یک استاد دانشگاه هاروارد است که بشدت هم طرفدار اسرائیل محسوب می‌شود. بر اساس کتاب و دیدگاهش که در برنامه "گزارش کولبرت" در باره اش صحبت بود، باید به کسانی که ممکن است به ما حمله کنند، پیشاپیش تاخت! این در حقیقت اگر رئیس جمهوری ایران بر پایه یک کاریکاتور بگوید که ما باید به غرب بتازیم یا اگر اسرائیل را باید پاک کرد، باید بر همین اساس نگذاشت به بمب اتمی دست پیدا کند و ...


البته طرف می‌گفت که اسرائیل متخصص حمله پیشاپیش است، و اگر احساس خطر کند، به ایران می‌تازد...آمریکا باید از اسرائیل یاد بگیرد...

از همه کرسی‌شعرهایش که بگذریم، نکته جالبی گفت؛ جنگ بعدی یا همین جنگی که در جریان است پایانی نخواهد داشت، به عبارتی دوران جنگ‌های کلاسیک گذشته است...

این دیدگاهی است که در آمریکا تقریبا حاکم شده، و البته نویسنده به ضررهایش هم اشآره می کند، ولی مطمئنا به نفع ما نخواهد بود
.
يک وبلاگ از نويسنده​ای پويا!
رضا خجسته رحيمی از آن موجودات پر شر و شور است، آن موقع​ها که با او همکار بودم، همه​اش خندان بود، ولی الانش را نمی​دانم!در هر حال برخلاف خیلی از "دستمال​​يزدی" به دست​های مطبوعات اصلاح​طلب، خيلی رک از اصلاح​طلبان حکومتی ايراد می​گرفت. اين بخش از نوشته​اش خواندنی است:

"به حجاريان گفتم كه دوستان شما در پاسخ به نقد (آن هم نقد از درون) نه‌تنها تاملي در رفتار سياسي‌شان نكرده و نمي‌كنند بلكه با منتقد به‌مثابه يك دشمن برخورد مي‌كنند و در مسير طرد او، هيچ كوششي را هم فرونمي‌گذارند. پاسخ حجاريان ريزخنده‌اي بود و سري كه تكان داد. پرسش من اما همچنان باقيست. از خود مي‌پرسم كه چگونه درحاليكه در مقام يك روزنامه‌نگار منتقداصلاح‌طلبان به يك شهروند درجه دو تبديل مي‌شوم ،در حقانيت شعار "ايران براي همه ايرانيان" شك نكنم؟ چگونه خود را راضي كنم كه در انتخاباتي ديگر برگه راي خود را تسليم آنها كنم؟ گلايه‌ها بسيار است اما مي‌ترسم كه طرح ْآنها باعث شود از مقام شهروند درجه دو به مقام شهروند درجه سه تنزل رتبه پيدا كنم!!!"

ورودش به وبلاگستان خجسته باد!
بحثی در باره کار بدون شرح و باشرح
اين يک بحث قديمی است، طرفداران و مخالفان قسم خورده خودش را دارد. اينکه دو طرف هم بخواهند يکديگر را نفی کنند هم ناشدنی است...

يکی از انتقادات دائمی منتقدان به کاريکاتورهای با ديالوگ، تنبل کردن مخاطب است. يعنی کاريکاتوريست گويی می​خواهد مخاطب را شيرفهم کند. اين نقد البته در موارد بسياری درست است. ولی هر کاريکاتوريست مطبوعاتی فعالی مطابق تجربه​اش به راه​هايی می​رسد که خوانندگان در درک کارهايش به مشکل کمتری برخورد می​کنند. مساله اصلی ذهن کاريکاتوريست مطبوعاتي، نشان دادن يک ايده و به عبارتی يک "محتوئ" در قالب يک کارتون است. اگر در انتقال اين مفهوم، آنرا با مفاهیمی ديگر که بالاتر بردن ضريب هوش مخاطب و در ااوردن ذهن او از تنبلی و...باشند مخلوط کند، آيا نتيجه کار مثبت است يا منفی؟ نمی​دانم!
چيزی که به نظرم می​رسد، اين است که بنا به نگاه جامع​تری که کاریکاتوریست​های مطبوعاتی روز دنیا به کار دارند، اثر باید ظرف کوتاه​ترین مدت ممکن، درک شود، مطابق خبرهای روز و طنز آمیز باشد، بتواند به شکلی متفاوت از کارهای قبلی طراح ذحن مخاطب را به خود مشغول کند و ...


با اين همه بسياری از ما در هنگام گير کردن در ايده يابي، و يا کمبود زمانی خاص کاريکاتور مطبوعاتی که مجبوريم بر اساس زمان​بندی مشخصی کار را تحويل سردبيری بدهيم، خواسته يا ناخواسته از روش​هايی سود می​بريم که ممکن است کليشه​ای هم به نظر آيند، ولی با وجود تلاش برای پرهيز از آنها سود می​جوييم! بعضی از اين کليشه​ها هم به مدد طراح می​آيند و هم به کمک خواننده.

مساله ديگر، نگاه آماری به درک کاريکاتورهای بدون شرح در وسعتی فراگير است. متاسفانه تا آنجا که من خبر دارم، بررسی چندانی در اين باب در ایران صورت نگرفته و فقط بر اساس تماس​های تلفنی بيشتر خوانندگان در روزهايی که کارهای بدون شرح در روزنامه​ها به چاپ می​رسيد تا توضيح بيشتری بگيرند، می​توانستيم به آماری نسبتا ضعيف دست پيدا کنيم.


در این سال​ها با طراحان زیادی در این باره صحبت کرده​ام. از یکی از کانادایی​ها بگیرید که معتقد بود کاریکاتور مطبوعاتی یک جوک بصری سیاسی روزانه است، تا یکی از کاریکاتوریست​های کرواسی که معتقد بود کار بدون شرح نشانه فقدان آزادی است و راهی برای پیچاندن مقامات. در این باره با دو تن از روس​ها هم صحبت کرده​ام. برترین کاریکاتوریست روسیه، زلاتکوفسکی که مهمان ایران هم بود، می​گفت در دوران کمونیسم چاره​ای دیگر وجود نداشت، و گاه باید کار را آنقدر گنگ می​کشید که مقامات نتوانند گیر بدهند.

در ایران بسیاری از کاریکاتوریست​های مطبوعاتی راه روس​ها و اروپایی​های شرقی را در پیش گرفته​اند، ولی بسیاری از آثار به شدت درخشان آنها از نظر هنری، برای بسیاری از خوانندگان روزنامه قابل درک نیست. نکته مهم اینجاست که آیا کاریکاتوریستی که برای روزنامه کار می​کند، خود را اول هنرمند می​پندارد یا روزنامه​نگار؟ انتخاب سختی است! ولی نگاه امروز می​گوید که کاریکاتوریست روزنامه​ای، روزنامه​نگاری است که از اسباب هنری برای انتقال ایده​اش استفاده می​کند، و این هنر، چیزی نیست جز کارتون و کاریکاتور.

بحث مدت زمان درک یک اثر بوسیله مخاطب را اولین بار از تلویزیون بی​بی​سی دیدم. سال ۱۳۷۴ بود. دوستی برای من ضبطش کرد و من هم مدت​ها مشغول بررسی​اش بودم. بعد از آن هم بارها و بارها به منابع تخصصی و حتی خود کاریکاتوریست​های مطبوعاتی غربی رجوع کردم و به نکات جالبی پی بردم.

ادامه دارد
Sunday, February 26, 2006
واشنگتن، به دنبال سرنگوني حکومت ايران - ري تکيه و چارلز کوپچان - لوس آنجلس تايمز
دولت بوش در ماه جاري با درخواست ۸۵ ميليون دلار از کنگره آمريکا به منظور حمايت از تغيير رژيم ايران، به طور پنهاني يک تغيير اساسي را براي سياست آمريکا در قبال ايران رقم زد. اکنون واشنگتن نه تنها بدنبال محدود کردن اهداف هسته اي ايران است، بلکه سعي دارد حکومت ايران را سرنگون سازد.

