یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, August 31, 2007
حزب جمهوری​خواه يا رابطه​جنسی خواه؟
جمهوری​خواهان در دهه​های هشتاد و نود، بارها دموکرات​ها را بر سر مسائل اخلاقی کباب کردند. وقتی رابطه گری هارت، که می​توانست رقيب سختی برای ریگان باشد، با يک دختر جوان لو رفت، حزب دموکرات عملا مقابل جمهوری​خواهان کم آورد. در دهه نود هم ماجرای کلينتون با مونيکا لوينسکی سبب مشکلات عديده​ای برای دولت دموکرات و خود کلينتون شد، چون جمهوری​خواهان می​خواستند به هر نحوی کلک کار را بکنند.

سال گذشته وقتی رابطه يکی نمايندگان کنگره که جمهوری​خواه هم بود با کارآموزان پسر لو رفت، بسياری از رای​دهندگان از جمهوری​خواهان روی برگرداندند و اکثريت طولانی مدت راست از بين رفت.

چند روز پیش سناتور لری کریگ از ایلات ایداهو در توالت فرودگاه قصد شیطنت داشت ،گیر افتاد، چون نمی​دانست طرف مقابلش افسر پلیس است و او را زیر نظر داشته. اعترافات ضبط شده سناتور الان همه جا پخش شده و ماجرا دارد بد جوری داغ می​شود.

يک سال و اندی مانده به انتخابات رياست جمهوری آمريکا، کانديداهای حزب جمهوری​خواه که در سنا هم حاضر هستند، مثل سناتور مک​کين، دارند همه تلاش​شان را به کار می​گيرند که هم از شر همکار نسبتا محترم​شان خلاص شوند و هم يک جوری رای دهندگان ثابت جمهوری​خواه را راضی نگه دارند که حزب​سان هنوز اخلاق​گرا است.

میت رامنی هم که یکی از کاندیداهای قدرتمند جمهوری​خواه است، مجبور شده کریگ را از لیست حامیان​اش حذف کند. کریگ مسوول جمع​آوری کمک برای میت رامنی در ایالت ایداهو بود.

روزنامه​های ایالت هم دارند به سناتور فشار می​آورند که استعفا دهد.

چیزی که برای من جالب است، آزادی رسانه​های آمریکا در چنین مواردی است. حتی رسانه​های نزدیک به راست هم دارند طرف را با کلمات خود مجازات می​کنند. ولی وقتی در کشور ما، وزیری یا وکیلی کاری می​کند، چنان از کنارش راحت می​گذرند که نگو و نپرس. وقتی فرزند فلان وزیر یا مقام جایی گیر می​افتد، همه چیز پاک و طاهر است و خبری نیست، ولی وای به روزگار بچه​های عادی.اگر به یک پارتی رفته باشند، دمار از روزگارشان در می​آورند و تا مدت​ها باید تقاص پس بدهند. فلان مقام سابق تا وقتی که ماجرا لو نرفته، نمی​رود برای پسرش از زنی دیگر شناسنامه بگیرد، آنوقت زورشان به آن بدبختی می​رسد که جان می​دهد برای سنگسار .

دیروز جایی می​خواندم که برای مجری برنامه کوله پشتی که به خاطر گفتگوی تندش با سردار رادان عملا زیرابش خورده بود، مشکلی درست کرده​اند که احتمالا می​تواند پاپوش هم باشد و مجازاتی از سوی نیروی انتظامی. ما کجای کاریم، آنها کجای کارند.

Labels:

Thursday, August 30, 2007
شدیدا قرمزته
حالا چشم نزنیم این افشین قطبی را، ولی توانسته تیم کم ستاره پرسپولیس را تکانی بدهد که نگو!

من فقط گل‌های بازی را دیدم، ولی اگر پرسپولیس دارد واقعا تیم می‌شود، باید به قطبی آفرین گفت!

در ضمن شنیده‌ام شیرازی است! ممکن است درست هم باشد! شیرازی‌های اگر به موقع از شهر خارج شوند، تنبل نمی‌شوند!

خلاصه قرمزته!

Labels:

و زمين قم زير پای مومنان، در روز ۱۵ شعبان لرزيد
همين چند وقت پيش بود که رياست محترم جمهوری که ظاهرا دکترای​شان را از جمکران گرفته​اند، فرمودند که زمين زير پای افراد مومن نمی​لرزد. به عبارتی زمين فقط زير پای افراد بی​ايمان می​لرزيده و خواهد لرزيد.

احتمالا ايشان خبر ندارند که اگر محل ساخت شهری روی گسل يا نزديک گسلی فعال باشد، چه مومن و چه غير مومن هنگام وقوع زلزله خواهند لرزيد.

حالا خدا را صد هزار بار شکر که خسارتی به مردم وارد نشده، و مومنين بعد از زلزله نماز آيات خوانده​اند! اين را آقای رئيس جمهوری يادش رفته بود که نماز آيات را مومنين بعد از زلزله می​خوانند. کاش يک نفر همين سوال را هنگام گزينش ايشان مطرح می​کرد...

Labels:

کلاغستون
آشپزی‌نژاد!

محمود احمدی‌نژاد گفت که آشپزی خانه‌شان را هم خودش انجام می‌دهد. وی ادامه داد که اینقدر خانم است که نگو! رئیس جمهوری افزود: بوی غدا‌ی‌اش آنقدر طرفدار داشته که چند بار برایش خواستگار هم آمده که البته با دیدن چهره عروس سنکوب کرده‌اند.

Labels:

Tuesday, August 28, 2007
پست شماره ۴۴۲۰
۱۵ شعبان مبارک. برای من چند دلیل برای دوست داشتن این روز وجود دارد. اولا، عروسی پدر و مادرم و خودم در این روز بوده. تولد خودم در ۱۵ شعبان بوده، همینطور تولد خواهرم. قربان این دقت پدر و مادرم هم بروم!!!

ثانیا، من از اینکه دو تا تولد داشته باشم، خیلی حال می‌کنم!

ثالثا، ۱۵ شعبان همیشه یادم می‌اندازد که ماه رمضان دو هفته دیگر است و می‌توانم شکمم را برای خوردن فرنی و آش رشته صابون بزنم!

رابعا، هر وقت تولد یکی از ائمه است، کلی از مظلومیتش می‌گویند و اشک آدم را در می‌آورند. ولی برای امام زمان، علتی برای غمگین کردن مردم وجود ندارد و معمولا جشن‌های ۱۵ شعبان، واقعا شاد است!

خامسا، همیشه خاطرات خوبی از این روز داشته‌ام،

شاد باشید

Labels:

Monday, August 27, 2007
کارنامه افتضاح
الان کارنامه لعنتی​ام را ديدم. البته خنده​ام گرفت. بدترين نمره​ام ادبيات بود، آن​هم به خاطر غيبت​های فراوان و نرساندن مشق​ها سر موقع بود. سه تا الف، بد نبود، دو تا ب هم قابل قبول بود ولی اين نمره ادبيات حالم را حسابی سر جا آورد!

اين ترم را خدايی​اش با معجزه تمام کردم. تقريبا يک ماه سر کلاس​ها نرفتم. با اين همه به زحمتش می​ارزيد. فشار زيادی روزهای آخر روی دوشم بود، بخصوص به دليل فشار زياد کاری در آخر تابستان. کار خبری در ماه آگست پوست از تن آدم می​کند. حالا همان موقع بخواهی درس هم بخوانی؟

حالا تازه دارم نفس می​کشم. راستش نمی​دانم چطوری هفت ماه، روزی ۵ ساعت خوابیدم! یک کمی سخت بود! از درس​های این مدت، بیشتر از همه از درس "روش​های تحقیق" ، "روش​های روزنامه​نگاری آنلاین" ، روزنامه​نگاری"آزاد یا فریلنس" ، "اخلاق و حقوق در روزنامه​نگاری" و"جهانی شدن" خوشم آمد. معلم زبان خوبی هم داشتیم که اندکی ترس را از کله ما دور کرد. ادبیات هم خوبی​های خودش را داشت ولی من خیلی اهل​ این بازی نبودم.