ادامه
حذف ۲۹ اسفند از تعطیلی‌ها؟ باز هم؟
الان از طریق وبلاگ جمهور، به این ماجرا رسیدم. حذف ۲۹ اسفند تاریخچه‌ای طولانی دارد. سال ۱۳۷۸، مرکز پژوهش‌ها به ریاست جواد لاریجانی این طرح را ابتدا ارائه کرد، و نمی‌توان گفت مختص احمد توکلی است. هر چه هست، جناح راست طرفدار کاشانی و مخالف مصدق تا سال‌های سال دنبال کرم ریختن است دیگر...
روزنامه‌نگاران خطرناک
آیا می‌دانستید چند نفر از خطرناک‌ترین دیکتاتورها و حامیان ایشان، ابتدا روزنامه‌نگار بوده‌اند؟
موبوتو سه‌سه‌سه‌کو و گوبلز را داشته باشید تا بعد...
گوبلز
الان کانال تاریخ تلویزیون، فیلمی مستند در باره دکتر گوبلز نشان می‌داد. آنقدر برایم جذاب بود که وقتی با سیاست‌های بنگاه‌های تبلیغی ایران در بیست و چند سال گذشته مقایسه‌اش می‌کردم دردم آمد.

با اینکه دوستانم در هفته نامه مهر را بسیار می‌ستایم، ولی ستایش ایشان مر "هایدگر" را شدیدا دردناک می‌یابم! چطور ممکن است یک فیلسوف آزاده روش‌های مخوف و وحشتناک آلمان هیتلری را توجیه کند؟ یعنی توجیه قدرت به هر دلیلی جایز است؟

وقتی روش‌های به کار گرفته شده بوسیله کیهان و یارانش و اهالی هویت و ... را بررسی می کنی، به شباهت‌های عجیب و غریب زیادی میان آلمانی‌های در قدرت میان سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ و اینان می‌رسی.

وقتی از کوتاهی قد گوبلز، عدم توانایی‌هایش، فقدان جذابیت و ...صحبت شد، فقط یک نفر در نظرم تجسم می‌شد.

از طرف دیگر، او یک نویسنده درجه دو بود، یک روزنامه‌نگار که تنها با ایجاد آشوب و خشونت توانست به قدرت نزدیک‌تر شود. چه روزنامه‌ها و نشریاتی در سال‌های اخیر ایران چنین بوده‌اند؟ انگار گوبلز سردسته انصار آلمانی بوده باشد...

متاسفانه انگار تاریخ برای ما به بدترین نحوی دارد تکرار می‌شود. اصلاح‌طلبان ضعیفی که قدرت را دودستی به گوبلزی‌ها تقدیم کردند...

یک عکس باحال از یک خواننده باحال
از خواب که بیدار شدم، آمدم و ایمیل‌هایم را چک کردم و دیدم یکی از خوانندگان عکس دمآوند را با این توضیح فرستاده است:

از دماوند گفته بوديد
از نگراني هاتون كه نكنه وقتي مي ريد هراز اونو نبيند،ممنم نگرانيم همين بود وقتيكه اخرين بار ايران بودم. براي همين هم يه روز صبح زود از خونه زدم تنهايي بيرون و خودم رو بدست پيچاي هراز دادم. اونقدر به دماوند نگاه كردم تا بتونم بهترين جا رو براي عكس گرفتن ازش انتخاب كنم .آخه سخته نشون دادن گوشهايي از اون همه عظمت تو فقط چند مگا بايت جا. وقتي كه نوشته تون درمورد دماوند رو خوندم دنبال اين عكسم گشتم چون دلم خواستكه شما رو هم در ديدن زيبايي دماوند شريك كنم ...

مواقعی که خواندن خوابگرد مفید است
شوخی کردم، خوابگرد همیشه مفید است، بعضی وقت‌ها مفید‌تر! این مطلبش‌ برای کسانی که مشکل نیم‌فاصله گذاری دارند بسیار به درد می‌خورد.
سوال از علما و علمای سابق
الان که داشتم در باره ماجرای باغ سفارت انگلیس می‌نوشتم، یاد رفیق طلبه‌ام افتادم که باید به زور برای نماز صبح بیدارش می‌کردم، حرف‌های جالبی در باره سو استفاده‌های جنسی و خیانت‌های هم‌صنفی‌های محترمش در شهر قم می‌زد.

الان به فکرم رسید که به کسانی مثل احمد قابل پیشنهاد شود این رفتارهای ناهنجار که باعث بدنامی هم شده را نقد کند.

و کسانی مثل حجت‌الاسلام سابق- مهدی خلجی که واقف به امور و رموز و غیره هستند، اندکی در باب کسانی که باعث بدنامی حوزه شده اند بنویسند. بی‌شک مهدی خلجی که فوق‌تخصص سکسولوژی اسلامی دارد و در تورنتو سخنرانی محشری در این باب کرد، می تواند تفاوت‌های ماهوی جناح راست سنتی و جناح ویاگرای مدرن را به خوبی تشریح کند!

تا آنجا که می‌دانم گزارش‌های پزشکی قانونی قم، باعث کله‌پا شدن چند رئیس سابق آنجا شده. لابد به خاطر توجیه غیر عادی رشد" بواسیر" و "پروستات علیل" در این شهر.

راستی، یادم رفت این سوال را از محسن کدیور یا محمد علی ابطحی هم می‌توان پرسید...

شاید هم از حجت‌الاسلام "فاکر"...!
مگر قلهک مال ایران بوده- نیک‌‌براون
عجیب است. این همه مدت بعد از انقلاب باغ سفارت انگلیس مال ایران بوده، الان متوجه شده‌ایم! خدا این ثبت اسناد را سوسک کند که حالا ما را مطلع کرده!

این همه وقت مسوولان محترم وزارت خارجه و خارشه، به آنجا رفت و آمد کرده‌اند، در مهمانی‌های سالانه‌اش گوشت حلال خورده‌اند، لابی کرده‌اند و غیره، آنوقت الان خبردار شده‌ایم که زمینش مال ماست...

آقایون محترم، اون گوشه باغ، کنار استخر، یک چند متری‌اش را هم برای ما نگه دارید، لطفا. خرداد سال ۷۵ که رفته بودیم برای نمایشگاه و بازار خیریه در آنجا، کلی مشعوف شدیم. برای اولین بار در بلاد اسلام دیدم که دختران عزیز با لباس‌های مکش مرگ ما و با ناف‌های بیرون زده دارند دل اسلام و مسلمین را به درد می آورند. من هم با یک فروند طلبه رفته بودم که با بدجنسی ریشش را تراشیدم و یک تی‌شرت نو و نوار آمریکایی تنش کردم. حاج آقا آنقدر آن‌روز حشری شده بود که وقتی می‌خواستیم به روزنامه همشهری برویم، نمی‌آمد! گمانم نمازش را هم نتوانست بخواند...نمی‌دانم چرا!!!

خدمت این باغ به جناح‌های مختلف نظام مقدس اینقدر زیاد بوده که گمان کنم می خواهند با پس‌گیری‌اش، آنجا را به زیارت‌گاه تبدیل کنند... من که عقل ناقصم به جایی قد نداد...شاید هم بخواهند کانه عفاف درست کنند. به هر صورت دست‌شان درد نکند.
برای علی اکبر قاضی‌زاده
این چند وقت آنقدر درگیر کار بودم که نتوانستم درباره وضعیتی که برای یکی از روزنامه‌نگاران خوش‌نام پیش آمده حرفی بزنم.

سال ۷۳ بود، آقایی به گل‌آقا می‌آمد و با خدا بیامرز صابری جلسه می‌گذاشت، بعد هم هر از گاهی می‌آمد به تحریریه...سال ۷۴ بعد فوت سردبیر گل آقا، مدتی سیامک ظریفی سردبیر بود. روزی علی اکبر قاضی‌زاده آمد و به من پیشنهاد داد برای همکاری با روزنامه اخبار...عذر خواستم، ولی فردی دیگر را پیشنهاد کردم. نمی‌دانم یادش هست یا نه؟ آن روز کلی با سیآمک ظریفی بحث کردیم، درباره تفاوت کار روزنامه‌ای با کار گل‌آقا، و این که صابری بیخودی این دو را با هم یکی می‌داند...البته من مخالف دیدگاه صابری بودم.

زمان می‌گذشت، و ما همدیگر را در جاهای مختلف می‌دیدیم. می‌دانستم مدرس روزنامه‌نگاری است و بسیار خوش‌نام. سال ۷۶ که می‌خواستم با جامعه کار کنم و به خاطر وجود یک آدم تنه لش به نام ا.ر.د. کارهایم را پس گرفتم و آمدم بیرون، او را باز می‌دیدم. چقدر آرامش بخش بود.

وقتی کارم را با اخبار اقتصادی شروع کردم، گاهی از دست سوژه‌های آبکی سحرخیز به او پناه می‌بردم!
قرار بود هادی خامنه‌ای روزنامه‌ای به موازات حیات نو منتشر کند و او دبیر تحریریه‌اش می شد، به من زنگ زد و روز بعدش در دفتری در خیابان سهروردی بودیم...محمد قوچانی تازه آزاد شده هم بودش...نمی‌دانم چرا زیرآب روزنامه را زدند...

روزی یکی از شاگردهایش برایم گفت که سر کلاس در باره کاریکاتورهای بیوگرافی من در حیات نو بحث می‌کرده و نقدی مثبت گفته، اینقدر حال کردم که حد ندارد...نقد یک آدم حرفه‌ای صد شرف داشت به به و چه‌چه دیگران...

الان که می‌بینم این آدم حرفه ای و دوست داشتنی را دارند از تدریس منع می کنند، می‌فهمم چه می‌کشد. کسی که عاشق کارش بود، کسی که زیر و بم کار را می فهمید، مدرسی که خودش حرفه‌ای کار بوده...

ظلم شاخ و دم ندارد. الان پاکسازی را از نو شروع کرده اند. و آدم‌هایی حذف می‌شوند که پشتوانه‌ای قدرتمند ندارند.

روزگار بدی است استاد!
Saturday, February 25, 2006
من يک نويسنده ي اعدامي هستم! ف. م. سخن
... - طنزي با دو سه هزار خواننده که هيچ نامي از خدا و پيغمبر و امام و آقاي خميني در آن نيست موهن است يا عمليات محيرالعقول برادري روحاني که جلوي چشم ده ها خبرنگار خارجي با عبا و عمامه، مانند بندبازان سيرک (اگر به کار بردن کلمه ي "سيرک" توهين قلمداد نشود) از بالاي در ِ سفارت دانمارک بالا مي رود تا آنجا را به آتش بکشد و احترام حضرت رسول را با اين شيوه صيانت کند؟

- طنزي که در دايره ي بسته ي اينترنت ِ فيلتر شده و يک نشريه ي محلي با تيراژ 500 نسخه انتشار يافته براي اسلام و مسلمين خطرناک است، يا سخنان ابلهانه ي رئيس جمهوري در مجامع جهاني که باعث شده "ام القراء اسلام" در معرض اصابت موشک هاي اتمي و غيراتمي آمريکايي قرار بگيرد و خاک کشور جولانگاه سربازان غيرمسلمان بشود؟

- به کار بردن کلمه ي ايدز موهن تر و سخيف تر است، يا عربده کشيدن و پرچم سوزاندن و به نشان کشورهاي ديگر بي احترامي کردن که منجر به توهين مستقيم به پيغمبر اسلام و در مراحل آخر منفجر کردن حرم امامان مورد احترام شيعه مي شود؟ پيش از حکومت ِ آقايان و تبديل شدن شيريني دانمارکي به شيريني گل محمدي، چه کسي به ياد دارد که غير شيعه يا غير مسلمان به پيغمبر و ائمه به اين شدت و حدت اهانت کرده باشد؟

...

لینک مطلب

کوهی که دلم برایش خیلی تنگ شده
الان داشتم در بلاگستان ول می‌گشتم، در اینجا به این عکس بر خوردم. راستش گریه‌ام گرفت.

یاد روزهای دانشجویی‌ام افتادم که از کوچه ۱۴ گیشا پیاده مىرفتم دانشگاه و همه‌اش نگاهم به شرق بود که دماوند را از لابلای دود و غبار ببینم. وقتی باران مىٰ‌آمد و هوا تمیز می‌شد، تا مدت ها کیفم کوک بود، چون دماوند را به وضوح می‌دیدم. هر بار که از طریق هراز به شمال می‌رفتم، تنها نگرانی‌ام این بود که مبادا نبینمش. تفریح آن روزهای من هم تماشای عکس‌های هوایی اش بود. تماشای نقشه زمین شناسی‌اش، نگاه کردن به عکس‌هایی که کوه‌نوردان از جبهه‌های مختلفش گرفته بودند.

هنوز هم خوابش را می‌بینم. چقدر زیباست.

آیا هدف نو محافظه‌کاران، گسترش آزادی و دموکراسی است
بنده، نیک‌آهنگ کوثر مغز خر خورده ام و معتقدم که نو- محافظه‌کاران، مادرشان مشکل دارد، خواهرشان دچار اشکالاتش عدیده است و پدرشان هم مدت‌هاست پیدایش نیست.

از سوی دیگر، به هیچ عنوان زیر بار این سخن فهیمانه نمی‌روم که گسترش دموکراسی با جنگ در خاورمیانه امکان‌پذیر است. چون درک صحیحی از فضای ایران هم ندارم، نمی‌توانم بفهمم که سلطنت‌ بهترین راه برای گسترش عدالت، دموکراسی و آزادی است، آنهم از سوی خاندان پهلوی.

یک کمی جدی‌تر شویم...

بررسی سیاست‌ها و نگاه توسعه‌طلبانه آمریکایی‌ها بخصوص در دوران حاکمیت جمهوری‌خواهان کار سختی نیست. اندکی حوصله می‌خواهد. خیلی دلم می‌خواهد همه دوستان بتوانند مقاله دو هفته پیش فرید ذکریا را در نیوزویک بخوانند. این هفته هم بازتاب‌هایش در نامه‌های خوانندگان بسیار جالب بود. این مطلب قدیمی‌ترش هم خواندنی است.

نکته بسیار جالب‌تر، این است که محافظه‌کاران جدید آمریکایی، مطمئنا به گروه‌هایی که شبیه خودشان باشند یاری خواهند رساند...فسیل‌های بی‌فایده‌ای که سال‌هاست در کالیفورنیا گل‌واژه می بافند. و جالب‌تر آنکه هزینه این خاصه خرجی را در نهایت روشن‌فکران و کسانی که برای گسترش دموکراسی زور زده‌اند خواهند داد و به بند کشیده خواهندشد.

گسترش دموکراسی در ایران به هر قیمتی میسر نیست. این را همه نمی‌فهمند. روند تکاملی می‌خواهد نه تغییر ناگهانی! مگر سقوط شاه منجر به دموکراسی واقعی شد؟ خوش‌خیالی است اگر فکر کنیم که ساختار اجتماعی ایران در اثر یک واقعه، یک‌شبه تکان می‌خورد و همه جیز درست می‌شود.

فکر کردن بهتر از اسعتمال سخنان دیگران است. البته برای محافظه‌کاران بی‌خلاقیت قدیمی که مجبورند دنباله رو نو محافظه‌کاران باشند، چاره‌ای دیگر نیست.