حالا البته با همه این حرف​ها معدلم سه و نیم از چهار شده. معدل ترم قبل، در حدود سه و نه​دهم از چهار بود.

اگر حالش را داشتم، می​روم و کاملش می​کنم. فهمیدم ضعف​های عمده​ام چیست و راحت​تر می​توانم برای جبرانش اقدام کنم.

فقط امیدوارم بتوانم از پس بی​خوابی برآیم!

Labels:

کلاغستون
سوال گزینش: تفاوت هاله احمدی‌نژاد با هاله اسفندیاری چیست؟

در فرم گزینش یکی از مراکز آمده است: آیا احمدی نژاد در دور دوم رای می آورد؟ آیا بازهم به احمدی نژاد رای می‌دهید؟ در انتخابات مجلس به چه لیستی رای می‌دهید؟

Labels:

Sunday, August 26, 2007
کلاغستون
پادگان وزارت کشور و مراکز توریستی جدید

وزارت کشور ستاد جنگ انتخابات خواهد بود. بنا به گزارش‌های تایید نشده، قرار است ایست‌های بازرسی بسیج قبل و بعد مراکز اخذ رای مستقر شوند و دهان مردم را بو کنند. رئیس جمهوری گفت: ایران دیدنی‌ترین کشور دنیاست. وی از همه سرمایه‌گزاران دعوت کرد تا در مراکز تورسیتی ایران از جمله سد سیوند سرمایه‌گزاری کنند. به گزارش خبرنگار ما قرار است سازمان جهانگردی و جلب شیادان نیز مراکز دار زدن مجرمین را به مکان‌های توریستی تبدیل کرده...

Labels:

Friday, August 24, 2007
برای همه روزنامه‌نگارهای در بند
راستش فکر می‌کنم کسانی که زندان رفتن روزنامه‌نگار را به دلایل کاری که از او منتشر شده، قابل دفاع می‌دانند، یا سرسپرده‌اند و یا بنای سرسپرده‌گی دارند. بدون شک روزنامه‌نگار مسوولیتی دارد. نمی‌تواند دروغ بگوید. نباید از قدرت دفاع کند. باید واقعیت‌ها را به مردم بشناساند و پولش را هم با واسطه از مردم می‌گیرد.

روزنامه‌نگاران کارمند، یا آنها که به کارمندی عادت کرده‌اند هرگز به سراغ نقاطی نمی‌روند که خطرناک خوانده شده. روی لبه راه رفتن تبعات خود را دارد.

با این همه هر کسی هم حق دارد که به خاطر حفظ منافعش ننویسد و نگوید و فقط مداح قدرت باشد تا بورسی یا هزینه اقامتی نصیبش گردد یا بعدها از آگهی‌های دولتی یا شبه دولتی در رسانه‌ای نزدیک به قدرت بهره ببرد.

روزنامه‌نگاری از این کارمندان ضربه شدیدی خورده است.

ضربه دیگر روزنامه‌نگاری مملکت ما از اعضای احزاب است که در حوزه‌های سیاسی یا مرتبط به صورت ثابت کارهای‌شان منتشر شده است. این روزنامه‌نگاری تبلیغاتی اثری جز دور شدن ساختار ژورنالیستی روزنامه از واقعیت‌ها ندارد. اگر واقعیتی را بدانید و فقط بخشی از آنرا بیان کنید، اسمش چیست؟ تحلیل با اطلاع‌رسانی فرق می‌کند.

بخشی از آسیب پذیری روزنامه‌های امروز ما بواسطه نگاهی است که ساختار حکومت به رسانه‌هایی دارد که نقش حزب یا احزاب رقیب را بازی می‌کنند. وقتی رسانه‌ای عملا بخشی از گروه یا دسته‌ای باشد که به قدرت اعلام جنگ کرده، اولین قربانیان، سربازان قلم به دستی هستند که هیچ ندارند و بعد از قلع و قمع وسیع هم حزب یا گروه حامی، آنها را به فراموشی می‌سپارد.

وقتی روزنامه‌نگاری مملکت ما اینقدر سست بنیاد شده، جایگاه روزنامه‌نگار به پایین‌ترین موقعیت خود از منظر قدرت خواهد رسید. روزنامه‌نگار موجود بی‌پناهی خواهد شد که با هر جایی که کار کند باید هزار و یک اتهام را پاسخگو باشد. مثلا یک روزنامه‌نگار که جایی برای انتشار اثرش ندارد، از ده تا روزنامه هم طلبکار است و پولش را خورده‌اند و باید تا آخر برج اجاره خانه‌اش را تامین کند و شکم زن و بچه را سیر، از کجا بیاورد و سالم زندگی کند؟ در وبلاگ خلبان بازنشسته می‌خواندم که خلبان‌ها مسافرکشی می‌کنند. می‌دانم چه اعصابی از ایشان خرد می‌شود، ولی وقتی روزنامه‌نگاری با اعصابی خط‌خطی که پول خرید یک خودرو را ندارد با بحران روبرو می‌شود چه باید بکند؟

روزهای اولی که در کانادا کارگری کردم و بعد پشت دخل ایستادم، خنده‌ام گرفت. به خودم گفتم که این آینده من در ایران می‌بود. باید می‌پذیرفتمش. سال‌ها پیش هنرپیشه‌ای را می‌دیدم که در خیابان ویلا پشت دستگاه زیراکس می‌ایستاد و کار می‌کرد. گوینده‌ای را می‌دیدم که در داروخانه‌ای در گیشا پشت دخل ایستاده بود. فوتبالیستی را می‌دیدم که مسافرکشی می‌کرد، بعد از سال‌ها بازی دربهترین تیم پایتخت و پوشیدن پیراهن تیم ملی.

شهرت و به‌به و چه‌چه زودگذر است. فردا فراموشت می‌کنند، ولی این خودت هستی که فراموشی به این زودی به سراغت نخواهد آمد.

...

الان بعضی از همکاران ما در زندان هستند. به خاطر کار حرفه‌ای‌شان یا به بهانه‌هایی بیهوده که هیچکس باورش نمی‌شود. فردا که از زندان خارج شوند، نه شغلی خواهند داشت و نه یاوری.

از دست هیچکدام ما کاری ساخته نیست جز زنده نگاه داشتن یاد ایشان. همه اینان دوستان و همکاران ما بوده‌اند و خواهند بود. به فکر خانواده‌های‌شان باشیم. همین سر زدن به خانواده‌های روزنامه‌نگاران زندانی برای پدر و مادر همسر و فرزند قوت قلب است. باورشان می‌شود که اگر گروه‌های مدعی دموکراسی فراموش‌شان کرده‌اند، ولی یاران واقعی هنوز وجود خارجی دارند.

کاش صندوقی بود فراتر از صندوق فکسنی انجمن و روزنامه‌نگاران تا حد امکان همکاران دربند و خانواده‌های‌شان را از نظر مالی هم حمایت می‌کردند.

ای کاش

Labels:

Thursday, August 23, 2007
سنجابی که زنده ماند
امروز صبح، داشتم دوچرخه‌سواری می‌کردم، دیدم یک سنجاب نسبتا الاغ سر راه ایستاده. آمدم پخ کنم که در برود کنار، دیدم یکهو دوید طرف چرخ جلو!

ترکیب ترمز و پیچیدن و شوک کامل باعث شد از رویش عبور نکنم. حالا سجناب خر! زنده مانده، چپ چپ نگاه می‌کند. نمی‌دانم با چه زبانی باید حالی‌اش کنم که نباید توی مسیر دوچرخه‌سوارها بایستد!

Labels:

Wednesday, August 22, 2007
جای شما خالی
حکمت از که آموختی از بی‌حکمتان!

الان یک مقاله حکیمانه خواندم و کلی خندیدم. از ناشرش هم ممنونم. امیدوارم دوست مشترکمان که همسرش داروساز است برای‌اش اندکی داروی اعصاب بفرستد. طفلکی داغ کرده. هر از چند ماهی یک بار عود می‌کند...