راست‌های جهان، متحد شوید
آیا می‌دانستید شرکت اکسان-موبیل در سال گذشته سود سالیانه‌اش چقدر بوده؟
۳۶ میلیارد دلار، و آیا می‌دانستید سود فصل گذشته همین شرکت کمی کمتر از ۱۱ میلیارد دلار بوده است؟ یعنی اگر قیمت نفت در تمام طول سال مثل فصل گذشته می‌بود، شاید سود اکسان به ۴۳ میلیارد دلار هم می‌رسید.

حالا مانده‌ام آیا این شرکت معظم از وجود جنگ عراق ضربه خورده است یا نه؟ آیا شرکت‌های پیمان‌کار مثل هالیبرتون که دیک‌چینی شکارچی(که تازگی دوست خودش را هم شکار کرده) از وجود این جنگ ناراحت هستند؟

بحث تئوری توطئه نیست. واقعیت‌ها را دیدن و و به قول جماعت غربی نقاط را به هم وصل کردن، پاسخ‌های متفاوتی ایجاد نخواهد کرد.

در ضمن، جناح راست نوین ما هم از جنگ بدش نمی‌آید! تا وقتی اوضاع بحرانی است، صندوق ذخیره ارزی پر، و کش دادن ماجرای هسته ای هم که قیمت‌ها را بالا نگاه خواهد داشت، چقدر منافع برای اینها دارد؟

فهم ماجرا سخت نیست، اندکی مطالعه می‌خواهد...نه؟
بوی بهار می‌رسد، بوی دلار می‌رسد...از سوی پراگ می‌رسد
بهار پراگ را یادتان هست؟ فراموشش کنید! می‌گویند الان از آنجا برای پستی در یکی از مراکز مرتبط با ۷۵ میلیون‌دلار، جای خالی پیدا شده. چقدر باحال می‌شود وقتی طرفداران جدید اسرائیل سر وکله‌شان پراگ پیدا شده باشد!

بالاخره ژن بازاری این جاها به درد می‌خورد. نمی‌خورد؟
به یاد روزهای اول جنگ عراق
این کار کلی تاریخچه دارد روزی که آنرا به سایت کیگل فرستادم حدس می زدم آمریکایی‌ها بدشان بیاید، همین. دو روز بعدش تصادفا آنلاین بودم که ایمیل یکی از کاریکاتوریست‌های لس‌آنجلس تایمز رسید، گفت که الان کاریکاتورت را در سی‌ان‌ان دارند نشان می‌دهند. سی‌ان‌ان هم روزی چند بار این برنامه اش تکرار می‌شود...من هم گفتم نمی‌توانم در ایران ببین. یکی از شاگردان سابقم که ساکن آمریکا بود ایمیل زد، بعدش هم چند نفر دیگر...اینقدر کیفم کوک بود که حد ندارد. هفته آتی‌اش یکی از کاریکاتوریست‌های آمریکایی ایمیل زد و تبریک گفت که در طول چند روز اول جنگ، این کار جزو منتخب‌ها بوده...

نتیجه مالی: هیچ! نتیجه رفع عقده‌های بی‌شمار: بسیار زیاد!!!
Friday, February 24, 2006
بیهوشی
آقا ما پست آخر را گذاشتیم، و دیگر نفهمیدیم زمان چطوری گذشت. مثلا می خواستم امروز بروم سینما، یک دوچرخه سواری اساسی بکنم و اندکی ولخرجی.

چشمانم را که باز کردم دیدم صفحه موبایلم دارد چشمک می‌زند، بعد تازه گوش‌هایم شنید که بدبخت ۵ ساعت است که دارد زنگ می‌زند! تازه یادم آمد که از این صدا خفه کن‌ها گذاشته‌ام تو گوشم!

در خواب هم تا دلتان بخواهد به دو سه تا از طرفداران جرج بوش فحش دادم. الان هم یادم آمد که دو سال پیش با یک خبرنگار کانادایی دو ساعت کامل در باره اشغال عراق صحبت کردم، و نکته بامزه این بود که به او گفتم فکر نکند عراق تحت سلطه دقیقا مطابق میل آمریکا پیش خواهد رفت. تضاد سنی و شیعه خیلی بالاتر از این حرف‌ها خواهد بود، و طرف می‌گفت مگر مذاهب با هم فرق هم می‌کنند، من هم گفتم مگر دعواهای کاتولیک‌ها و پروتسان‌ها مربوط به جهان اسلام بوده؟ گفت در عصر کنونی؟ گفتم مگر ایرلند شمالی داستانی مربوط به قرون وسطی‌است؟

الان می خواهم چند تا کاریکاتور بکشم در همین باره، حس می‌کنم باید منتظر بدتر از این‌ها باشیم.
و اما صبح امروز ما
امروز صبح یک دوچرخه‌سواری حسابی کردم، منتهی گمان کنم یکی از بچه‌های شیفت قبلی که همدیگر را نیم ساعت می‌بینیم، برای شوخی، کلاه و دستکش‌هایم را قایم کرده بود. در نتیجه امروز یخ زدم. با این همه اینقدر هوا تمیز و آفتابی بود که حیفم آمد عقده خود کم عکاس بینی ام را به حال خودش بگذارم. امروز صبح کنار دریاچه ۸ درجه زیر صفر بود با سوز منهای ۱۵ درجه. حالا بدون دستکش چه حالی می‌داد!

بعد هم رفتم کلی وسایل و زلم زیمبو برای دوچرخه نازنازی خریدم. بعد آمدم خانه که یک چرتی بزنم، تیلیف زنگ زد و یکی از دوستان کانادایی دنبال یک کاریکاتور می‌گشت، قول یک کاریکاتور جدید را به او دادم، آمدم پای لپ‌تاپ‌جان، کلی با دوستان چتیدیم...

در ضمن، خبر دارید که فعالان حقوق بشری ایرانی ساکن اروپا و آمریکا قرار است برای تقاضای اعزام یک ناظر در ژنو جمع شوند؟ خبرش را بعد از بیدار شدن از خواب عصرانه می‌نویسم...

خوش باشید!
سامرا

هنوز باورش سخت است! دوست خبرنگاری چند سال پيش به سامرا رفته بود و کلی عکس انداخته بود. در باره بچه​هايی که گدايی می​کردند برايم گفت. در باره فقر، بدبختی مردم...آنچه بر سر گنبد و بارگاه امام آمد، سر جای خود، جان انسان​های بی​گناه را چطور می​توان به اين راحتی دست کم گرفت؟
الان که دارم کتاب رضا اصلان را می​خوانم، بيشتر به گفته​هايش ايمان می​آورم. جنگ درونی عالم اسلام جنگ سختی خواهد بود.وقتی در عراق يک طرف می​شود آيت​الله سيستانی مداراگر و سوی ديگر افراطيون معلوم نيست کدام طرف برنده نهايی خواهد بود.
مبارزه ميان اسلام اعتدال​گرا و رفرميست با اسلام بن لادنی به اين زودی​ها پايانی نخواهد داشت.
عکس و لينک را از
سيما کش رفته​ام.
Thursday, February 23, 2006
خدا را شکر، الهام افروتن زنده است
از ديروز تا حالا کلی خوشحالم. اصلا هم کاری ندارم به اينکه الهام افروتن يک اشتباه حرفه​ای مرتکب شده است. وقتی می​شنوی يک نشريه محلی با تيراژ محدود توقيف شده و فقط ۱۵ نسخه آن به فروش رفته، و به خاطرش يک بحران درست می​شود، داغ می​کنی. چند نفر آن شماره نشريه منتشر شده در بندر عباس را خوانده​اند؟

از طرف ديگر، چه کسی منطق 'کپی- پيست' را به افروتن و افروتن​ها آموخته؟ چرا بچه​های مطبوعات ياد نمی​گيرند که مولف هم حقوقی دارد؟ با اجازه چه کسی بايد از سايت​های مختلف کل مطلب را کش رفت؟ کاش مشکل فقط مختص نشريات فارسی زبان ايران بود! تا دلتان بخواهد نشريات فارسی زبان کانادا و آمريکا در روز روشن دزدی می​کنند و گاهی طلب​کارت هم هستند!بايد روزی همه ما ياد بگيريم که نمی​توان به همين راحتی مطلبی را نقل کنيم. به خصوص اگر اين برداشت سود مادی هم برای نشريه همراه داشته باشد.

شايد وقتی ديگر
اندر احوالات کار در اين ولايت
چند شب است که وقت نوشتن نداشته​ام و برای من که عاشق حرف زدن و نوشتنم از هر شکنجه​ای بدتر بوده است.

در اين شب​ها به شدت دلم می​خواسته در باره استانداردهای کاری اينجا در قياس با ايران بنويسم. ما هر دو هفته يک بار حقوق می​گيريم، و هر بار هم ماليات و بيمه و حق بازنشستگی و ...از آن کسر می​شود. بايد در موعد مقرر 'برگه ميزان زمان کار' را پر کرده و به رئيس​مان تحويل بدهيم. زمان استراحت، زمان اضافه​کاري، و ... در آن ثبت می​شود، و بر اساس زمان آغاز کار و پايان کار هر روز مان با شبکه کامپيوتری خبرگزاري، مقايسه​ای هم می​کنند تا کم يا زياد ننوشته باشيم. نکته جالب در مورد من اين بود که تقريبا چند ساعت را فراموش کرده بودم درج کنم، و رئيسم بعدا متوجه شد و دستور داد به حقوقم اضافه شود. اين چيزها را در ايران کمتر می​بينيم.

از طرف ديگر، حتی وقتی خبری نمی​آيد ولی داری تلکس خبری را به قول معروف'مانيتور' می​کني، کار کرده​ای.ميزان استراحت يا به قول خودشان زمان ناهار روزانه يک ساعت است، ولی در مواقع فشار کار ممکن است به صفر برسد. و گمان نمی​کنم بر و بچه​های ايرانی با ۸-۹ ساعت کار بدون استراحت مواجه شده باشند. وقتی می​گويم بدون استراحت يعنی حتی وقت نميکنی برای خودت قهوه​ای بريزی.


اينجا بحث کار مفيد است، و اگر ميزان کار مفيد تو کمتر از حد عادی باشد، عذرت را به راحتی می​خواهند، و کاری هم به اين ندارند که چه کسی سفارشت را کرده و ضامنت بوده. با اين همه حفظ ارتباط منطقی با همکاران و رعایت حدود بشدت اهميت دارد و بايد مراقب هر قدمت باشی.

وقتی چند سال پیش گزارشی در باره متوسط ساعات کار مفید کاری در ایران می​خواندم، و قرار بود برایش طرحی بکشم، خنده​ام گرفت. الان گریه​ام می​گیرد! بدون تردید موفقیت سیستم​های غیر دولتی در اینجا مدیون تجربیات بلند مدت و نیز مدیریت پویا است. اگر اینجا عقب بیافتی، کارت زار است! به همین دلیل ساختار طوری تعریف شده که سیستم حتی در دوران بحران کاری هم بتواند جلو برود، که البته تلخ هم هست.

هر از گاهی می​خواهم این بحث را دنبال کنم. شاید شایان مشاطیان هم به کمکم بیاید! حالا ببینیم...
واما فلسفه خروس
اولا، من متولد سال خروس هستم! مشخصات خروس‌ها را هم که می‌دانید، پس لطفا مواظب خودتان باشید!

دومندش، من سال‌هاست وقتی می‌خواهم مفهومی اندکی سکسی را در کارم برسانم، از این شخصیت عزیز استفاده می‌کنم.

سومندش، سال ۱۳۷۷، وقتی دوستی عزیز در جهاد از من خواست برای فروزش کاری بکنم، چند تا کاریکاتور با کاراکتر خروس برایش کشیدم(فروزش = خروسش!) . سه تا زکارها چاپ شد و توزیع، و فروزش هم هم که امیدی به انتخاب نداشت، رای آورد. حالا خوب یا بدش را کار ندارم، ولی آن طرح‌ها به کاریکاتورهای "سکسی-سیاسی" معروف شدند. کاش داشتمشان...

بگذریم، الان که ماجرای آنفولانزای مرغی مطرح شده، ناخودآگاه جناب خروس باز هم زنده شد...
۳۰ کیلومتر دوچرخه سواری، یک تصادف، بعد از یک شب وحشتناک کاری
چشم، غر نمی‌زنم...وا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ای‌ى‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی.....مردم! دهنم صف شد!

به لطف حواس بسیار جمع پس از اصلاح دو خبر (مجموعآ ۱۲۸ صفحه) و کار کردن چهار خبر دیگر، یکی از خبرها با متن دیگری منتشر شد! و البته بعد از یک ساعت خبر اصلاحی را کار کردیم، اما...

اصلا از جلسات محاکمه و توبیخ سر کار چیزی نمی‌گویم! بعد از کار گفتم کمی دوچرخه‌سواری کنم. نمی‌دانستم ترمزم اینقدر قوی است، به جلو پرتاب شدم. آی غازهای کانادیی داخل پارک کنار دریاچه به بنده خندیدند. من هم چند ثانیه همانجا درازکش به خودم خندیدم.

الان که رسیده‌ام خانه، نای غرزدن ندارم! هم دستانم در اثر ضربه کوفته شده‌اند و هم کمرم، ولی عیبی ندارد. حد اقل ۳۰ کیلومتر دوچرخه سواری کرده‌ام و چند گرم از چربی‌ها دور شکم آب شده.

در ضمن، امروز صبح سر چهار راه بوی عطری به مشامم خورد که خیلی برایم تازگی داشت. راستی می‌دانید من زمانی از آن عطر و ادوکلن بازهای قهار بودم؟ الان هم البته هر از گاهی به یاد قدیم می‌روم و در فروشگاه‌های بزرگ اینجا انواع ادوتوالت‌ها را امتحان و مقایسه می‌کنم...ولی این عطری که من امروز به دماغم خورد...عجب چیزی بود! الان که نوشتم، با آنکه دستم موقع تایپ درد می‌گیرد، ولی یک لحظه دردم را فراموش کردم! ای آخ!
Wednesday, February 22, 2006
Queen - The Miracle

Every drop of rain that falls in Sahara Desert says it all
It's a miracle
All God's creations great and small
The Golden Gate and the Taj Mahal
That's a miracle
Test tube babies being born
Mothers,fathers dead and gone
It's a miracle

We're having a miracle on earth
Mother nature does it all for us
The wonders of this world go on
The hanging Gardens of Babylon
Captain Cook and Cain and Able
Jimi Hendrix to the Tower of Babel
It's a miracle it's a miracle it's a miracle
It's a miracle

The one thing we're all waiting for is peace on earth - an end
to war
It's a miracle we need - the miracle
The miracle we're all waiting for today

If every leaf on every tree could tell a story that would be a
miracle
If every child on every street had clothes to wear and food to
eat
That's a miracle
If all God's people could be free to live in perfect harmony
It's a miracle

We're having a miracle on earth
Mother nature does it all for us
Open hearts and surgery
(wonders of this world go on)
Sunday mornings with a cup of tea
Super powers always fighting
But Mona Lisa just keeps on smiling
It's a miracle it's a miracle it's a miracle

(wonders of this world go on)
It's a miracle it's a miracle it's a miracle
It's a miracle

The one thing (the one thing) we're all waiting for (we're all
waiting for)
Is peace on earth (peace on earth) and an end to war (an end
to war)
It's a miracle we need - the miracle
The miracle peace on earth and end to war today

That time will come one day you'll see when we can all be
friends
That time will come one day you'll see when we can all be
friends
That time will come one day you'll see when we can all be
friends
That time will come one day you'll see when we can all be
friends

خسته نباشم!
دیشب زودتر سر کار رفتم و امروز دیرتر آمدم. حتی فرصت نکردم یک آهنگ بگذارم. ۱۰ ساعت کار بدون استراحت دیگر نایی برایم نگذاشته است.