اشتباه اندر اشتباه

هفته پیش برای امروز وقت از دندان‌پزشکم می‌خواستم بگیرم. شماره‌اش را گم کردم و در ۴۱۱ اینجا که همان ۱۱۸ خودمان می‌شود دنبالش گشتم. وقت گرفتم و امروز صبح که رسیدم، گفتند بابا تو که وقتت امروز نیست، اکتبره! گفتم نه به خدا! همین هفته پی وقت گرفتم که! بعد دکتر را دیدم و قرار شد هفته بعد مفصل برویم پیشش. رفتیم از برای صبحانه، یکهو زنگ زدند که چرا نیامدی مطب! فهمیدم به مطب دکتری زنگ زده‌ام با نام همین دکتر عزیزم، منتهی در ۲۰ کیلومتری‌اش! حال بیا و برای منشی توضیح بده چه اشتباهی کرده‌ای!

هزینه‌های کار و درس و امتحان

نه! اصلا هزینه مالی نیست! هفته پیش شب امتحان کلی کار کردم و فشار کار آنقدر زیاد بود که امروز فهمیدم یک خبر را آره و اینا. اندکی بوی کباب بلند شد! سوختم!

Labels:

کلاغستون
وطن‌پرستی ایرانی در امارات و غیره

ما ایرانی‌های وطن پرست می‌آیم در امارات که به جزایر ایرانی نظر دارد و بگی نگی دشمن ارضی ما هم محسوب می‌شود، سرمایه‌گزاری می‌کنیم. البته بعضی از مسوولان ما هم همین کار کرده‌اند...معلوم نیست این مسوولین محترم می‌خواهند پسته بکارند یا نه؟

Labels:

تفريحات اين چند روز
از امروز رسما زندگی بعد از امتحان آغاز می​شود! اينقدر کار عقب افتاده دارم که نگو و نپرس.

در ترم دوم گمانم نتوانسته​باشم آبروداری کنم و چندتايی 'ب' کله گنده جانشين 'الف'ها بايد شده باشد. حالا کو تا کارنامه را بدهند دست​مان. من تقريبا يک ماه سر کلاس​ها نرفتم و خب البته آثارش بايد در ورقه​ها مشخص شده باشد! ولی کلا فهمیدم خالی​بندی نتایج نسبتا خوبی در بر دارد! در ضمن اگر بلدید کاریکاتور بکشید، جواب تکمیلی یکی از سوال​های سخت را با کاریکاتور بدهید!

حالا بايد بنشينم و کارهای عقب افتاده راديو را درست کنم، بعدش هم می​خواهم کارهای نمايشگاهم در جايی که بعدا خواهم گفت-در اروپا است البته - با اجرايی جديد بکشم.

شریعتی و غیره

اين چند روزه هم تفريح من شده خواندن مطالب گنجی در باب شريعتی و دفاع طرفداران شريعتی از 'دکتر'. راستش سواد من به شریعتی قد نمی​دهد! بچه که بودم، کتاب​هایش از دست بزرگترها که می​افتاد، من هم می​خواندم به خیال خودم. اگر هم چیزی در سال​های دبیرستان خوانده بودم، به کل از حافظه​ام رفته. حس من این است که شریعتی نزدیک به سی و چند سال پیش این حرف​ها را زده، خیلی هم زود در چهل و چند سالگی جانش را از دست داده و هیچگاه امکان بازخوانی کارهای خودش را هم نیافته. نتوانسته ببیند که طرفدارانش به چه مسیرهایی افتاده​اند و درست و غلط کار کجا بوده؟

مطمئنا در بازار کساد اندیشه مملکت ما، وجود کسی که بیاندیشد و رزق و روزی​اش از حاکمیت نباشد، غنیمت است. پس ارزش و منزلت شریعتی جای خودش را دارد، اما این باعث نمی​شود که نقد مستقل دیدگاه​های او را نفی کنیم. می​خواهم شروع کنم به خواندن آثارش و بعد نظرات موافقین و مخالفین را بخوانم. به عنوان مثال اکبر که تازگی گیر داده به دیدگاه​های شریعتی، و می​دانم که مسلسل​وار پیش خواهد رفت. مطلب یوسفی​اشکوری را هم دیشب خواندم. آن هم نکات جالبی را در خود داشت.

باز هم توصیه

چند روز پيش هم رفيقی بعد از مدت​ها تماس گرفت و کلی در باره "توصیه" و "چه بايد کرد" با من حرف زد. مخ​ام را کاملا می​خواست تیليت کند! داداش! به نظر من روزنامه​نگار فقط می​تواند خبررسانی کند و تحليلش از وقايع را بگويد. حالا با هر سبکی. اينکه مردم چه بايد بکنند و چه نبايد بکنند به خودشان مربوط است.

Labels:

پراکنده​نويسی
جنگی چنان ميانه ميدانم ...آرزو نيست

خب به ميمنت و مبارکی برادران متعهد که سال​ها به دنبال جنگ با آمريکا بودند تا شرايط ظهور فراهم شود، دارند موفق می​شوند. جمهوری​خواهان تندرو که آنها هم انگاری دنبال نوعی رستگاری هستند هم مدت​هاست دنبال بهانه می​گردند و مطمئنا ماجرای برچسب زدن به سپاه و تروريستی خواندن آن و همچنين انعکاس ارتباط سپاه قدس و فعاليت​های مقاومت در داخل عراق مقدمه​چينی برای حمله به ايران است.

جمهوری​خواهان اگر نتيجه انتخابات نوامبر سال آينده را می​خواهند، وقت زيادی برای نتيجه​گيری نخواهند داشت. برای جنگ​طلب، جنگ عامل بقاست، و ظاهرا نقطه اشتراک دو گروه اصول​گرای ايرانی و آمريکايی هم همين است.

سربازگیری

خب به سلامتی بر اساس اخبار رسیده سربازگیری برای نگهبانی از صلح هم آغاز شده است. لابد این اتفاق هم پدیده مبارکی است و به جنگی شدن شرایط ارتباطی ندارد.

يادداشت زيدآبادی

احمد در يادداشت​اش​ در روزآنلاين نوشته بود که بهتر است ساکت باشيم. به عقيده زيدآبادي، دولت فعلی از نوشته​ها و فعاليت​ها همه ما بهره خودش را می​برد و اتفاق خاصی هم نمی​افتد جز افزايش فشار روزافزون بر ما. مخالفم. علت هم اين است که احمد نقشی فراتر از نقش روزنامه​نگاری برای خود و همکارانش قائل شده است. اگر روزنامه​نگاريم و کارمان گزارش​گری و ارائه تحليل، فعال سياسی نبايد باشيم که بر دولتی فشار بياوريم و الخ. اگر فعال سياسی هستيم قصدمان ايجاد تغيير در ساختار سياسی ايران، پس با ابزار دادن روزنامه​نگاري، فضای اين حرفه را هم مخاطره​اميزتر از گذشته کرده​ايم. وقتی رسانه در ايران کارکرد حزبی پيدا کند، کارش زار است و وقتی حزب روزنامه بزند، وای بر احوالات روزنامه​نگاری. خب اين احزاب بروند بولتن داخلی خودشان را در بياورند. وقتی قدرت مرکزی از اين احزاب بترسد، مطمئنا بازوی مطبوعاتی احزاب را نشانه می​گيرد و کسانی قربانی می​شوند که شايد اصلا حزبی نباشند.

حزب مشارکت زمانی می​توانست حد اقل دو ميلیون عضو بگيرد. اگر آن زمان بولتن داخلی بين ايشان توزيع می​کرد، تيراژش بيشتر از کل روزنامه​های فعلی مملکت می​شد. ديگر احزاب نيز اگر بيخودی روزنامه​نگاری قربانی بازی پروپاگاندای خودشان نمی​کردند، من و بسياری از همکارانم بيخودی با ساختار سلب حاکميت شاخ به شاخ نمی​شديم. ممکن است روزنامه​نگار در روند گزارش واقعيت​ها به نقطه​ای برسد که عملا در جهت خلاف منافع يک دولت باشد، ولی فرق می​کند با وقتی که ابزار دست حزب رقيب حاکم باشد.

با احمد به این دلیل مخالفم که جایگاه خودمان را تعریف نکرده​ایم. وگرنه کاملا حرفش را درک می​کنم.

Labels:

کلاغستون
اصل بر برائت است، ولی قبلا نبود!