دیشب مجبور بودم ۳۶ جدول بزرگ و کوچک را فرمت کنم برای خبری که باید در بورس نیویورک استفاده شود. ۵ تا خبر را هم بفرستم، و ...

چون چند تا کارآموز جدید داریم، مانیتورهای دو سه تا از دستگاه‌ها را عوض کرده بودند و ما هم بد عادت به مانیتور تخت ال‌سی‌دی، پس از سال‌ها کار نکردن با مانیتور محدب دهان مبارکمان سرویس شد.

الان چبپیده‌ام زیر پتو، و به لپ‌تاپ نازنین انگشت میرسانم(همان تایپ دیگر!). در هر حال از خواب که بیدار شوم به امید خدا می‌بلاگم.
همه خبرها مذهبى هستند - روزنامه نگار نو
به دنبال چاپ كاريكاتورهاى توهين آميز در مورد پيامبر اسلام، بحث هاى تازه اى در محافل آكادميك ژورناليسم غربى به ميان آمده است. اينكه در نوشتن يك مطلب يا كشيدن يك كاريكاتور چگونه بايد خط قرمزهاى مذهبى را رعايت كرد و به چه نحو مى توان با رعايت احترام به مذاهب، آزادى بيان را هم محفوظ نگاه داشت.

پاسخ​های دهگانه منهای يک
يکی از دوستان(احتمالا با کمک خواهر محترمش!) نامه​ای نوشته پر از سوال! و شرط هم کرده که جواب را علنی بدهم. ما شرط و شروط نداريم! اما چون موضوع بر سر موضع است، می​فرماييم! من هم سود استفاده کرده به چند تا مساله دیگر اشاره می​کنم. به این می​گویند پررویی!

۱- بنده ضمن احترام به عقايد همه، شخصا از سلطنت​طلبي(چه بی​ناموس و چه باناموس)، محافظه​کاری سياسی(از نوع جمهوری​خواه و غيره)، سازمان مجاهدين خلق(بطور کامل) و ...متنفرم. منتهی دليل نمی​شود به اشخاص به خاطر عقايدشان بپرم! اگر رفتارشان آثار منفی بر روی مردم بگذارد، با کاريکاتور در خدمت​شان هستم. شخصا به جمهوری و دموکراسی بدون پيشوند و پسوند ، معتقدم. در ضمن لطفا تفتیش عقیده​مان نفرمایید. همین را هم زیادی به عرض​تان رساندیم!

۲- بشدت از فعالیت سیاسی فراری​ام. فعالیت​های اجتماعی را دوست دارم، و فکر می​کنم به عنوان يک روزنامه​نگار طراح، موثرتر خواهم بود. از مسخره کردن سیاسیون هم بشدت لذت می​برم.

۳- به حضورم در انتخابات شوراها به عنوان یک فعالیت اجتماعی نگاه می​کردم، که متاسفانه هم نگاهم اشتباه بود و هم شرکتم و هم انتخاب​هایم. از تجربه​اش بسیار آموختم، و باعث شد دید بازتری از احزاب و سازمان​های سیاسی ایران به دست بیاورم. به نظر من همه​شان سر و ته یک کرباسچی هستند!(با عرض پوزش از محمد .ا. خواهرزاده محترم مش غلامحسین!).

۴-اعتقاد دارم که روزنامه​نگاری حرفه ای با فعالیت سیاسی متفاوت است. در کمال بی​شرمی حرف​های بقیه را به هسته​های مبارکم هم نمی​گیرم.

۵-به آزادی با رعايت حدود عرفی و ظرفيت​های اجتماعی معتقدم. اگر هم گاهی تندتر از موضع خود رفته باشم، مربوط به داغ شدن رگ سيدی در چهار​شنبه​ها بوده است.

۶-چون از موسیقی خوشم می​آيد، در وبلاگم می​گذارم. منتهی آهنگ​هايی که دوست دارم را، کاری هم ندارم به اينکه بعضی​ها آنها را هسته ای بدانند، و برخی غير اخلاقی! لابد آوازهای مهديه تهران اخلاقی محسوب می​شود! دست بردار اخوی!

۷-عکس انجلينا را هم می​گذارم تا بدانيد از ديدن چهره​اش شادان می​شوم! چطور نسل​های قبلی ما با ديدن سوفيا لورن و کلوديا کارديناله و بريژيت باردو و ...طوری​شان نشد، خب ما هم لابد طوری​مان نمی​شود! در ضمن بدانيد سليقه ما اينطوری است! فکر بد هم نکنيد، مال بد بيخ ريش برد پيت!( گربه دستش به گوشت نمی​رسيد، می​گفت بو میده!).

۸- بر خلاف تصور، از فمينيست​ها و فمينيسم بدم نمی​آيد، تا لحظه​ای که نگاه چپ به آقايان محترم نکرده​اند. نگاه چپ به حقوق ما بکنند....چه کار به خواهرشان دارم...استغفرالله!

۹-بنده از دولت کانادا يک سنت هم نگرفته​ام و بر عکس در حال پرداخت منظم ماليات می​باشم. هزينه مسافرت بنده به کانادا را يک انجمن کاريکاتوريستی پرداخت، منتهی پس از مدتی تسويه کرد، چون مجبور بودم اول بليط را خريداری کنم و بعدا پول بليط را به من دادند. اين مبلغ را هم در سال ۱۳۸۲ از سام خ. روزنامه​نگار و همکار قرض کردم. که بعدها به او پرداختم. کار کردن در خشک شويي، حسابداری چند تا مغازه، فروختن کاريکاتور تبليغاتی سفارشی و نيز چند تا انيميشن کوتاه هم تا زمان آغاز به کار در خبرگزاری منبع درآمد من بوده است. دو سه تا هم کار سفارشی برای مراکز خبری کرده​ام.

۱۰- نمی​گم تا جان مبارک از ... جنابعالی در برود!
Monday, February 20, 2006
مصاحبه در هنگام خواب دیدن
من یادم رفت تلفن را خاموش کنم، داشتم خواب آسمون هفتم رو می‌دیدم که یکهو زنگ زد. یادم هم نیست چی گفتم. فقط الان شماره رو نگاه می‌کنم کد انگلیس رو داره. گمونم از بی‌بی‌سی بود. امیدوارم به جز چرت و پرت حرف درستی زده باشم!

دو سال پیش مدتی دچار فراموشی کوتاه مدت شده بودم. که به قول جماعت اطبا، دنباله PTSD بود. دو سه بار در تورنتو گم شدم، چون نمی‌دانستم کجا هستم و برای چه.

الان یاد آن روزها افتادم! ولی این بار جان شما خواب بودم.

تکمله: الان شنیدم چی گفتم. بابا بهتره همیشه موقع خواب به من زنگ بزنند! دقیقه ۱۳-۱۴ برنامه پی‌ام...
متخصص هالوکاست....نبود؟
آقا به خدا ما فقط کاریکاتوریستیم، نه بیشتر نه کمتر. عقده‌های حرف زدن‌مان را با بلاگیدن رفع می‌کنیم...ولی امروز صبح از رادیو بی‌بی‌سی زنگ زده‌اند که در باره استانداردهای دوگانه آزادی بیان در اروپا و ماجرای جرم بودن نفی هالوکاست صحبت کنم. زرشک!

چنان جواب سربالایی هم دادم که طرف پشیمان شد. خر تو خر تر از این رسانه‌ها دیده‌ بودید؟ حالا همین را کم داشتیم که به عنوان کارشناس امور هالوکاست هم زرت و پرت کنیم!

ما رفتیم لالا پیش پیش. حوصله انجلینا مانجلینا را هم نداریم. لطفا مزاحم نشوید.
وقتی خالد مشعل آتش به جان تندروهای ما می​زند
آخ نمی​دانيد چه سوزشی دارد! اين همه سال زور زديم تا در فلسطين دولتی سر کار بيايد که الگويش جمهوری​اسلامی ايران باشد، آنوقت رهبرش در ترکيه بگويد: تركيه الگوی دموكراتيك ماست! وی پس از ديدار با مسؤولان حزب عدالت و توسعه تركيه به خبرنگاران گفت: «توصيه‌‏های مفيدی را دريافت كرديم، می‌‏خواهيم از اين توصيه‌‏های مفيد كه برای آينده ملت فلسطين با اهميت هستند، استفاده كنيم.»
عکس​های مرگ و مير پرندگان- photogheraf.ir
bird flu

bird flu

Photos by Ehsan Ghalamchi

آقاجان، چند تا رئيس جمهور برگزيده داريم؟
الان به لطف يکی از دوستان، سايتی را يافتم که پيام تسلیتی به مناسبت کشته شدن حجت زمانی از سوی يک مقام اروپايی را به رئيس جمهور برگزيده، خانم مريم رجوی آورده بود.مشکل دوتا شد. اولا مقام اروپايی آيا در نامه​اش ايشان را رئيس جمهور خطاب کرده يا نه؟ دوم اينکه از کی تا حالا رئيس جمهور منتخب ما ايشان بوده؟ فرضا احمدی​نژاد هم منتخب بنده نباشد، ولی هر چه هست تعدادی رای آورده که آنجا نشسته. اين خانم از کجا رای جمع کرده؟ والله ما که نفهميديم اين دموکراسی جماعت چه شکلی است!
اشتباه فنی مهدی صادقی!
گمان کنم مهدی صادقی عزيز، خواسته نمونه​ای از کارهای انتقادی از دانمارکی​ها را به سنديکای نيويورک تايمز نشان دهد، و آنها هم اشتباها کار مازيار بيژنی کاريکاتوريست کيهان را به نام "مهدی" در سايت خود قرار داده​اند. همين الان به آنها نامه نوشتم که اشتباه را رفع کنند، چون شايد متوجه نامه مهدی نشده​اند، ولی هر چه هست اگر مهدی درست دقت نکند، می​تواند باعث حذف خودش از مجموعه شود، چه، اساس کار، اعتماد است، نه چنين خطاهايی.

اميدوارم مهدی هر چه زودتر اين سو تفاهم را به خوبی حل کند.
باز هم عدد مقدس ۷۵ ميليون
بعضی از دوستان می​پرسند چرا به ماجرای دلارهای آمريکايی گير داده​ام. چرا بی​خيال نمی​شوم، بعضی​ها هم آنقدر آسمان را به ريسمان می​بندند که گويی تقدم و تاخر وقايع را نه درک می​کنند و نه ثبت کرده​اند.

مساله خيلی راحت قابل درک است. مطمئنا هر چقدر دوستان عزيز عاشق جناب فوکوياما باشند و گسترش زورکی دموکراسی که توجيه کننده رفتار نئوکان​هاست را تبليغ، من يکی توی کتم نمی​رود که محافظه​کاران آمريکايی دل​شان به حال خلق ايران سوخته باشد. از سوی ديگر، اعتقادی به گسترش دموکراسی از طريق شازده پهلوی ندارم، و نخواهم داشت. و گمان نمی​کنم سرمايه​گزاری روی او هم دردی از ما دوا کند...سلطنت مشروطه دموکراتيک بی​ناموس(اشاره به سخنان داريوش همايون!)...

دموکراست تقلبی و زورکی هم به درد هيچ​کس نخواهد خورد و به احتمال زياد بعد از چند دوره گند کار در خواهد آمد.
متاسفانه يا خوشبختانه بسياری از کسانی که منتظر دريافت کمک​های آمريکا هستند سر کار خواهند رفت، چرا که از قبل در صد زيادی از آن نصيب صدای آمريکا و توابع آن شده است. از سوی ديگر، بخش باقی مانده اين پول فقط صرف سرگرمی عده​ای خواهد شد که اگر تقی به توقی خورد، خود را به عنوان مبارز و همکار پروژه معرفی کنند و ...

چون با ارزش کار کارشناسانی که به زور می​خواهند پرونده حقوق بشری برای ایران درست کنند و با بودجه ولایات متحده خانه و کاشانه برای خود می​خرند آشنا هستم، می​توانم از همین الان بگویم که کارهای انجام شده استخوان​دار نیست. حد اکثر انشاهایی در حد اقل رسایی و توجیه پروژه​ای چند میلیون دلاری. از طرفی به واسطه ارتباط این جماعت با نئوکان​ها، نمی​توانم باور کنم که هدف آنها گسترش دموکراسی در ایران است. خودشان هم می​دانند که کارهای انجام شده فقط به درد پرونده​سازی و سیاسی​بازی می​خورد نه بهبود وضع ایرانیان. آیا این عزیزان که جان ایرانیان اینقدر برای​شان مهم است، می​دانند که یک حمله ساده آمریکا به مراکز حساس ایران، چه میزان تلفات غیر نظامی به بار خواهد آورد؟ نه، برای ایشان شاید اهمیتی هم نداشته باشد، پس هیچ گونه علاقه​ای هم به تحقیق در باره نقض احتمالی حقوق بشر در صورت حمله نخواهند داشت. چون سفارش دهنده چنین نخواهد خواست. ارزش این تحقیقات تنها در توجیه اشغال نظامی و یا حمله به مراکز ایران است. چیزی که نهایتا فضا را برای ایرانیان آزاده سخت​تر خواهد کرد.

همین الان به بهانه فشارهای خارجی، بسیاری از زندانیان سیاسی ایرانی لبه تیز تیغ زندانبان را حس کرده​اند. وقتی تعداد زیادی از استانداران از میان مسولان سابق سازمان زندان​ها و نیز وزارت اطلاعات دوران فلاحیان انتخاب شده​اند، باید دانست که دولت احمدی​نژاد محاسبات خاصی کرده است. و حالا همین ماجرای ۷۵ میلیون دلار چماقی خواهد بود بر سر بسیاری از سازمان​های غیر دولتی، گروه​های مطبوعاتی و فعالانی که هیچ​گاه زیر بار کمک​​های خارجی نرفته​اند. این کمک​ها به درد گروه​هایی مثل طبرزدی و دوستان می​خورد. فیلم های منوچهر محمدی پیش از دستگیری را خیلی از ما دیده​ایم. و می​دانیم نهایتا چه بر سر این پول​ها خواهد آمد. منتهی صدها نفر را به خاطر چند نفر مجازات کردند.

می​گویید دست روی دست نمی​توان گذاشت؟ یعنی فقط منتظر کمک​های کسانی باشیم که کنترل بازار انرژی و تامین سوخت خودروهای پرمصرف و منافع حامیان خودروساز و اسلحه​ساز برای​شان اهمیت دارد، بمانیم؟

از همین الان دارم همکاران بی​نوایی را می​بینم که جلوی دوربین برنامه هویت، مجبورند تاوان کسانی را بدهند که احساس مسوولیت​شان در حد منافع شخصی یا گروهی محدود خود بوده است. آنی که قلم به دست دارد و ده بار بازجویی شده می​داند چه می​گویم، نه آنکه این طرف دنیا نشسته و دلش خوش است و خیال می​کند با حمله بوش به ایران، مشکل دموکراسی ما حل خواهد شد.

ادامه دارد


پشتوانه‌ي امنيتي طبيعت ستيزان از كجا آمده است؟!- محمد درویش
  • چرا در مملكت ما امنيت و مقام اغلب طبيعت ستيزان، بالاتر و والاتر از طبيعت دوستان است؟
  • چرا يك مسئول به خودش جرأت مي‌دهد كه به راحتي از قتل عام فله‌اي درختان دفاع كند؟
  • چرا محيط زيست رنجور و شكننده و در عين حال ارزشمند و ناهمتاي ايران زمين تا اين درجه مظلوم و بي‌دفاع است؟
  • چرا آنان كه همواره در پي مچ گيري نقض يكي از اصول قانون اساسي هستند، نقض آشكار اصل پنجاهم همين قانون را پيوسته از ياد ميبرند؟!
درخت افکن بود ...شهردار تهران
آهای سردار! حرمت درخت را نگه‌دار! درخت در تاریخ و فرهنگ ما حرمت دارد!