موسوی تبریزی، دادستان سابق انقلاب که الان اصلاح‌طلب شده است در اعتراض به رد صلاحیت‌ها گفت که نباید بیخودی به مردم اتهام بزنند تا کاندیدا نشوند و اصل بر برائت است. خبرنگار کلاغستون از نامبرده سوال کرد که وقتی شما دادستان کل بودید و خیلی‌ها را تصادفا اعدام کردند و بعدا فهمیدند بیگناه بوده‌اند اصل بر برائت نبود، وی گفت مساله نمایندگی مجلس از جان مردم که مهم تر است!

Labels:

و آخرین امتحان
فردا یا به عبارتی همین امروز جان ما در خواهد رفت!

هشت ما کار طاقت فرسا! یعنی کار و درس و غیره به پایان خواهد رسید و تازه باید برویم سر کار زندگی.

تجربه خوبی بود، و راستش را بخواهید، با وجود همه احترامی که برای همکاران ایرانی‌ام قائل هستم، تجربه کار با غیر ایرانی جذابیت خودش را داشته.

یک نکته جالب در مورد ارتباط کاری با غیر ایرانی‌ها در خارج از کشور، مشاهده پرهیز از رقابت منفی در میان بسیاری از قومیت‌های مهاجر است. بعضی از گروه‌ها چنان همدیگر را حمایت می‌کنند که اگر کسی از گروه موفق هم شد، گوی همه موفق شده‌اند.

در اینجا، در همین کانادا، رقابت منفی باعث شده ما ایرانی‌ها به جای اینکه در بسیاری از امور گوی سبقت را برباییم، زیر پای همدیگر را خالی کنیم. فرهنگ گلیم خودت را از آب بکش بیرون و گور پدر بقیه، و فدای سرت، جزئی از وجود ما شده است.

ایجاد فضای منفی علیه دیگران برای کسب موقعیت شخصی، برای خیلی از ایرانی‌ها تعریف شده است و انگار ایرادی هم ندارد. به قول امروزی‌ها، سیاه‌نمایی!

مساله تلاقی و تضاد منافع چیزی است که معمولا درست نمی‌بینیمش و اثرات منفی‌اش را لحاظ نمی‌کنیم.

در طی این مدت، کار با روزنامه‌نگاران و مدیران خبری درست و حسابی برای بعضی از ما تجربه جالبی بود. برای بعضی‌ها هم البته طی مسافت طولانی، سخت و طاقت‌فرسا بود.

آشنا شدن با نوعی روزنامه‌نگاری متفاوت، و تا حدی خنثی‌تر از چیزی که تجربه‌اش کرده بودیم که خبری تر بود و به دور از قضاوت‌ شخصی نکاتی داشت که به زحمتش می ارزید.

یکی از درس‌های خوب ما، اخلاق و قوانین رسانه بود. خیلی از خبرها و مقالات و کارهایی را که در کانادا و آمریکا بر خلاف قوانین باعث متضرر شدن حتی مجرمین هم شده بود را مرور کردیم تا بیاموزیم مجرم هم چه جایگاهی دارد.

در ضمن یادم باشد بعدها برای‌تان بگویم بر اساس همین درس‌ها نزدیک بود حال یکی از رسانه‌های آمریکا را بگیرم که به یک تذکر خشک و خالی بسنده کردم، چون فهمیدم فریب خورده بودند.

حالا با خیال راحت، برنامه ای را که ماه‌هاست می‌خواهم بسازمش را کامل خواهم کرد. و در آن مثال‌هایی از شکسته شدن حریم‌ها را در فضای رسانه‌های داخلی و حتی ایرانی خارج از کشور می‌توانم بازگو کنم. بازگو کنم؟ هه هه هه . نه، گناه دارند!

Labels:

Friday, August 17, 2007
بالا، بالا، بالاتر...بالاترین...نه بابا این خود سوپرمنه!
تولدت مبارک جينگيلي!

امروز به حضرتش گفتم بعد از امتحان​ها حتما یک فکر کاریکاتوری برای سالگرد بالاترین می کنم. چرا؟

آقاجان، من يکی مديون بالاترين هستم. چرا؟

اولا چند تا از دوستان قديمی ام که خارج از کشور زندگی می​کردند و از آنها خبری نداشتم، پيدايم کردند. به عبارتی بالاترين کمک کرد من آنان را بعد از عمری بيابم.

ثانيا، بالاترين با سيستم امتياز دهی و آمار بيننده​اش برايم دموگرافی نصف و نيمه​ای از مخاطبان کارهايم در فضای خودش را فراهم کرد.

ثالثا، وقتی روزها دنبال خبرهای کوتاه برای روزآنلاين می گردم، سر هم به بالاترين می​زنم چون دستم می​آيد چه خبرهايی پرطرفدارتر هستند!

رابعا، وقتی صبح از سر کار به خانه می آیم تا کار کلاغستون را بنویسم و ضبط کنم، بالاترین یکی از منابع اصلی من است!

خامسا، با سلیقه​هایی آشنا می​شوم که به این راحتی​ها نمی​توانستم درک​شان کنم! برای کسی که چهار سال است از کشور خارج شده، این فرصت بسیار خوبی است که بالاترینی​ها را بشناسد.

بالاترين ممکن است به تمرین ديکتاتوری اکثريت متهم شود، ممکن است خيلی​ها معترض نحوه حذف بعضی از عناوين باشند و ... ولی هر چه بوده، برای من اثری مثبت​تر از ديگر سايت​های ناقل اخبار داشته است. چون نمی​خواهم وارد دسته بندی​ها بشوم و يکی را مقابل ديگران بالا ببرم و بزنم توی سر بقيه، همين را می​توانم بگويم که شکسته شدن انحصار بزرگ​ترين اثر مثبت بالاترين بود.

و اما چند نکته:

۱- بالاترين زمانی بالاترين می​ماند که اهل رشد باشد. سکون دامنش را پايين خواهد کشيد که البته ممکن است س-ک-سی هم باشد، ولی ما اينطوری نمی​خواهيمش!

۲- اين ديگر به خود کاربران ربط دارد نه بالانشينان: گاهی امتياز دادن به مطالب جزو عادات ما می​شود. بدون آنکه حتی کل مطلب را خوانده باشيم! يک ليد، يک مقدمه، يک خلاصه که کل ماجرا نيست! گاهی می​بينی يک مطلب ۱۱ رای آورده و فقط ۲۰ تا کليک شده(مثل عرض کردم). ملت از کجا به اين مطلب امتياز داده​اند؟

۳-گاهی به نظر می​آيد بالانشينان می​توانند له يا عليه کسی يا جريانی فضاسازی کنند. می​گويم به نظر می​آيد، نه اينکه واقعا چنين است. پس می​توان مراقب هم بود که چنين ديده نشود.

۴- بالاترين زمانی اثربخش​تر است که به دست مخاطبان داخل ايران هم برسد، پس بايد مواظب پست​هايی بود که حساسيت​زايی بيش از حد دارند. من مانده​ام چند در صد از بچه​های داخلی می​توانند بالاترين را به راحتی ببينند. بعضی از رفقای داخلی ظاهرا با بعضی از آی​اس​پی​ها مشکل دارند.

۵- اگر بتوان سيستم رساندن ايميلی را فعال کرد، و مثلا يک خبرنامه ايميلی بالاترينی ساخت، شايد خيرش به خيلی​ها در داخل برسد که نمی​رسيده.

۶- ....

۷- ...

Labels:

Thursday, August 16, 2007
امتحان! وای!!!!!!!
آقاجان! من از امتحان بدم می​آد! به کی بگم؟

دهن مبارک آدم صاف می​شه وقتی ۱۷ صفحه امتحان داری! جواب رو عرض نکردم! سوال​ها ۱۷ صفحه بودند!

الان هم با قلبی مطمئنه و احتمالا مايملکی جر خورده، نشسته​ام تا کارم شروع بشود!

خوشبختانه از ماه آينده وقتم اندکی خالی خواهد شد و می​توانم کمی مطالعه کنم. هم کار راديو سبک خواهد شد و هم کلاس. بايد از الان خودم را برای کارآموزی در بخش سياسی يکی از رسانه​های کانادا آماده کنم که البته به اين راحتی​ها هم نخواهد بود.