دیروز باغ‌های الهیه و شمیران را به خاطر برج‌سازی به باد فنا می‌دادند، امروز درختان لویزان و دیگر نقاط را...چرا؟

این مطلب محمد درویش را هم بخوانید بد نیست...
بهترین راه کمک به سرکوب روشن‌فکران
هر گاه فکر می‌کنم مخالفان جمهوری‌اسلامی در خیال خود بعد از جابجا شدن حکومت دنبال چه چیزی هستند، به یک نتیجه بیشتر نمی‌رسم! خلاص شدن از دست مخالفان احتمالی! آنهم با کمترین هزینه.

مطمئنا در صورت تغییر ساختار، اولین کسانی که این آلترناتیو‌ها را زیر سوال خواهند برد، روزنامه‌نگاران و ثبت کنندگان حرف‌هایشان هستند. روشن‌فکرانی که می‌دانند با چه زبانی باید سیاسیون را چزاند.

روزنامه‌نگار منتقد، فسادش تنها در پیوستن به حزب حاکم است. به عبارت دیگر، وقتی وارد سیاسی بازی احزاب می‌شود، دیگر نقش مستقل و انتقادی گذشته را نخواهد داشت، و به بهایی ناچیز، سکوت می‌کند یا مسیر انحرافی را طی...

به نظر من و با توجه به تجربیات پیشین، بهترین راه برای حذف این مزاحمان، پاکسازی‌شان بوسیله سیستم‌های امنیتی درون ایران است. به اتهام همکاری با پروژه ۷۵ میلیون‌دلاری آمریکا.

۶ سال پیش، فقط یک شایعه ورود چمدان دلار بلایی بر سر همه ما آورد که آن سرش ناپیدا بود. البته باعث رسیدن به آب و نان مخالفان اصلاحات شد. می‌دانید چند نفر مسوول مراقبت و تعقیب گروه زیادی روزنامه‌نگاران و فعالان ملی‌مذهبی شدند؟ چندین و چند ساعت مکالمه روی نوار و یا سی‌دی کشیده و می‌شد و چند نفر کار تدوین گزارش‌ها را بر عهده داشتند؟

حالا این رقم را بر اساس کمک ۷۵ میلیون دلاری بسنجید. آن دفعه فقط یک شایعه و تهمت بود، این بار رسما از زبان خانم رایس می‌شنویم که می‌خواهند چه بکنند.

نکته‌ای دیگر، آنهم با توجه به قیمت ارزان استخدام کارگزار در ایران، این است که عده زیادی به صرف علاقه به تغییر، آنهم بدون منطق حاضر به هر ماجراجویی خواهند شد. قمار است دیگر. سال ۳۲ را به خاطر بیاورید و اینکه چه کسانی پول‌های کلان را به جیب زدند و کدام کسان پول خرد نصیب‌شان شد. این بازی باز هم تکرار خواهد شد. منتهی این بار قربانیان، منتقدین غیر قابل خرید خواهند بود.
Saturday, February 18, 2006
آفرین
حرکت عاقلانه و در عین حال مسالمت‌جویانه و غیرتمند بچه‌های دانشکده ارتباطات علامه برای دفاع از دکتر نمک‌دوست شاهکار بود. همینکه بهانه دست کسی ندادند و از طرفی هم حمایت بزرگ‌ترهایی مثل دکتر معتمدنژاد و دکتر فرقانی را جلب کردند، باید به آنها دست مریزاد گفت.

گزارش سهام بورقانی را بخوانید

نگاه کامبیز درمبخش به کاریکاتورهای دانمارکی-هادیتونز

من به عنوان يك كاريكاتوريست حرفه‌اي و قديمي چاپ و انتشار كاريكاتور‌هايي عليه پيغمبر اسلام حضرت محمد (ص) را به شدت محكوم مي‌كنم. تا آنجا كه من به ياد دارم حداقل در پنجاه سال گذشته هيچ كاريكاتوري عليه حضرت موسي(ع) و يا حضرت عيسي(ع) در ايران و كشورهاي اسلامي ديگر به چاپ نرسيده. اين نشان دهنده اين است كه ما به اديان ديگر و پيامبران احترام خاصي قائل هستيم و به همين دليل طبيعي است كه از آنها خواستار احترام متقابل به پيامبر‌مان باشيم.

نكته‌اي كه بايد به آن اشاره كنم اين است كه اين مساله فقط چاپ چند كاريكاتور نيست. يك مساله سياسي است، يك جنگ سرد صليبي عليه كشور‌هاي اسلامي است و در اينجا از كاريكاتوريست‌ها استفاده ابزاري كرده‌اند. اگر يك كاريكاتور از يك كاريكاتوريست چاپ مي‌شد مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه نظر شخصي است ولي با اين ابعاد گسترده مسلماً«تعمدي» در كار است. پس اعتراض و خشم مسلمانان جهان عليه چاپ اين كاريكاتور‌ها خيلي طبيعي است. آنها از خط قرمز مسلمانان جهان پارا خيلي فراتر گذاشته‌اند و همان طور كه شاهد هستيم رهبر‌ان اين سياسي غرب به اشتباه خود پي برده‌اند و معذرت خواهي‌ها شروع شده!مساله اي كه خيلي جالب است اين است كه در خود اروپا و آمريكا مذهبي‌هاي خيلي متعصبي وجود دارند كه مخالف اين‌گونه اقدامات هستند. چند سال پيش كه من در آلمان زندگي مي‌كردم فيلمي از حضرت عيسي(ع) به نمايش گذاشتند. در اين فيلم يك صحنه بود كه حضرت عيسي با زني در حال معاشقه بود!چنان جنجالي به پا شد كه چندين سينما را به علت بمب گذاري تعطيل كردند و فيلم در فاصله‌ كوتاهي از اكران برداشته شد.
اين نشان دهنده اين است كه مذهب و اعتقادات مردم جهان حد و مرزي نمي‌شناسد.

تلنگر زدن به احساسات و عقايد مذهبي مردم عواقب خطرناكي دارد كه امروز شاهد آن هستيم.

وبلا‌گ‌نویس شدن جنان خودرو
صادق جنان صفت یکی از باحال‌ترین همکاران من در طول سال‌های کارم در ایران بوده است. آدمی باتجربه و متاسفانه طرفدار "خودروسازان"! ما به شوخی صدایش می‌کردیم "جنان خودرو"!

خوشبختانه آدمی با آگاهی‌های او وارد گود شده و وبلاگ‌نویسی را آغاز کرده. این را باید به فال نیک گرفت. من که هر روز به وبلاگش سر خواهم زد،حتی به قیمت ترکیدن محمد طاهری

از حسادت!
درود بر ستاره قطبی
من نمی‌دانم چرا تا الان به وبلاگاکرم دیداری همکار روزنامه‌نگار سابق وساکن آلاسکا لینک نداده بودم! و جالب اینک هر روز هم به وبلاگش سر می‌زنم!

عکس آب شدن یخ‌ها و برف‌ها آنچنان اذیتم کرد که حد ندارد. هر وقت اسم گرم شدن زمین را مىٰ‌شنوم، فحش خواهر و مادر را به جمهوری‌خواهان، شرکت‌های نفتی، جرج بوش، دیک چینی، محافظه‌کاران، کارخانه‌های تولید اتومبیل‌های پر مصرف و ...می دهم. اینقدر هم از عروس کردن خواهر این جمهوری‌خواهان لذت می‌برم که حد ندارد(جسارت بنده را ببخشید فمینیست‌های محترم!). خلاصه، عکس‌های خانم دیداری مرا حسابی به فکر می اندازد. چقدر خوب است که یک ایرانی وبلاگ‌نویس ما را با مسائلی آشنا می کند که خواه ناخواه از آن دور مانده ایم.