اين کارآموزی جزيی از دوره آموزشی است و البته رس آدم را هم می​کشند.

در ضمن، آنقدر فهمديه​ام که انگليسی​ام به در عمه​ام می​خورد که می​خواهم مثل بچه آدم بروم سر کلاس​های درست و حسابی حرفه​ای نويسی. اشکال کار هم از اين است که علاوه بر دانش محدود "وکبيولری" تمرين کافی هم نداشته​ام. اگر هم الکی نمره​ای خوب از آب در آمده لابد مال پاسخ محتوايی بوده نه چيز ديگری!

به هر حال خوبی اين دوره که آخرين امتحانش پس​فرداست اين بود که ضعف​هاي​مان را بهتر شناختيم! بخصوص ما ايرانی​ها که موقع انگليسی حرف زدن همه​اش داريم فارسی فکر می​کنيم! البته همين مشکل را تا حدی بچه​های ديگر هم داشتند، ولی هندی​ها و پاکستانی​ها در نوشتن وضع​شان از ما خيلی بهتر بود. البته قربان لهجه خودمان بروم در قياس با آنها!

Labels:

Wednesday, August 15, 2007
دلايلی برای عدم توصيه
پراکنده​گويی​های اول صبح پنج​شنبه

اين دو سه شب اينقدر کار من در خبرگزاری سنگين بوده که نای نوشتن درست و حسابی هم نداشته​ام. فردا شب هم امتحانی داريم به روز رسوايی که وقت نکرده​ام کتاب ۴۰۰ صفحه​ای​اش را بخوانم.

هنوز دارم به چه بايد کرد و چه نبايد کرد داور فکر می​کنم.

خيلی سخت است که در بازار سياست بخواهم توصيه​ای بکنم. دو سال پيش، فقط نوشتم که رای نمی​دهم. اصلا هم به کسی توصیه نکردم که با من همراه شود. گفتم که تا پاسخ سوالاتم را نگیرم، دلیلی برای مشارکت نمی​بینم. همین. وقتی کاندیداها پاسخ​گوی اعمال سابق​شان نباشند، چگونه مسوولیت کارهای آینده​شان را خواهند پذیرفت؟

تنها توصيه من به چند نفر از دوستان نزديکم اين بود که وارد بازی هاشمی رفسنجانی نشوند، و وقت و سرمايه و زندگی​شان را در ستاد او حرام نکنند. دوست بسيار عزيز ميليون​ها تومان خرج کرد و اطرافيان هاشمی بعدها اصلا منکر کل ماجرا شدند.

ماجرا اين است که وقتی به کسي اعتماد نمی​کني، وقتی در مواقعی خاص از او ترسيده​ای و قدرتش گاه تهديد کننده بوده، چگونه می​توانی به ديگران توضيه کنی که به او اعتماد کنند؟ شايد سياست بازار حداقل​ها باشد، ولی به گمان من ماجرای آينده سياسی ايران به اين سادگی​ها نيست.

هاشمی زيرک است، می​داند چطور تعدال رقيب را به هم بزند، اما وقتی اين کار را می​کند که به نفعش باشد. همين هاشمی در سال​های بعد از دوم خرداد وقتی از اصلاح​طلبان در انتخابات مجلس ششم ضربه خورد، از طريق مجمع تشخيص مصلحتش، فشاری به دولت می​آورد که گويی مجمع قوه چهارم کشور است. اگر ميدان سياست در ايران بازار بورس است و فقط بر اساس سهم خودت از تبادل بورس بخواهی نفعی به مردم برساني، بخواهی با سرمايه​گزاری مردم بر ثروت خودت بيافزايي، می​شوی هاشمی. کسانی هم که به او نزديک​ترند از اين ماجرا سهمی بر خواهند گرفت. منطق طرفداران کارگزاران اين است که کرباسچی و هاشمی درست است که اين بلاها را سر مردم آوردند ولی...ولی چی؟ ما از توسعه ناپايدار ضربه خورده​ايم. توسعه ناپايدار فضا را برای طبقات مختلف آنقدر تنگ کرد که نتيجه​اش عدم اعتماد به هاشمی تا جایی بود که که هر کسی رقيبش می​شد در انتخابات نهايی سوم تير ۸۴ نتيجه را می​برد.

امروز مردم نمی​دانند نتيجه کارهای زودگذر دوران سازندگی چيست. فردا پس​فردا که تق پل​ها و سدها و کارخانه​های زپرتی در آمد، نتيجه​اش را خواهيم ديد. فکر می کنيد کسی می​توانست از سياست​های اقتصادی دولت سازندگی انتقاد کند؟ از مهندس سحابی بپرسيد که ماجرای دستگيری​اش در دوران هاشمی به توصيه چه کسی بوده است؟ يادداشت​های عبدی در سلام که بدون جواب نماند. سکوتش در برابر عمليات وزارت اطلاعات از مسووليتش می​کاست؟

مساله اين نيست که بگوييم هاشمی مثبت است يا منفی؟ من نوعی نمی​توانم به کسی توصيه کنم که چيزی خوب است يا بد، فقط ​می​توانم دلايل خودم را برای عدم اعتماد به او بنويسم. اگر زمانی خيال می​کردم که کارهای هاشمی به نفع آينده مملکت است، الان چنين توهمی ندارم. البته اين دليل نمی​شود که حق با کسانی که طرفدار او هستند نباشد. شايد آنها او را باور دارند. من يکی ندارم!

Labels:

پراکنده​گویی​های اول صبح سه​شنبه
الان مطلب داور را می​خواندم، اندکی قلقلک شدم که سياسی بنويسم، ديدم حالش نيست!

تصمیم گرفتن به جای پرداختنم به این موضوع، حال خودمو بگیرم! اگه می​خوام وضع جامعه ام بهتر بشه، آیا باید اول سراغ بقیه برم یا خودم؟

خیلی رک و پوست​کنده بگم: من نوعی اگه به بچه خودم دروغ بگم، و انتظار داشته باشم اون آدم سالم و راست​گویی از آب در بیاد، باید برم کشکمو بسابم. من اگه با خودم رو راست نباشم و دائم بخوام سر خودمو شیره بمالم. من اگه سر حرف خودم وای نسم، چه انتظاری از بقیه باید داشته باشم؟

من روزنامه​نگار ارواح شکمم یک قواعدی هست که باید به بهشون پایبند بمونم. اگه اونا رو هی تو گوش ملت بخونم و بعد خلافش عمل کنم که نمیشه؟ به پیر، به پیغمبر، یه چیزی هست به اسم "تلاقی منافع". تا وقتی ما به هر دلیلی تلاقی منافع داریم با افرادی در سیاست، نمیشه هی به نفع​شون حرف بزنیم و انتظار هم داشته باشیم که مردم قبول کنند که ما صاف و صادقانه داریم حقیقت رو تحویل​شون می​دیم. ما تا وقتی بنا به هر دلیلی خودمون رو وامدار این گروه سیاسی یا اون طایفه می​دونیم، هر قلمی که می​چرخونیم تهش باد میده.

قواعد امروزی به من می​گه که وقتی راجع​به چیزی می​نویسم، حواسم به مسائلی هم باشه که در گذشته اتفاق افتاده و معمولا دلم نمی​خواد رو بشن تا مطلبی که ارائه می​کنم مقبول نیافته. به عنوان مثال، وقتی من در مورد خوبی​های هاشمی می​خوام بنویسم، یادم نره که سیاست​های اقتصادی هاشمی پروژه​های ناتمام فکسنی سردار سازندگی چه بلایی سر مملکت آورد. یادم نره که کسانی تبعیض سیاسی و فرهنگی و ... چه بلایی سر خیلی​ها آورد. وزارت اطلاعات اون دوره چه کارهایی کرد که می​توسنت نکنه و یادم هم نره که چه کسی مسوول بوده. در مورد خاتمی یادم نره که سیاست​های سازمان گسترش و جماعت صنعتی اطراف خاتمی چقدر ایران رو به بنزین بیگانه وابسته کرد و چه بلایی سر محیط زیست آورد، یادم نره که خاتمی که تا تیر ماه ۷۸ یک قهرمان بود چگونه با ضعف نفس و درایت یک ضد قهرمان شد و خیلی از ما روزنامه​نگارها که نباید جانب​داری می کردیم و فقط وظیفه​مون اطلاع رسانی بود، به اون رنگ و جلایی دادیم که لایقش نبود.

مساله اصلا سخت نیست! قبل از اینکه بخوام بگم دیگران چه باید بکنن و چه نباید بکنن، به خودم، نیک​آهنگ کوثر خواهم گفت که بچه! برو گذشته خودت رو یه نگاه بنداز، ببین چه خطاهایی کردی در گذشته، چه کارهایی بوده که می​تونستی نکنی، چه کارهایی رو بهتر بود انجام بدی و ندادی، بعد واسه دیگران تعین تکلیف کن.

من در سال​های گذشته خطاهایی کردم که اجتناب پذیر بودند. به عنوان مثال، بیخودی وارد درگیری​های وبلاگی می​شدم. غیرتی می​شدم و می​خواستم چش و چار طرف رو در بیارم! حالا که مثلا چی بشه؟ بابا دو روز می​خوایم مطلب بنویسیم و مطلب همدیگه رو بخونیم. گیرم از مطلب فلانی لذت نبردم، با اون یکی بیشتر حال کردم. اصلا این وبلاگ چی هست که آدم خودشو واسه​اش جر بده؟ شده عین ماتریکس! اون بر تو حاکمه نه تو بر اون! وقتی پارسا صائبی تصمیم گرفت بی​خیالش بشه، درک می​کردم چی داره می​گه. ما قراره این وسط چی رو مثلا ثابت کنیم؟ اگر وبلاگ مثلا می​خواد جایی برای ارتباط باشه و مکالمه، چرا طوری رفتار می​کنیم که در گفتگو بسته شه؟ محکوم کردن​ها، متهم کردن​ها و ... تمام اون چیزهایی هستن که معمولا مرتکبش می​شیم ولی حواس​مون فقط به کارهای بقیه هست.

اگه می​تونیم به درد خودمون بخوریم، شاید به درد بقیه هم خوردیم، در این صورت ادامه دادن فایده پیدا می​کنه.

Labels:

Monday, August 13, 2007
کلاغستون
تبدیل وزارت صنایع معادن به آب و فضلاب

خواهرزاده احمدی‌نژاد به دنبال استعفای اجباری وزیر صنایع و معادن، سرپرست این وزار‌خانه شد. به دلیل شباهت ویژه بچه حلال‌زاده به دایی‌جان، احتمالا وزارت صنایع ظرف مدتی کوتاه به سازمان فاضلاب تغییر کاربری خواهد داد.

Labels:

کلاغستون
داروی نظافت حاج‌آقا حسنی و زیر ابرو برداشتن فرزاد حسنی

حجت‌الاسلام حسنی گفت این فرزاد حسنی با زیر ابرو برداشتنش، آبروی همه حسنی‌ها را برد!

Labels:

Saturday, August 11, 2007
ای دو صد لعنت بر امتحان
به یاد زنده‌یاد، بدیع کوثر:

امتحان ۱۶ بهار تمام
شهد بر کام نمود شرنگ

حالا من ۱۶ سال به اضافه دو سه سال فوق لیسانس در ایران، به اضافه این یک سال فعلی...

وای!
ای لعنت بر امتحانی که وقت نداری بخوانی‌اش
می‌خوام غر بزنم!

دیشب اصلا وقت نشد یک نگاه به کتاب بندازم!

امروز تا کار رادیو تموم شد، بیهوش شدم تا ساعت ۶ بعد از ظهر.

شب هم فستیوال "جاز" اوکویل بود. سگ میره توی این وضعیت درس بخونه؟

الان هم که برگشتم حالش نیست!

ای لعنت!

Labels:

کلاغستون
از "صیغه محرمیت" تلفنی تا دست بر سینه نامحرم زدن خاندان دستغیب

شنيدن و گفتن سخنانی نظير جگرت را بروم، جگرت را بخورم، آخ جان و از اين حرف‌ها، افساد فی‌الارض محسوب شده و از اين لحظه هر گونه تماس تلفنی ميان دو جنس مخالف که بدون جاری شدن صيغه تلفنی برقرار شود، جرم و گناه محسوب خواهد شد.

Labels:

Wednesday, August 08, 2007
برای مجتبی پورمحسن که نه می​شناسمش و نه کارهايش را خوانده بودم
الان داشتم کامنت​های وبلاگ هنوز را می​خواندم. يکی اشارتی کرده بود به اينکه چون مجتبی روزنامه​نگاری نخوانده، بيخودی رفته با يکی مثل ساقی قهرمان گفتگو کرده. راستش بايد پرسيد محصول دانشکده​های روزنامه​نگاری ما چه بوده؟ آيا صرف تحصيل در دانشکده خبر يا ارتباطات علامه يا ... باعث انجام گفتگوهايی شده که باعث تعطيلی روزنامه​ها نگرديده است؟

ما ايرانی​ها موجودات جذابی هستيم! اگر ديديم کسی افتاده، چنان سنگسارش می​کنيم که جايی برای زدن دوباره​اش نماند! شده​ايم "بوسهل زوزنی". بلي، بی​احتياطی کرده مجتبی. خانم قهرمان وقتی آثارش در نشريات خارج از کشور منتشر شده، بايد با احتياط بيشتری با اين مقوله برخورد کرد چون حساسيت​های ارشاد و قوه قضاييه را می​شناسيم.

اما شرق را تعطيل می​کردند. با وضع فعلی حتما کارش تمام بود. مجتبی عامل تعطيلی نيست، يک قربانی است و حالا همه ريخته​اند روی سر اين قربانی تا باز به قربان​گاهش ببرند. يک لحظه شک نمي​کنم که با برنامه جديد جناح حاکم، جايی برای جولان دادن روزنامه​های نزديک به چپ​ها باقی نخواهد ماند. اعتماد ملی می​تواند قربانی بعدی باشد، و اگر پاچه​ورماليدگی کروبی نبود، تا الان هفت کفن پوسانده بود.

با نظر سيدآبادی مخالفم که اخلاقی بودن گفتگو را زير سوال برده. کدام اخلاق برادر؟ کدام معيار؟ آقاجان! روزنامه​نگاری در ايران يعنی اقامت در بند اعدامی​ها! بالاخره يک روز صدايت می​زنند و کارت ساخته است!

الان عملا ۸ سال است که روزنامه​نگاری ما زيادی عمر کرده است! وقتی کليات قانون مطبوعات را در ۱۶ تير ۷۸ تصويب کردند و بعدش ماجرای ۱۸تير پيش آمد و آغاز سرکوب و ماست​مالی پرونده قتل​ها و فراموشی نقش جماعت زنجيره​ای در فضاسازی​های سال​های ۷۰، می​شد روزی را ديد که همه ما بدهکار شده​ايم و در روز خبرنگار ولگردی اختيار کرده​ايم.

يادتان باشد که هيچ روزنامه​نگاری به خودی خود مسوول بسته شدن رسانه​ای نيست، و تجمع گروهی روزنامه​نگار که مورد تاييد حکومت نيستند، دير يا زود به تعطيلی منتهی خواهد شد. به روزنامه​ها برای تعطيل نشدن توصيه می​کنند که کدام نيروها را بگيرند و کدامين را اخراج. مساله هم مربوط به زمان حال نيست. يادتان نرود که مهاجرانی به مدير روزنامه "آزاد" گفته بود که بايد از شر "زيدآبادی" راحت شود تا روزنامه​اش بماند. زیدآبادی سردبیر "آزاد" بود و برای اینکه کسی کارش را از دست ندهد داوطلبانه رفت. البته روزنامه "آزاد" هم نماند. کاريکاتور احمقانه من موجب شد تا خودشان يک هفته منتشر نکنند ولی هيات نظارت رای به توقيفش نداد، و بعد از تعطيلی موقت، مجددا اجازه انتشار يافت.

فشار آوردن روی شانه​های پورمحسن، عين ناجوانمردی است. عذاب وجدان به اندازی کافی دارد آزارش می​دهد، ما جای حکومت مجازاتش نکنيم!

Labels:

احمدی‌نژاد: زیر پای مردم مومن نمی‌لرزد
این را حضرتش در باب زلزله فرموده: ما هم با منطق اصول‌گرایی چند سوال از ایشان داریم:

۱- اگر نمی‌لرزد، پس چرا فرموده‌اند مومنین بعد از زلزله نماز آیات بخوانند؟ اگر مومن نیستند پس چه لزومی به خواندن نماز آیات دارند؟

۲- شهر قم، جمکران و مشهد و همه شهرهایی که می‌فرمایید دارالمومنین هستند، تاریخچه لرزش ندارند؟

۳- با این ساختمان‌های فزرتی، شب‌های جمعه، زیر پای مومنین و مومنات، هیچ لرزشی حس نمی‌شود؟

الباقی سوال‌ها را بعد از امتحان می‌نویسم، البته می‌دانم اینجا زیر پای بنده زلزله نخواهد آمد! ما مومنیم دیگر، ارواح دایی نداشته‌ام!

Labels:

Monday, August 06, 2007
مرگ یک رسانه
شرق را دوبار کشتند. توقیف طولانی پیشین برای تسویه حساب با کارگزاران اصفهانی و بار دوم، بر سر بهانه‌ای هیچ و پوچ.

اعدام یک رسانه به این راحتی‌ها نیست. عده‌ای نویسنده و خبرنگار و طراح و صفحه‌بند و مدیر و ...، تعداد زیادی نیروهای میانی و گروهی که بابت انتشار و چاپ روزنامه نانی گیرشان می‌آمد.

ساقی قهرمان هر گرایشی که داشته باشد، انسان است. مگر روزنامه‌ها فقط باید با ائمه اطهار گفتگو کنند تا تعطیل‌شان نکنند؟ روزگاری روزنامه‌ها از مصاحبه با پورنجاتی می‌ترسیدند. پاییز روزنامه "بهار" در تابستان ۷۹ ، به خاطر چاپ گفتگوی او بود. روزنامه دوران امروز نیز سرنوشت بهتری در زمستان آن سال پیدا نکرد. تازه پورنجاتی از نیروهای سابق اطلاعاتی و معاون سابق لاریجانی بود که حالا به اصلاح‌طلبان حکومتی پیوسته بود.

تلخی تعطیلی‌های اردیبهشت ۷۹ هنوز کام من و بسیاری را تلخ نگاه داشته است. فقط سیر کردن شکم زن و بچه نیست که نگرانت می‌کند، سیر کردن ذهن گرسنه‌ خودت و رابطه‌ات با مخاطبان دغدغه‌ای است که با یک توقیف، مثل پتک میخورد توی کله‌ات. مثل این می‌ماند که زبانت را حلقومت بیرون کشیده‌اند.

غیر خودی بودن ارزشی شده که پایانش نابودی است. شرق با وجود تمامی خودی‌هایش، غیر خودی قلمداد شد. آلان مهدی رحمانیان دیگر قافیه را باخته و می‌داند مبارزه برای ماندن نهایتا به تلاش برای نماندن منتهی خواهد شد.

بچه‌های شرق، چه آنهایی که سال‌هاست می‌شناسم‌شان و چه آنهایی که نسل بعدی محسوب می‌شوند امشب خسته‌اند. خسته‌اند بابت تمامی امیدی که بسته بودند به این یکی که شاید بیشتر بماند، و ناراحتند از بهانه‌ای که الکی الکی روزنامه‌شان را روانه بهشت زهرا کرد. گاهی خیال می‌کنم اگر همه روزنامه‌نگاران در یک لحظه همدل شوند و همه با هم یک لعنت درست و حسابی بفرستند، شاید اثرش بگیرد، کسانی که این همه سال ظلمی در حق‌شان شده و جفایی. مگر هزاران نفر همراه هم در مراسم دعا شرکت نمی‌کنند تا اثر اعتقادی خویش را ببینند؟ چه بت‌پرست، چه مسیحی، چه مسلمان...

گمانم تنها چیزی که برای‌مان مانده باشد همان یک نفرین خشک و خالی باشد، ولی بیخودی هدرش ندهیم! یک بار هم که شده متحدانه باشد بهتر است!

Labels:

Thursday, August 02, 2007
چرا در باب زلزله غرغر می​فرماييم؟
اگر حداقل واقعيت​هايی که يک دانشجوی زمين​شناسی در باب زلزله می​داند را الباقی بدانند، شايد به اين فکر بيافتند که يک جای کار اين مملکت حتما می​لنگيده، می​لنگد و خواهد لنگيد.

قبل از آنکه عصبانی بشويد، لطفا فيلم را ببينيد.

بعضی از دوستان می​گويند که چرا راه حل نمی​دهيد؟ نکته بامزه اين است که در سال​هايی که شهرداری در دست گروه اصفهانی​ها بود، بارها و بارها مطالب مرتبط با زلزله تهران امکان چاپ پيدا نکرد. يک گزارش را خودم در اسفند ۱۳۷۲تهيه کردم، با دکتر نوگل​سادات گفتگو شد و چند تا از کارشناسان تحليل​های دکتر مانوئل بربريان را تفسير کردند. يادم مي​آيد دکتر نوگل نقشه گسل​های تهران را گذاشت جلوی من و شروع کرد يکی يکی در باره برج​هايی که دارند روی اين گسل​ها می​ساختند حرف زد. اشاره​ای هم کرد به برج سپهر بانک صادرات و چند ساختمان که نزديکی​های ميدان آرژانتين روی گسل تلويزيون بنا می​کردند.

گذشت و گذشت تا درگير سايت خبری "تهرانشهر" با شهرداری شديم و گزارش​های "جايکا" و گروه​های ديگر دست​مان رسيد. رفتيم سراغ نابغه زلزله دانشکده که حالا دکترای زلزله​شناسی گرفته بود و مسووليتی در پژوهشکده زلزله داشت.

خود مشنگم هم خام شدم و روی همين مساله ماجرای شورای شهر سال ۸۱ را جدی گرفتم. حماقتی که تا آخر عمر به آن خواهم خنديد.

ماجرا ساده است. روزنامه نگار کارش اطلاع رسانی است. در مورد جزئيات سو استفاده و يا اشتباهات شهرداری و وزارت مسکن و کلاه​برداری​های "بساز و بفروش​"ها. کار روزنامه​نگار بايد اين باشد که ريز مذاکرات دولت در اين باب را استخراج کند، دبيران شورای امنيت ملی را سين​جيم کند و از جماعت بلند مرتبه​ساز بپرسد که چگونه مجوز ساخت چند برج را در کوچه​های تنگ الهيه گرفته​اند؟ چه کسانی اجازه داده روی خاک دستی و يا سست و باغی و يا روی شيب برج​سازی کنند؟

باور کنيد اگر همين بچه​های روزنامه هم​ميهن سابق می​خواستند روی اين حوزه​ها کار کنند، عطريان​فر و کرباسچی و قوچانی چپق​شان را چاق می​کردند.

کار روزنامه​نگار اطلاع رسانی و نيز گفتگو با کارشناسانی است که ممکن است راه​های حلی هم داشته باشند. ساز و کار دموکراسي به همين است!

Democracy depends on citizens having reliable, accurate facts put in a meaningful context.

اصل اساسی در روزنامه​نگاری این است که مردم اطلاعات لازم را برای حاکمیت خودشان بدهی.

زلزله نه ربطی به اصول​گرایان دارد، نه اصلاح​طلبان. ولی مساله این است که نحوه تعامل ما و ایشان با چنین پدیده​ای و آثارش چیست؟ تکنوکرات​ها و جامعه​مدنی​چی​ها در ۱۶ سال قدرت​شان نشان دادند اینکاره نیستند. سیاست​های زیست​محیطی​شان هم که اصلا جای دفاع ندارد که گوییم طبیعت را جدی گرفته بودند.

دولت دو ساله فعلی هم لابد می​خواهد همه چیز را بیاندازد تقصیر قبلی​ها.

اگر ما روزنامه​نگاریم و دستی در رسانه​های داخلی داریم و می​توانیم موثر باشیم، و باز ساکت مانده​ایم، حتما خائنیم. همکاران غلامحسین کرباسچی که این را می​خوانند، یادشان باشد به روزی که دوباره هم​میهن مجوز انتشار خواهد گرفت. این گوی و این هم میدان.

Labels:

باز هم زلزله
الان از طریق بالاترین، این لینک را یافتم و فیلمش را دیدم.

ای کاش فارغ از گرایش‌های سیاسی، جماعت این فیلم را که حتما دیده‌اند، دوباره می‌دیدند.

عاملان گسترش شهر تهران، که روزی قرار بود مراکز اداری و حتی بخشی از جمعیتش به جایی دیگر منتقل شوند، معمولا یادشان می‌رود که مسوولیتی داشته‌اند و دارند.

خوشحالم که دوبار با کرباسچی در این باره حرف زده‌ام و اندکی هم روی اعصابش رفته‌ام. می‌گفت کارشناسانش ساختمان‌های جدید و برج‌ها را تایید کرده‌اند. او مسوولیت کار ایشان را پذیرفته است.

هاشمی رفسنجانی و خاتمی مدیران دولت‌هایی بوده‌اند که تهران در دوره ایشان بیشترین گسترش را یافته. هاشمی رفسنجانی در سال ۶۸ گزارش وزارت مسکن و سازمان زمین‌شناسی را خوانده بود. گزارش شماره ۵ بربریان را، ولی کرباسچی راضی‌اش کرد که می‌توان تهران را کرد مثل دسته گل و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد.

وقتی بعضی دوستانم مدیران دوران هاشمی را می‌ستایند، می‌خواهم بالا بیاورم. می‌خواهم از ایشان بپرسم معیارشان چیست؟ رضاشاه بازی کرباسچی و نابینایی‌اش؟ ظاهرسازی و ماله‌کشی به نام سازندگی؟ نظر شخصی من این است که اینان همه خائن هستند. به کارهای دیگرشان کاری ندارم. همین یکی کافی است.

خاتمی که مدیری ضعیف‌تر بود با مدیران زیردست ضعیف‌تر. آنها هم مسوولند.

امروز دیر است، و فردا دیرتر. امروز دولت اصولگرا مسوولیت دارد و شهردار قالیبافش! فعلا که غم مونوریل داشتن و نداشتن فکر و ذکرشان شده و یادشان رفته میلیون‌ها نفر قربانی مستقیم و غیر مستقیم ندانم‌کاری مدیران بی‌تدبیر ماست.

خدا به همه ما رحم کناد!

Labels:

مطلب عالی روزآنلاین در وصف هنر توکا
اعتراف می‌کنم که هنر توکا را بسیار دوست دارم. و وقتی امروز این یادداشت شهلا گروسی را خواندم، حیفم آمد کسانی که در ایران نمی‌توانند روزآنلاین را باز کنند، از این نوشته محروم بمانند. به همین دلیل در وبلاگ خواهر این وبلاگ، منعکسش کرده‌ام.

توکا، هنرمندی است که باید فراتر از دایره طراحی روزنامه‌ای کارش را تحلیل کرد و شناخت. هنرمندی است که کارش زینت‌بخش مطبوعات بوده است.

برای آدم‌های بی‌هنری مثل من، مرور کارهای توکا همیشه لذت‌بخش بوده و خواهد بود. چون می‌توانی از او بیاموزی.

خلاصه مطلب اینکه این نوشته شهلا گروسی را از دست مدهید!

Labels:

چرا دعواهای وبلاگی را بيخود می​دانم؟
در آستانه یک​سالگی زمانه

شايد يک سال پيش آنقدر از دعوا استقبال می کردم که حد ندارد و انگار مبارز می​طلبيدم و می​خواستم حریفان را به زمين گرم بکوبم.

امروز اما واقعيت زندگی به من آموخته که وقتی با طرفی درگير می​شوی و از ادبيات خود او بهره می​جويي، ناخودآگاه قالب او بر تو غالب می​شود.

گرچه نقدهايی که بر تو وارد می​شود می توانند به طرز نگاشتن و نگاه تو به اطراف​ات کمک کنند، اما وقتی می​خواهی وارد بازی پاسخگويی "بزن بزنی" شوي، به دامان توجيه می​افتی و يادت می​رود که هدف چيز ديگری بوده است.

در هفت ماه گذشته که درس حاکم بر زندگی​ام شده، خوشبختانه مجبور شده​ام چند تا کتاب هم بخوانم که به کار رسانه مربوط بوده و تا حدی سعی کرده​ام مروری بر کارهای سابقم بکنم و ببينم چه جاهايی را زيادی زده​ام به جاده خاکی؟

وبلاگ​نويسی بدی​های خودش را داشته و خوبی​های خودش را. دوستان جديدی يافته​ام و دشمنان عجيبی. خودکرده را تدبير نيست. با اين همه اگر هم از کسی خوشم هم نيايد، ولی دشمن کسی نيستم. دشمنی تو را تا حد "ياگو"ی داستان "اتلو" پايين می​آورد و حقيرت می​کند. امشب با دوستي، ذکر خير يکی دو تا از اين "ياگو"ها بود که به قيمت ضربه زدن، آنقدر سم پاشيده​اند که خودشان هم مسموم شده​اند. چون می​دانم اين "ياگو"ها آدم​های خوبی هستند و فقط به دلايلی دچار سو تفاهم شده​اند، آرزو می​کنم پرده سياه تنفر و توهم را از خود دور کنند و واقعيت را بنگرند.

دعواهای وبلاگی را بيخود می​دانم. ذات ما ايرانی​ها تمايل زيادی به درگيری داخلی و ايجاد رقابت منفی دارد. اگر ما خارج​نشين​ها نتوانيم همديگر را تحمل کنيم و ادعای دموکرات بودن داريم، اما می​خواهيم يکديگر را حذف کنيم، عملا همان لجن​ گنديده​ مردابی هستيم که منتقدش بوده​ايم.

دوستانم معمولا لينک​های موافق و مخالف را برايم می​فرستند. گاهی تصميم می​گيرم جواب بدهم ولی می​بينم در نهایت ماجرا فقط به دعوا برای اثبات حقانيت و نشان دادن بی​سوادی يا بی​تخصصی طرفين منتهی خواهد شد. بازی بی​مزه​ای که فقط آدم​ها را از هم دلخور کرده، می​کند و خواهد کرد. اگر هدف نويسنده نقد مطلب یا دیدگاه من بوده، که از او متشکرم و می​خوانمش، اگر هم قصدی ديگر دارد، خب من از اين بازی کنار کشيده​ام و پاسخی نخواهم داد.

فضای مجازی وبلاگ، خیلی از ما را به ورطه مجازی دیگری کشاند که از واقعیت​ها به دور افتادیم، اما موجب شد با واقعیت​های وجودی خودمان آشناتر شویم. من با موجود مخرب و خطرناکی آشنا شدم که در حقیقت "خودم" بودم. تصمیم گرفتم تا حدی که امکان داشت، از آن فضا خارج شوم. از دوستانی مثل سینا مطلبی و فرناز قاضی​زاده که در بیداری​ام نقش داشتند، ممنونم.

از خواندن بعضی از وبلاگ​ها بیشتر لذت می​برم، و حس می​کنم نویسنده​های این وبلاگ​ها عقده​ای ندارند. کوتاه​بین نیستند و با کسی خرده​حسابی هم ندارند. هر بار چیز می​خوانم، احتمالا چیزی هم می​آموزم.

رادیو زمانه هم که پارسال همین روزها راه افتاد، می​خواست رسانه​ای "پادکستی" برای وبلاگستان فارسی باشد. نه فضایی با ظاهری حرفه​ای و شبیه رادیو​های دیگر. دوست داشته​ام به همان فضای و تفکر اولیه زمانه وفادار بمانم، تلاش "یاگو"ها را نادیده بگیرم و به دور از تفکر پیشین حال​گیری وبلاگی، آرام آرام به سمتی بروم که مطلوب من بوده است.

ما آدم​های ناقص نمی توانیم به کمال مطلوب نزدیک بشویم، ولی می​توانیم بهتر شویم و به هم کمک کنیم تا فضای بهتر و مناسب​تری برای هم ایجاد کنیم.

Labels: